ما در تصمیمگیریهامون احساسی عمل میکنیم و منطقی نیستیم. همیشه اول یه تصمیم احساسی میگیریم و بعد، با منطق تصمیممون رو توجیه میکنیم.
فصل ششم کتاب، با تاکید بر این نکته، پیشنهادهای رو ارائه میکنه تا احساسات طرف مقابل رو نسبت به خواستهمون همراه کنیم. /۱
چطور احساسات طرف مقابل رو نسبت به درخواستمون مثبت کنیم؟
برای اینکار، کتاب چند نکته اساسی رو توضیح میده:
۱. رفتار منصفانه یا fair بودن
۲. استفاده از «ترس از دست دادن»
۳. نکتههای ضروری موقع عدد دادن
۴. ایجاد حس مثبت با هدیهی نامرتبط و ناگهانی /۲
تو مذاکره، قبل از هرچیزی، طرف مقابل براش مهمه که *باهاش منصفانه برخورد شده باشه*
ولی اینکه آیا باهاش منصفانه برخورد شده یا نه، برمیگرده با زاویه دید طرف به موضوع.
مثال: من به شما میگم که روزی برای من یه لیوان قهوه بیارین. بابت اینکار به شما روزانه ۴۰ دلار پول میدم. /۳
۱. شما حساب میکنی میبینی خریدن یه لیوان قهوه یه ربع وقت میگیره. پس به این نتیجه میرسی که ۴۰ دلار برای ۱۵ دقیقه خیلی قرارداد خوبیه.
۲. شما متوجه میشی که من بخاطر همون ۱۵ دقیقه که دنبال قهوه نمیرم، در ماه ۱ میلیون دلار سود میکنم! اون موقع فکر میکنی چقدر سرت کلاه گذاشتم! /۴
تو این مثال، واضحه که منصف (fair) بودن کاملا نسبیه و برمیگرده به زاویه دید طرف مقابل. ما در مذاکره باید خواستهمون رو طوری مطرح کنیم که طرف مقابل سمت مثبت قضیه رو ببینه. /۵
ترس از دست دادن
ما در تصمیمگیریها loss-averse هستیم - یعنی تو شرایطی که قراره ریسک کنیم، تصمیمگیری ما در جهتیه که ضرر نکنیم. حتی وقتی سود و زیان برابر باشه. /۶
تو مذاکره، بجای اینکه به طرف بگیم چه چیزی رو قراره بدست بیاره، باید خیلی شفاف توضیح بدیم که *چه چیزی رو از دست میده* اگه گفتگو به نتیجه نرسه. /۷
اگه کار به عدد دادن رسید، این نکات رو رعایت کنیم.
*همیشه سعی کنیم تا نفر اول نباشیم*
مخصوصا وقتی اطلاعات ما از طرف مقابل ناقصه. خیلی وقتها پیشنهاد اولیه طرف مقابل، بیشتر از خواسته نهایی ماست. /۸
یکی از دوستهام برای حقوقش با شرکتی مذاکره میکرد. ازش پرسیدن چه رقمی میخواد. اون هم گفت ۱۱۵ هزارتا. شرکت هم سریع پذیرفت!
بعدا متوجه شد اون شرکت، به افرادی با شرایط مشابه، حقوق پایه سالی ۱۲۵ هزارتا رو پیشنهاد میکرده. چیزی که ایشون خواسته بود، از پیشنهاد خود شرکت هم کمتر بود! /۹
ولی اگه قراره ما شروع کننده باشیم، بهتره با یه عدد اکستریم (خیلی بالا) شروع کنیم و درنهایت یه عدد فرد بگیم
چرا اکستریم باشه؟ چون ذهن ما همیشه نسبت به عدد اولیه خودش رو تنظیم میکنه. اگه اکستریم باشه، طرف مقابل راحتتر رقم پیشنهادی ما رو میپذیره (کاری که بنگاههای ماشین میکنن) /۱۰
چرا عدد نهایی فرد باشه؟
عددهای روند این حس رو به طرف میدن که ما همینجوری یه چیزی گفتیم و جدی نیستیم. ولی اعداد فرد به نظر میان که حاصل یه تفکر دقیق هستن!
مثال: برای خرید دوچرخهای مذاکره میکنیم. پیشنهاد ۱۵۹۷ دلار، جدیتر از ۱۶۰۰ دلار در نظر گرفته میشه (با اینکه کمتره) /۱۱
دادن هدیه نامرتبط و ناگهانی
کتاب میگه وقتی طرف مقابل اصلا انتظارش رو نداره، دادن هدیهای ناچیز نشونهی مهربونی و دوستیه و تاثیر مثبت روی طرف مقابل داره. /۱۲
یه مثال از خودم بزنم ⬇️
من سر خیلی از مصاحبههام با لنز پاککن عینکم رو تمیز میکنم. اگه مصاحبه کننده هم عینکی باشه، بهش یه لنز پاککن میدم. این لنز پاککن واقعا ۵ سنت هم نیست. ولی هر وقت اینکار رو کردم، مصاحبه خیلی دوستانه پیش رفت و هر دوی ما درنهایت حس مثبتی نسبت به هم داشتیم. /۱۳
این فصل از کتاب، تاکید زیادی داره که تصمیمها احساسی گرفته میشن. حتی اگه پیشنهادی که ما میدیم خیلی منطقی به نظر نیاد، اگر احساس طرف مقابل نسبت به ما و پیشنهادمون مثبت باشه، احتمالا اون پیشنهاد رو میپذیره. /۱۴
پ.ن باید بدونیم هدف در مذاکره برنده شدن نیست. هدف اینه که به منصف بودن شناخته بشیم - به اینکه بقیه رو درک میکنیم و تلاش میکنیم همه به خواستهشون برسن.
اگه ما به این شناخته بشیم که تو مذاکرات همیشه برندهایم و ذهن بقیه رو دستکاری میکنیم، بعد از مدتی کسی با ما اصلا صحبت نمیکنه!
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
ما در اکثر موارد دنبال تایید شدن هستیم و وقتی نه میشنویم، تحمل نمیکنیم و ناراحت میشیم. ولی باید بدونیم، کسی که توانایی «نه شنیدن» داره، قدرت بالاتری در گفتگوها خواهد داشت.
توانایی «نه شنیدن» انقدر مهمه که فصل چهارم کتاب اختصاص پیدا کرده به همین مهارت. /۱
نویسنده میگه «نه شنیدن» در مذاکره به ما کمک میکنه بفهمیم طرف چی نمیخواد. باعث میشه درک بهتری از طرز تفکرش داشته باشیم.
اگه اجازه بدیم طرف مقابل به ما نه بگه، باعث میشه
۱. در گفتگو فعالتر میشه؛ و
۲. احساس کنترل بر مذاکره رو داشته باشه و فکر نکنه که گفتگو بهش تحمیل شده. /۲
فعالتر شدن در گفتگو
اگه تو گفتگویی طرف مقابل زیادی ساکته، کافیه سوالی ازش بپرسین که مجبور بشه «نه» بگه. بعد، حتما شرایط رو توضیح میده و متوجه میشین که از اون لحظه به بعد، تو مکالمه فعالتر میشه و به حرفهای شما بهتر گوش میکنه. /۳
اگه سی ساگلی رو رد کردین، حتما متوجه شدین که دیگه مثل قبل مطالب جدید رو یاد نمیگیرین.
هرچقدر که سن ما بیشتر میشه، plasticity مغز کمتر میشه (فارسیش رو نمیدونم) - بعد از ۳۰ سالگی، نورونها نسبت به چیزی که عادت کردن به سختی تغییر جهت میدن.
پس مطالب جدید رو چطور یاد بگیریم؟ /۱
نورونهای مغز ما، که برای سالها برای انجام کاری آموزش دیدن، به این راحتیها رفتارشون رو عوض نمیکنن.
یکی که دست یا پاش رو از دست میده، تا مدتها ممکنه فکر کنه دستش میخاره یا در اون عضوِ نداشته احساس درد میکنه (phantom pain). چون نورونهای مغز هنوز شرایط جدید رو نپذیرفتن. /۲
اندرو هوبرمن توضیح میده که یادگیری بعد از ۳۰ سالگی، یعنی قبولوندن شرایط جدید به این نورونهای سخت-تغییر-کن!
این کار ممکنه، ولی فقط از طریق درستش که دو جز مهم داره:
۱. تمرکز روی مطلب جدید - تا حدی که حتی کمی معذب بشیم.
۲. خواب عمیق، تا مطالبی رو که خوندیم در ذهن ما مرتب بشن. /۳
یه آزمایش معروفی روی موشها هست به اسم Tube Test. دوتا موش از دوسر لولهای وارد میشن و باید حریف رو از سر دیگه لوله بیرون کنن.
چیزی که این آزمایش نشون میده اینه که موش برنده، در مواجهه با موشهای دیگه هم به احتمال زیاد برنده میشه. و موش بازنده احتمالا باز هم میبازه. چرا؟ /۱
دیدن موش برنده و بازنده هردو، وقتی جلوی موشهای جدید قرار میگیرن، استرس مشابهی رو تجربه میکنن. ولی serotonin تو بدن موش برنده کمکش میکنه که استرس رو کنترل بکنه و به سمت جلو حرکت کنه. همون استرس در موش بازنده باعث میشه تا در انتخاب حرکاتش بیشتر تردید کنه و تکونی نخوره. /۲
سروتونین باعث میشه موش برنده جور دیگهای بایسته و به سمت جلو قدم برداره. سروتونین باعث میشه فرم بدنِ برنده هم فرق بکنه
ولی همونطور که سروتونین فرم بدن رو مشخص میکنه، فرم بدن هم میتونه باعث تولید سروتونین بشه🔁 مثل برندهها رفتار کردن، باعث میشه مغز واقعا فکر کنه که برنده است /۳
برای ما یه کلاس یه ساعته گذاشتن که چطوری متمرکزتر باشیم و بتونیم #کارازخانه بکنیم.
شش قسمت اصلی داشت که به نظرم مفید بود. بخاطر همین هر قسمت رو در حد یه توییت توضیح میدم، شاید به کار شما هم اومد.
(ترتیبشون رو عوض کردم چون احساس میکنم اینطوری خوانایی بهتری داره)
۱. ربط دادن چیزی به کار
قبلا، آماده شدن و رفتن به محل کار و... یادآور «کار کردن» بودن. ذهن رو برای کار آماده میکردن
الان اینا دیگه وجود ندارن
میگفت یک چیزی رو به کار ربط بدین. خودش یک لیمو داشت که گفت موقع کار میذاره رو میزش و بعد از کار برش میداره. لیمو همون رابطه ذهن و کاره.
۲. کم کردن نویز
هرچیزی رو که باعث بشه مغز ما درگیر بشه باید کنار گذاشت.
مثالهایی که زد:
۱. موبایل (حتی خاموش): باید جایی گذاشتش که دیده هم نشه
۲. تحرک اطرافیان: باید جوری نشست یا مانعی ایجاد کرد که متوجهشون نشیم
۳. آهنگ با خواننده: فهمیدن متن، یعنی درگیر شدن مغز