دم پل رومی، پیرمردی که باهاش چندوقتیه رفیق شدم، اومد نشست کنارم و حال و احوال کردن، دلش گرفته بود، شروع کرد درد دل کردن، گفت حال داری واست خاطره ای تعریف کنم؟
و من سراپا گوش شدم
و اخرش از تعجب مونده بودم چی بگم
تعریف میکرد:
پرده اول:
با رفیقم رفتیم رامسر،
یه مقدار خوراکی و چند تا شیشه عرق گرفتیم و یه قایق کرایه کردیم، زدیم تو دریا، تو قایق شروع کردیم مسخره بازی و گفتن و خندیدن و رقصیدن، از دور میدیدیم یه مرد اون دور دورها، تو ساحل، با شلوارک رو نیمکت، کنار سایه بونش نشسته و کارای ما رو نگاه میکنه، ادمم وقتی میبینه
یکی- ولو از دور- نگاهش میکنه، بیشتر رقص و شادی و مسخره بازی در میاره...
خلاصه تصمیم گرفتیم بشینیم تو قایق وسط دریا عرق بخوریم و بپریم تو اب شنا بکنیم... مست شدیم و زدیم به دریا
انقدر سرگرم عشق و حال شدیم که یهو به خودمون اومدیم دیدیم هم ساحل رو نمیبینیم... هم قایق رو..
مست بودیم
اب دریا سنگین
توان بدنیمون تحلیل میرفت
هر چی تلاش میکردیم راهی پیدا کنیم کمتر نتیجه میگرفتیم.....
و اماده غرق شدن شده بودیم
پرده دوم...
مردی تو ساحل نشسته، غرق تو افکار خودش، نگاه میکنه دو نفر از دور، با قایق رفتن جلو، در حال عشق و حالند و شادی و مسخره بازی 👇
تا اینکه میبینه یه مدت نشستن تو قایق، مشخصه دارن چیزی میزنن بر بدن و میشه حدس زد مشروبات الکلی میزنن...
مرد تو ساحل غرق کار ایناست که میبینه این دو نفر میزنن به اب... ولی هی دورتر و دورتر میشن تا جایی که از قایقشون خیلی فاصله میگیرن، و کم کم میبیه خود اینا رو هم دیگه
نمیتونه ببینه....
سریع به همراهانش میگه یه قایق بفرستید ببینید اون دو نفر چی شدن، نگرانشون شدم.... برید پیداشون کنید و اگر کمک اورژانسی خواستن بیاریدشون اینجا
پرده سوم...
قایق نجات به این دو مرد که اماده غرق شدن هستن میرسه، اینا رو میاره بالا و میبره دم ساحل...
این دو مرد، خسته و بدون توان، به قدر کافی اب خوردن، تقریبا تمام توان بدنشون تو اب گرفته شده و اب بالا میارن، و در حالیکه اماده مرگ شدن، باور نمیکنن که یه قایق نجات بهشون رسیده، درحالیکه کسی خبر نداشته.....
نیاز به کمک اورژانسی دارن، سریع میبرنشون دم ساحل....
میبینن یه نفر از دور با حالت نگرانی و غر زدن میاد که حالیتون هست داشتید غرق میشدید؟ اگر حواسم نبود قطعا مرده بودید... تو دلم افتاده بود که شما باید مست باشید و ممکنه کله های داغ و باددارتون، کار دستتون بده
از اینجا پیرمرد اه بلندی کشید و اشک تو چشماش جمع شد
تعریف میکرد با حالت بی توان و بی رمق بلند شدیم ببینیم کیه که نجاتمون داده و الان داره این حرفا رو میزنه....
باورتون نمیشه پیرمرد واسه اوردن یه کلمه اشکش همونجا ریخت
صداش می لرزید وقتی تعریف میکرد...
گفت به نظرت چه کسی بود؟ دید هیچ حدسی ندارم سریع گفت:
پیرمرد میگفت جفتمون بهت زده دیدیم که اعلیحضرت بود جونمون رو نجات داده بود و داشت سرمون غر میزد که بیشتر حواسمون به خودمون باشه...
باورتون نمیشه
با گفتن کلمه «اعلیحضرت» صداش میلرزید و اشک ناخوداکاه از چشماش میریخت
انگار در کنار تمام عشقش به محمدرضا پهلوی، تموم وجودش حسرت هم شده بود....
شاید ایران شاهش رفت ولی واسه پیرمرد «ناجی جونش» رفته بود....
میگفت بعد چهار دهه باورم نمیشه کسی که جونم رو نجات داد، چنین سرنوشتی واسش رقم خورد... چجور با رفتنش ایران نابود شد...
و.... و.... و...
با گفتن این خاطره و یه ساعت گفت و شنود دیگه حالش خیلی بهتر شده بود
یاد دوست دوره جوونیش (همونی که با هم زده بودن به دریا) بود که گویا چند روز اخیر فوت کرده بود و تمام خاطراتش با این دوستش، با این خاطره ای که برای من تعریف کرد، گره خورده بود
میگفت اعلیحضرت اون روز چند ساعتی ما رو مهمون کرد و یه عکس هم انداختیم
بزودی عکسش رو با اعلیحضرت میاره.... و من مشتاق دیدن این عکسایی که اگر اجازه بده اینجا منتشر میکنم
راستی شغل این پیرمرد مشتی، عکاسیه
یه جایی نزدیکای قیطریه....
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
اومدم عید رو تبریک بگم و برم
خیلی این مدت سرم شلوغ بوده، خیلی.
و این شلوغی تا اواسط اردیبهشت میرسه.
تو اینجا یه مطلب از همون بحث دگردیسی بگم و اینکه یعقوب ادسایی تقریبا ادرس کعبه واقعی اعراب رو داده.
حدود سال ۷۰۰ م. تو یه نامه ازش میپرسن که چرا یهودیان به سمت جنوب دعا
میکنن؟ و یعقوب میگه این حرف اشتباهه، من به چشمای خودم تو اسکندریه (مصر) دیدم که یهودیان به سمت شرق نماز میخونن و حتی اعراب (مهگرایه=مهاجرون) هم به همون سمت شرق نماز میخونن، یهودیان به سمت بیت المقدس و اعراب به سمت کعبه خودشون
یعقوب ادامه میده که:
من به چشم خودم تو
حیره و کوفه که بودم دیدم که اعراب به سمت شرق و به سمت #کعبه خودشون نماز میخونن (توجه کنید هیچ لفظی از اسلام هم نیومده)
و یعقوب در انتهای نامه اش به جان استیلیت میگه:
پس با مجموع چیزایی که گفتم یهودیان و مهگرایه های (اعراب) اینجا و سوریه (اینجا منظورش شهر ادسا تو ترکیه
دگردیسی عیسی
تحلیل سوره قدر توسط لوگزنبرگ
شب قدر / کریسمس
هزاران صفحه در کتابهای اسلامی درباره سوره قدر و شب قدر نوشتند، ولی هیچ کس نمیداند شب قدر دقیقا چه شبی است؟
اینکه میگویند ۲۱ ماه رمصان شب قر است فقط یک حدس است از کجا؟
در سوره قدر میگوید ما قران را شب قدر فرستادیم
👇
از انجا که در سوره بقره هم در جایی میگوید قران را در ماه رمضان فرستادیم
نتیجتا شب قدر باید در ماه رمضان باشد
ولی نکته اینجاست قران در سوره قدر نمیگوید ما «قران» را در شب قدر فرستادیم بلکه میگوید:
انا انزلناه فی لیله قدر
یعنی
ما فرستادیم در شب قدر (و مترجمان قران خودسرانه
کلمه قران را در کمانک میگذارند و میگویند اینجا منظورش قران است)
اما به تحلیل لوگزنبرگ منظور قران چیست؟
در شب قدر چه چیزی یا چه کسی را فرستاده است؟ که بسیارمهم و سرنوشت ساز است؟ که برایش اینگونه
سوره میفرستد
پاسخ این است: مسیح
ما مسیح را در شب قدر فرستادیم
حدود ۱۷۰ ص pdf از این اسلام شناسی جدید اماده شده (اابته نمیدونم تو چه قطعی- دیفالت خود ورد) و فک کنم حداقل ۵۰۰ ص بشه که شاید دو جلدیش کنم
خیلی اطلاعات بیشتری نسبت به اینجا اضافه کردم
مثلا تو بحث لوگزنبرگ، تحلیل سوره قدر که در تجلیل کریسمس و تولد مسیح اومده، یا تحلیل سوره عادیات،
یا حتی نظرات جدیدش در مورد حورعین، که به قرانای کهن دست پیدا کرده و میگه «حور عیــنـــ» به این شکل نوشته میشد و عملا نقطه گزاری بوضوح ایراد داره و باید «حور عنــــبـــ» نقطه گزاری میشد و خونده میشد
(به معنای انگور سفید)
یا مثلا تحلیل سوره بدر که کاملا اشتباه خونده شده و
جنگ بدر یه چیز افسانه ایه
جالب اینه زبان قران عربیه (که ما بهش میکیم عربی فصیح یا کلاسیک) اصلا با زبان امروزی عربی خیلی فاصله داره
و قطعا وقتی قران میگه ما به زبون عربی حرف میزنی منظورش یه زبونیه که گویشی از ارامی سریانیه
واسه همین این همه لغت فارسی و عبری هم توش پیدا میشه (که
بعد از چند روز استراحت، ادامه بحث دگردیسی عیسی به محمد را اغاز کنیم. من بر خلاف تمام محققان غربی، تصمیم گرفتم یک کتاب را مرکز ثقل این بخش قرار دهم. چه کتابی؟ ارتداد، بخش خطای نیرنگ امیز اسماعیلیان، نوشته ی یوحنا دمشقی.
👇
چرا این کتاب را قرار است مرکز ثقل بحث قرار دهیم؟
چون یوحنا دمشقی فردی است که در دربار معاویه بزرگ شده و در دربار عبدالملک مروان کار کرده و با دربار فرزند عبدالملک، یعنی ولید و حتی هشام نیز، ارتباط داشته است. هر چقدر سالها جلو میرود ارتباط یوحنی با دربار خلفا کمتر شده
گویی تثبیت شغل مسیحیان در این دوران هر روز سختتر از قبل میشود.
یوحنا فردی است که در قلب امپراطوری اموی حضور داشته و طبیعتا باید از افکار دربار و حرکت جامعه (به سمت محمدگرایی) اگاهی داشته باشد. کتاب یوحنا در سالهای دهه ۷۴۰ نوشته شده و این نشان میدهد که او در این دهه،
زبان ارامی در واقع زبان مادر مناطق ایران و میانرودان تا اورشلیم است.
حتی سیستم هخامنشی ها از این زبان، بعنوان زبان دیوانی، برای کل تصرفاتش استفاده میکرد.
درحالیکه عدهای به شکل عجیبی سعی دارند نشان دهند زبان ایران، عربی است
به این لغات آرامی-آشوری نگاه کنید (آشوری در واقع
همان سریانی شرقی است)
AA-SHOO-RRAA-YAA
AA-SHOO-RRE-TAA
(فرد اشوری)
LEE-SHAA-NAA D AA-RRAA-MAA-YAA
لیشانا د آرامیا (لسان ارامی=زبان ارامی)
BOORR-JAA D BAA-VIL
بورجا د باویل (برج بابل)
BET NAH-REN
بت-نَه-رِن (بین النهرین)
HAAJ-YAAT g HAA-JEE
هجا کردن یا spell
BE-TAA
بیت
کلا کلمه بیت در تمام زبانهای منطقه به همین معناست و ریشه در ارامی باستان دارد. مثلا در عبری میگویند beth یا در عربی میگویند بیت و در پارسی امروز هم کلمه بیت کاربرد دارد.
تا اینجا، ما در قسمت اول نشان دادیم که سیرهنویسان اولیه، انقدر از محمد فاصله زمانی دارند که عملا نوشتههایشان بدون اعتبار است.
اولین سیره محمد، از ابن اسحاق است که در سال ۱۳۷ هجری معادل ۷۵۹ میلادی نوشته شده است👇
نکته اینکه کتاب ابن اسحاق بدست ما نرسیده و پس از ان بن واقدی و ابن هشام هستند که حدود ۲۰۰ سال با محمد فاصله گرفتهاند.
در بخش دوم در ارای دن گیبسون نشان دادیم که احتمالا شهر مکه امروزی، شهر زادگاه محمد و اسلام نیست
دن گیبسون دلایل زیادی میآورد که شهر اولیه مسلمانان شهر پتراست (فارغ از دلایل دن گیبسون من در اینده سه دلیل دیگر در درستی حرف گیبسون میاورم. البته سند در تایید اینکه مکه امروزی، زادگاه محمد نیست. ولی اینکه کدام شهر زادگاه محمد است، به دلایلی حدس میزنم نه پترا و نه مکه امروزی