سال ۱۹۴۵، آلمان از همه جهت فروپاشیده بود.
صدها شهر با حملات هوایی و نبرد زمینی آسیبِ قابل توجهی دیده بود و بسیاری از مردان کشته و اسیر شده بودند.
در ۶۲ شهر، ۳.۶ از شانزده میلیون خانه به طور کلّی نابود شده بود و علاوه بر این، به چهار میلیون خانه آسیب جدی رسیده بود.
نیمی از ساختمانهای مدارس، چهل درصد از زیر ساختها و کارخانهها نابود شده بود.
طبقِ تخمین ۴۰۰ میلیون متر مکعب نخاله(معادل ۱۵۰ برابرِ هرم بزرگِ جیزه!) بر روی زمین مانده بود و ۷.۵ میلیون نفر بیخانمان شده بودند.
جمعیتِ مردان ۷ میلیون نفر از جمعیت زنان کمتر شده بود و جمعیتِ مردان باقی مانده باید برای رفعِ معاشِ خانواده میکوشیدند.
عملاً هیچ نیروی انسانیِ داوطلبی برای رهانیدنِ آلمان از زیرِ آوار، در دست نبود.
اینگونه بود که پدیدهایی به نام #زنان_آواربردار از پسِ آن سالهای شوم سر برآورد.
گرچه بازیگرانِ اصلی در این آواربرداری عظیم، شرکتهای ساختمانی و متخصصان بودند اما این نوشتار ناظر بر این است که چگونه زنان از آواربرداری (که کاری اَنگزده مخصوصِ کارگران اردوگاههای کار اجباری بود و در #راونسبروک شاهدش بودیم) حرکتی ایدهآلیزه برای اعتلای کشور برکشیدند.
آلمان ویران شده بود، جویهای آب به خانهها زده بود و عدهای با چتر با رختخواب میرفتند.
زنانی که تا قبل از جنگ با زاییدنِ هرچه بیشترِ نژاد برتر، (قهرمان) قلمداد میشدند، اینک تصمیم گرفته بودند تا خود واژهی قهرمانی را از نو تعریف کنند.
برای ملتی که نتیجهی جنگ را واگذار کرده بود و کشورشان به تلی از خاکستر مبدل شده بود، دیدنِ زنانِ جوان در حال تمیز کردن آجر روحیه بخش بود.
از طرفی با تبلیغاتی چند باید آن اَنگ زدگی از چنین کاری محو میشد تا زنان بیشتری به این کمپین بپیوندند.
کار اصلی شاملِ تخریبهای قسمتهای باقیمانده از ساختمانها با کلنگ بود. پس از آن آجر ها بدونِ آسیب دیدن باید از مَلات پاک میشد تا بتوان مجددا از آنها استفاده کرد.
آجرها به وسیلهی یک زنجیرهی انسانی از زنان، دست به دست میشد تا توسط زنانی دیگر با تیشه تمیز شوند.
#زنان_آواربردار آجرهای نیمه، تیرآهن، اجاق گاز، سینکهای ظرفشویی و سنگ توالت ها با گاری و تراموا هل میدادند تا بعد از تمیز شدن، مجدد استفاده شوند.
نخالههای غیر قابل استفاده بعد از خرد شدن به چالههای محل اصابت بمب ریخته میشد.
در آلمان شرقی همین ایده تا سال ۱۹۸۰ ادامه پیدا کرد.
از تعداد ۶۰۰۰۰ #زنان_آواربردار درصد اندکی داوطلبانه مشغول بودند.
هر زن آوار بردار باید ۹ ساعت کار (با نیم ساعت استراحت) میکرد و دستمزدِ هر ساعت برابر بود با ۷۲ رایشفنیک بعلاوه یک کارت سهمیه غذا.
نقش #زنان_آواربردار همچنین در تغییر نقش جنسیتیِ پس از جنگ بسیار مهم تلقی میشود زیرا نقشهای سنتیِ خانهداری را کمرنگتر کرد.
تصویر #زنان_آواربردار پس از ج.ج.د، که با دستان خود آجرها را تمیز میکردند، نمادی از خودگذشتگی، خوشبینی به آن امیدِ واقعی، و خوشبختی پس از یک عصر تاریک بود.
طبق آنچه که از جنایات نازیها میدانیم، اتاقهای گاز علاوه بر بازدهی بالا، طراحی شده بود تا رابطهی بینِ جانیان و قربانیان را کمتر کند و سربازان نازی تبدیل به "هیولاهایی بیبازگشت" نشوند.
اما در #بابییار، گروه ضربت نازیها(آینزِتز گروپن) ۳۳۷۷۱ نفر را مستقیما و بدون واسطه کشتند.
پاییزِ ۱۹۴۱ یکی از وحشیانه و سنگینترین جنایات قرن بیستم در درهی تاریخیِ #بابییار در حومهی کیِف، تحت اشغال نازیها رخ داد.
کشتاری عظیم که از لحاظ مقیاس و مدت زمان، با کشتارهای صنعتی برابری میکرد.
در ژوئن همان سال، پس از دو سال بیطرفیِ یهودیان بینِ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و نازیها، آلمان طیِ یک حملهی غافلگیر کننده به نام عملیات بارباروسا شرقِ لهستان و اوکراین را به تصرف خود درآورد.
«جواب بده! آقا چرا ما را میزنی؟
میگویی:به دستور! چه کسی به تو دستور میدهد؟اَفسرت! او دربرابر چه کسی خبردار میایستد؟در برابر سرهنگش!و سرهنگ با اشارۀ چه کسی فرمان میبرد؟»
نوشتهی #یوزف_گوبلز ،۲سال قبل ازاینکه وزیر پروپاگاندای حزبنازی شود.
بهجد میتوان تمامیّتِ حزب نازی را در ظرف وجودیِ گوبلز جای داد. #یوزف_گوبلز تجسُّد شرّ بود، روزنامهنگاری اهلِ قلم، دکتریٰ ادبیات و آگاه به هرآنچه اتفاق میافتاد.
مطیعتر از هرکسی به هر جناحی.
نزدیکتر از هرکسی به هیتلر، آنقدر نزدیک که هیتلر ساقدوشِ شبِ ازدواجش با ماگدا گوبلز بود.
شهرت او در خطابههای آتشین و تبحُرش در سخنرانی بود.
اما بخش عمدهی اشتهارِ #یوزف_گوبلز بخاطر تصدیِ او بر وزارتِ پروپاگاندای رایش سوم به مدت ۱۲سال بود.
وظیفهی اصلیاش به دستِ گرفتن کنترل جامعه در همهی جوانب(حتی خصوصی) و حفظ اهداف و ارزشهای حزب و پیشوا بود.
#کریستالناخت
"شما از آخوند/نازیها بدترید!!"
اکتبر ۱۹۳۸ وقتی نازیها ۱۵,۰۰۰ یهودی را به اردوگاههای کار اجباری فرستادند، مقاومتهایی از سوی یهودیان شکل گرفت که ابداً در سطح خشونتِ حزب نازی نبود، با این وجودْ این تحرکات دستاویزی شد تا راهِحل نهایی برای یهودیان پایهریزی شود.
۷ نوامبر ۱۹۳۸، هرشل گرینزپان، نوجوانِ ۱۷ سالهی یهودی، منشیِ سومِ سفارت آلمان در پاریس(ارنست فم رات) را به قتل رساند.
این انتقام بخاطر این بود که پدر و مادر او بینِ آن ۱۵۰۰۰ نفر به اردوگاهِ داخائو فرستاده شده بودند. #کریستالناخت
دو شبِ بعد، یعنی شبِ نهم و دهمِ نوامبر به #کریستالناخت یا "شبِ بُلورین" معروف شد.
شبهایی که در آن به سرکردگی حزب نازی و به بهانهی یهودی بودنِ عامل ترورِ منشیِ سفارت، به خانهها، مغازهها و کنیسههای یهودیان حمله شد و آنقدر شیشه شکستند که به شب بلورین موسوم شد.
اِشتُتهوف، کشتارگاه تا روز آخر؛
هیچکس نمیداند که آنسوی سیم خاردارهای برقآلودِ #اشتتهوف چندهزار انسان نیست شدند.
این اردوگاه تا روز آخر در حال گسترش بود.
در حدود ۳۵کیلومتری شهر گدانسک،شهری آرام از توابع ایالت آزادِ دانزیگ، و مکانی امن برای سالمندان؛
مجتمعِ خانهی سالمندانِ این محلهی آرام دقیقا جایی بود که توسط SS برای آن رنجِ غیرقابل تصور انتخاب شده بود.
اواسط آگوست ۱۹۳۹ نیروهای SS با ۵۰۰ زندانی وارد گدانسک شدند و این شروع #اشتتهوف بود.
سه سال قبل، از اوایل ۱۹۳۶، ناسیونال سوسیالیستهای دانزیگ شروع به تهیه لیستی از عناصر نامطلوب لهستانی کرده بودند تا در صورت درگیری دستگیر شوند.
آنها آنقدر آمادگی قبلی داشتند که در همان روز نخست ۱۵۰۰ نفر را دستگیر کردند.
۲ سپتامبر ۱۵۰ یهودی دیگر به #اشتتهوف وارد شدند.
۷۵ سال پیش در چنین روزی، وزیرِ امورخارجهی ژاپن رسماً تسلیمِ بی قید و شرط را مقابل آمریکا امضا کرد. #رشته_توییت
در این روز در سال ۱۹۴۵ ، ژاپن مرا از اردوگاه کار اجباری آزاد کرد، سپس خلبانانِ آمریکایی زندگی من را نجات دادند!
(نوشته شده توسط جورج مک دانل)
روز ۱۵ آگوست ۱۹۴۵ بود. امپراتور هیروهیتو به مردمش اعلام کرده بود که ژاپن تسلیمِ قدرتهای متفقین شده است.
برای ما که در اردوگاه"اوهاشی/Ohashi" در کوههای شمال ژاپن محبوس و اسیر جنگی بودیم و در معدن آهن کار اجباری میکردیم ، این بمعنای آزادی بود اما این لزوماً به معنای امنیت نبود!
۳۹۵ اسیر در اردوگاه ، که تقریبا نیمی از آنها کانادایی بودند ، هنوز تحت کنترلِ موثرِ نیروهای ژاپنی بودند. بنابراین ما مذاکره با آنها را در مورد آنچه در آینده رخ خواهد داد آغاز کردیم.
کُدِ ارتشِ ژاپن "بوشیدو" بود که یک افسر را به جنگ یا خودکشی(سپوکو) یا پذیرفتنِ شکست مُلزم میکرد.
"دیکتاتوریِ توتالیتر و یکهسالار" از نظرِ برژینسکى و همکارش، کارل یوئاخیم فریدریش؛
در سال۱۹۵۳ آنها در کتاب معروفشان، (دیکتاتورى توتالیتر)، الگویى از توتالیتاریسم را تعریف کردند که همچنان در علم
و یکهسالارىِ سیاسی تأثیرگذار است. #رشته_توییت
اساسِ این نظریه این است که رژیمهاى توتالیتر(تمامیت خواه) با یکدیگر قابل مقایسهاند و شباهتهاى اساسى با یکدیگر
دارند. بهگفتهی این دو نظریهپرداز، ذاتِ رژیمهاى توتالیتر در سازماندهى و روشهایشان در ایجاد "نظارتِ مطلق" نهفته است.
درواقع این ساختار، اشکال و روش شناسى خاص این رژیمهاست که سِرشت خاص آنها را مىسازد.
آنها در کتابى که از آن نام بردیم، شش ویژگىِ سازندهی نظامِ توتالیتر را برمىشمرند: