خواهرم که در #مشهد زندگی میکند، صبحها برای پیادهروی به #پارک_ملت میرود. چند روز پیش این عکس را فرستاد از مرد جوانی که روی تنه درخت قطع شده داشت این نقش را پیاده میکرده. گفته بود پارک ملت و شهرداری هم اجازه داده/۱ #شجریان
پنج شنبه که رفتند دیدند تنه درخت را قطع کردند و خبری از این کار هنری نیست اعتراض هم کردند اما حراست پارک جوابی نداده #مشهد#شجریان#پارک_ملت
ساعت ۱۰ شب ۴ آبان ۱۳۴۶ بعد از پایان مراسم تاجگذاری شاه و ملکه در کاخ گلستان، کاروان سلطنتی و مهمانانشان به سمت چهارراه یوسفاباد رفته و تالار بزرگی که برای اجرای موسیقی و اپرا باغ ارفع ساخته شده بود را افتتاح کنند: #تالار_رودکی
ایده ساخت این تالاری چند منظوره و با امکانات سالنهای تئاتر معتبر جهان چند سال پیش مطرح شد. سالنی که در آن بتوان علاوه بر اجرای موسیقی اپرا و باله نیز برگزار شود و همزمان ارکستر سمفونیک نیز در آن اجرا داشته باشد. #تالار_رودکی
ایده ساخت این سالن نیز مانند بسیاری از مراکز فرهنگی آن زمان از سوی فرح پهلوی در سال ۱۳۳۶ مطرح شد.
وزارت فرهنگ و هنر برای ساخت سالن زمینی را که پیشتر باغ ارفع در آن قرار داشت و کمی پایینتر از چهارراه کالج بود را انتخاب کرد. #تالار_رودکی
موضوعی که سرانجام آفرین امامی مدیر مجموعه جهانی کاخ گلستان با تاییدش کرد هرچند ایشان معتقد است هنوز برایشان ثابت نشده است و احتمالا آلبوم لابهلای اشیای دیگر قراردارد. #آلبوم_خانه_سلطنتی#سرقت#مجموعه_ناصرالدین_شاه
در خبر ایسنا تاکید شده بود که : «اصل موضوع تایید شده اما ظاهرا با توجه به در دست بررسی بودن این مساله برای رسیدن به جزئیات آن، کسی از مسوولان امر آن را به طور رسمی تایید نمیکند که ماجرا از قول او نقل شود.»#آلبوم_خانه_سلطنتی#سرقت#مجموعه_ناصرالدین_شاه
ناصرالدینشاه به خاطر بدهی که بابت لغو قرارداد رویترز روی دستش مانده بود تصمیم گرفت باغ #لالهزار را بفروشد. اما چه کسی ۹۰ هزار تومان نقد داشت بدهد؟ پس تصمیم گرفتند باغ را تکهتکه کنند. یکی از قطعههای خوب این باغ نصیب #امین_السلطان و پدرش میرزا ابراهیمخان شد. #خانه_اتحادیه
ابراهیم خان، قهوهچی باشی ناصرالدین شاه بود و به قول یکی از مورخان معاصر در همراهی با امینهاقدس، زن پرنفوذ شاه «از بام تا شام تنقل به تنور شکم ناصرالدین شاه میریخت»او از همین قهوهچی باشی بازاری بزرگ را در جنوب تهران به نام خود کرد که هنوز هم به نامش معروف است #خانه_اتحادیه
اما شاید مهمترین رهاورد پدر برای پسرش علیاصغر بود. پسری عنوان صدراعظمی پیدا کرد؛ هم در دوره ناصری، هم در دوره مظفری و هم در دوره مشروطیت. او ۱۰ سال صدراعظم ناصرالدینشاه بود و دوبار صدراعظم مظفرالدینشاه شد و قرارداد دارسی را در همین خانه قطعی کرد. #خانه_اتحادیه
#ناصرالدین_شاه قاجار یکی از متفاوتترین شاهان تاریخ ایران بود. او جدا از نحوه اداره ایران شاهی اهل کتابخواندن بود و به زبان فرانسه و انگلیسی تا حدی مسلط بود. عکاسی میکرد و نقاشی میکشید و شعر میگفت. اما شاید یکی از عجیبترین خصلتهایش علاقهاش به گربهای بود به اسم #ببری_خان
#ببری_خان گربه مادهای بود که گویا روزی که #ناصرالدین_شاه سخت بیمار بوده و تب سختی داشت به بالای سر شاه آمده بود و بچههایش را در همان اتاق گذاشته بود. فردای آن روز تب شاه قطع شد و او این اتفاق را به خاطر قدم ببریخان دانست و از آن زمان جایگاه ویژهای به ببری داد.
#ببری_خان اتاق خاص و ندیمهخاصی داشت و زبیدهخانم گروسی یا امیناقدس از او نگهداری میکرد. او وسیلهای برای نجات درباریان بود. زمانی که شاه از دست کسی غضب میکرد آن فرد ببریخان را واسطه میگرفت.
این #رشته_توییت یک اعترافنامه است. اعتراف به دروغی که بیشتر از ۱۵ سال است به خودم و دیگران گفتم. تا انتها بخوانید. البته خواستید قضاوت کنید مشکلی نیست؛ به نوعی بخشی از تعاملات قرنطینه ای است. اما سعی کنید تا انتهای داستان را بخوانید بعد قضاوت./۱ #اعتراف_نامه#تعاملات_قرنطینه
یادم نیست کی و کجا خواندم اما چند روز پیش بود که لابه لای یکی از همین شبکه های اجتماعی که ای روزها شده زندگی عادی ما؛ نوشته بود:« تا به حال کسی را آن قدر دوست داشتی که از او بترسی؟ تا به حال کسی تو را آن قدر دوست داشته که از او بترسی؟» #اعتراف_نامه#تعاملات_قرنطینه /۱
جمله دوم مثل پتک خورد توی سرم. چون من را به چند سال قبل. به حقیقتی که سالها بود در ته وجودم انکارش میکردم؛ من مصداق نفر دوم بودم. کسی را دوست داشتم که طرف مقابلم ترسید. #اعتراف_نامه#تعاملات_قرنطینه/۳
با چشمانقیکرده و صورتی کثیف قنداق پیچ شده داخل گهوارهای چوبی داشت با دستهایش بازی میکرد که ناگهان بیدلیل به آن مرد با آن سیبل از بناگوش درفته بداخلاق بالای سرش خندید و مهرش به دل او نشست. مهری که همانجا او را #عزیزسلطان کرد و سرنوشتش را برای همیشه تغییر داد. #ملیجک
سلطان صاحبقران آن روزها بابت مردن ببریخان دلمرده بود و کمتر سری به امیناقدس میزد. خوب میدانست که از کم توجهی امیناقدس نبوده که ببری مرده اما اتاق زبیده خانم او را یاد گربه محبوبش میانداخت. اما آن روز کاری داشت که سر از اتاق امیناقدس درآورد. #ملیجک#عزیزسلطان
امیناقدس با آن چشمان نیمه بینا تا شاه را دید که سرزده وارد شده بلند شد و عذرخواهی کرد و با آن لهجه کردی شیرینش که اگر میدانسته اتاق را قرق میکرده و رفت پی فرمان شاه. #ملیجک#عزیزسلطان