یکی تو لینکدین بهم پیام داده بود و ازم خواسته بود تا برای کار معرفی بکنمش.
من همینطوری هم خیلی به لینکدین سر نمیزدم. از شانس ایشون، اون موقع گوشیم رو هم تازه عوض کرده بودم و اپلیکیشن لینکدین رو روی گوشی جدید نصب نکرده بودم. همین شد که مسجهاش رو با دو هفته تاخیر دیدم. /۱
تو اولی حال و احوال کرده بود و درخواستش رو گفته بود. تو دومی ولی کاملا قاطی کرده بود! خلاصه و مودبانهاش(!) این بود فکر میکنی کی هستی جواب من رو نمیدی؟! با اینکه تاکید کرده بودم زود جوابم رو بدی، جواب ندادی! (بزرگوار اعتقادی هم نداشت که یکی ممکنه پیام رو ندیده باشه) /۲
هیچوقت باهم صمیمی نبودیم، ولی غریبه هم نبودیم. با هم علامهحلی تدریس میکردیم و اون معلم کلاس دیگهای بود. دوست مشترک زیاد داریم و پیدا کردن شماره تلفنم براش سخت نبود. نمیدونم چرا برای کاری که به گفتهی خودش انقدر ضروری بود، زنگ نزد و لینکدین رو انتخاب کرد. /۳
چند وقت پیش تو مغازهای اینجا دیدمش. احتمالا همین طرفها کار پیدا کرده. تا چشمش به من افتاد انگار ترسید! تند تند کیسههای خریدش رو جمع کرد و از مغازه زد بیرون.
اون موقع که اون مسج رو مینوشت انگار فراموش کرده بود که دوباره ممکنه همدیگه رو ببینیم. /۴
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
از این برخوردش تو جمع شدیدا احساس ضایعگی کردم! طوری شد که به محض اینکه رسیدم خونه، انواع و اقسام قهوههای کافیشاپها رو سرچ کردم تا یاد بگیرم چی به چیه.
دو هفته بعدش دوباره رفتیم همون کافیشاپ. /
/ یه نگاه به منو انداختم و طرف رو بلند صداش کردم.
گفت بله؟
گفتم شما اینجا نوشتی «قهوه» و اونجا نوشتی «نسکافه». اینا چه فرقی با هم دارن؟
گفت یکی قهوه است و یکی نسکافه دیگه.
گفتم خیر! نسکافه هم در واقع قهوه است که شرکت نستله تولید میکنه. شما منظورت از نسکافه، قهوه فوری هست! /
سر ارائهها تو کنفرانسها بارها شده که چنین اسلایدهایی ببینیم. اگرچه ساختار اکثر ارائهها همینه، ولی این اسلاید واقعا هیچ اطلاعات خاصی به کسی نمیده و قابل حذفه.
یه ورکشاپ از MIT اخیرا رو یوتیوب گذاشته شده که ارائه خوب سر کلاس یا کنفرانس رو توضیح میده. /۱
این ورکشاپ رو پاتریک وینستون Patrick Winston ارائه کرده که استاد هوش مصنوعی MIT بود. تو این ورکشاپ نکات زیر رو توضیح میده:
- چطور صحبت یا ارائه رو شروع کنیم
- چند قانون برای از دست ندادن مخاطب
- محل ارائه
- نشون دادن نکته بطور عملی
- تخته یا اسلاید /۲
شروع ارائه زمان کلیدی برای همراه کردن مخاطبهاست.
- با جوک شروع نکنید.
جوک گفتن در ابتدای صحبت ریسک بزرگیه. اگه حاضرین نخندن، اثر منفیش روی گوینده میتونه انقدر زیاد باشه که دیگه نتونه برای ادامه صحبتش تمرکز کنه. /۳
وبلاگ یه روزمرهنویس به اسم انجی (Angie) رو میخونم. دو تا پست از ماجراهای عجیب زندگیش نوشته که غیرقابل پیشبینی و خوندنی بودن.
.
.
پست اول: خیانت به همسرش یک هفته قبل از ازدواج
هرچقدر که به زمان عروسیش نزدیکتر میشه، انجی بیشتر نگران میشه که آیا ازدواجش کار درستی هست؟ /۱
همسرش، جیدن (Jayden) تصمیم گرفته که بعد از ازدواجشون، به شهر زادگاهش برگردن و اونجا زندگی کنن. انجی با اینکه کلامی موافقت کرده، از این تصمیم مطمئن نیست.
برخلاف همسرش، که همیشه خواستههاش رو واضح و شفاف میگه، انجی تو بیان خواستههاش همیشه احساس ناتوانی میکنه. خیلی وقتها حتی.../۲
...خودش هم نمیدونه چی میخواد.
وقتی بحث زندگی کردن تو شهر دیگهای شده بود، احساس میکرد داره فداکاری میکنه، ولی دقیقا نمیدونست داره چی رو فدا میکنه. ته دلش راضی نیست، ولی در ظاهر همراهی میکنه. /۳
ما در تصمیمگیریهامون احساسی عمل میکنیم و منطقی نیستیم. همیشه اول یه تصمیم احساسی میگیریم و بعد، با منطق تصمیممون رو توجیه میکنیم.
فصل ششم کتاب، با تاکید بر این نکته، پیشنهادهای رو ارائه میکنه تا احساسات طرف مقابل رو نسبت به خواستهمون همراه کنیم. /۱
چطور احساسات طرف مقابل رو نسبت به درخواستمون مثبت کنیم؟
برای اینکار، کتاب چند نکته اساسی رو توضیح میده:
۱. رفتار منصفانه یا fair بودن
۲. استفاده از «ترس از دست دادن»
۳. نکتههای ضروری موقع عدد دادن
۴. ایجاد حس مثبت با هدیهی نامرتبط و ناگهانی /۲
تو مذاکره، قبل از هرچیزی، طرف مقابل براش مهمه که *باهاش منصفانه برخورد شده باشه*
ولی اینکه آیا باهاش منصفانه برخورد شده یا نه، برمیگرده با زاویه دید طرف به موضوع.
مثال: من به شما میگم که روزی برای من یه لیوان قهوه بیارین. بابت اینکار به شما روزانه ۴۰ دلار پول میدم. /۳
ما در اکثر موارد دنبال تایید شدن هستیم و وقتی نه میشنویم، تحمل نمیکنیم و ناراحت میشیم. ولی باید بدونیم، کسی که توانایی «نه شنیدن» داره، قدرت بالاتری در گفتگوها خواهد داشت.
توانایی «نه شنیدن» انقدر مهمه که فصل چهارم کتاب اختصاص پیدا کرده به همین مهارت. /۱
نویسنده میگه «نه شنیدن» در مذاکره به ما کمک میکنه بفهمیم طرف چی نمیخواد. باعث میشه درک بهتری از طرز تفکرش داشته باشیم.
اگه اجازه بدیم طرف مقابل به ما نه بگه، باعث میشه
۱. در گفتگو فعالتر میشه؛ و
۲. احساس کنترل بر مذاکره رو داشته باشه و فکر نکنه که گفتگو بهش تحمیل شده. /۲
فعالتر شدن در گفتگو
اگه تو گفتگویی طرف مقابل زیادی ساکته، کافیه سوالی ازش بپرسین که مجبور بشه «نه» بگه. بعد، حتما شرایط رو توضیح میده و متوجه میشین که از اون لحظه به بعد، تو مکالمه فعالتر میشه و به حرفهای شما بهتر گوش میکنه. /۳
اگه سی ساگلی رو رد کردین، حتما متوجه شدین که دیگه مثل قبل مطالب جدید رو یاد نمیگیرین.
هرچقدر که سن ما بیشتر میشه، plasticity مغز کمتر میشه (فارسیش رو نمیدونم) - بعد از ۳۰ سالگی، نورونها نسبت به چیزی که عادت کردن به سختی تغییر جهت میدن.
پس مطالب جدید رو چطور یاد بگیریم؟ /۱
نورونهای مغز ما، که برای سالها برای انجام کاری آموزش دیدن، به این راحتیها رفتارشون رو عوض نمیکنن.
یکی که دست یا پاش رو از دست میده، تا مدتها ممکنه فکر کنه دستش میخاره یا در اون عضوِ نداشته احساس درد میکنه (phantom pain). چون نورونهای مغز هنوز شرایط جدید رو نپذیرفتن. /۲
اندرو هوبرمن توضیح میده که یادگیری بعد از ۳۰ سالگی، یعنی قبولوندن شرایط جدید به این نورونهای سخت-تغییر-کن!
این کار ممکنه، ولی فقط از طریق درستش که دو جز مهم داره:
۱. تمرکز روی مطلب جدید - تا حدی که حتی کمی معذب بشیم.
۲. خواب عمیق، تا مطالبی رو که خوندیم در ذهن ما مرتب بشن. /۳