وبلاگ یه روزمرهنویس به اسم انجی (Angie) رو میخونم. دو تا پست از ماجراهای عجیب زندگیش نوشته که غیرقابل پیشبینی و خوندنی بودن.
.
.
پست اول: خیانت به همسرش یک هفته قبل از ازدواج
هرچقدر که به زمان عروسیش نزدیکتر میشه، انجی بیشتر نگران میشه که آیا ازدواجش کار درستی هست؟ /۱
همسرش، جیدن (Jayden) تصمیم گرفته که بعد از ازدواجشون، به شهر زادگاهش برگردن و اونجا زندگی کنن. انجی با اینکه کلامی موافقت کرده، از این تصمیم مطمئن نیست.
برخلاف همسرش، که همیشه خواستههاش رو واضح و شفاف میگه، انجی تو بیان خواستههاش همیشه احساس ناتوانی میکنه. خیلی وقتها حتی.../۲
...خودش هم نمیدونه چی میخواد.
وقتی بحث زندگی کردن تو شهر دیگهای شده بود، احساس میکرد داره فداکاری میکنه، ولی دقیقا نمیدونست داره چی رو فدا میکنه. ته دلش راضی نیست، ولی در ظاهر همراهی میکنه. /۳
این سردرگمی اثرش رو روی ازدواجش هم گذاشته. نمیدونه ازدواجش کار درستی هست یا نه - اگرچه در ظاهر مخالفتی نداره و همهچی به سرعت پیش میره.
یه هفته قبل از عروسی، دوستهاش براش bachelorette پارتی میگیرن. مهمونی زنونهای که طرف برای آخرین بار حسابی مجردی بکنه! /۴
درحالیکه دغدغههای فکریش بیشتر از هر روز دیگهایه، تصمیم میگیره دیگه خیلی مجـردی بکنه و... با غریبهای میخوابه!
هفته بعدش ازدواج میکنه، ولی حرفی در این مورد با شوهرش (جیدن) نمیزنه. /۵
تو روز bachelorette پارتی فکر میکرد کاری رو که زمان مَستی میکنه یادش نمیمونه و یک چیز گذراست. ولی بعد از گذشت دو سال، این ماجرا هنوز روی قلبش سنگینی میکنه و احساس گناه داره. بالاخره تصمیم میگیره این ماجرا رو از سینهاش خارج کنه و با دوستش نینا (Nina) درمیون بذاره. /۶
نینا بعد از شنیدن حرفهای انجی، بهش میگه که باید به جیدن بگی.
انجی ته دلش جور دیگهای فکر میکنه. با خودش میگه وظیفه اصلی همسرها اینه که از همدیگه محافظت بکنن. گفتن این ماجرا باعث میشه جیدن نابود بشه... بخاطر همین تا حالا به جیدن چیزی نگفته بود. /۷
نینا اولتیماتوم میده که اگه نگی، خودم به جیدن میگم. وقتی میبینه انجی توان انجام اینکار رو نداره، خودش تلفن رو برمیداره و به جیدن ماجرا رو میگه.
جیدن و انجی هفته بعدش از هم جدا میشن. /۸
انجی تو همون پست توضیح میده که نه تنها از نینا ناراحت نیست؛ بلکه احساس میکنه کار اون درست بوده که اصرار به صداقت داشته. /۹
من این پست رو چند ماه پیش خونده بودم. به نظرم انجی یه آدم گیجی اومد که تو هر رابطهای منتظره تا بقیه براش تصمیم بگیرن تا از زیر تبعات مسئولیتش در بره.
از اینا که ظاهرا موافقت میکنن، ولی در باطن ناراضی ان. حرف نمیزنن، چون برای خودشون هم مشخص نیست دقیقا چی میخوان. /۱۰
شخصیت نینا برام جالب بود. بجای حمایت الکی، راه درست (ولی سخت) رو به دوستش نشون داد و آدم مرددی مثل انجی رو به جلو هل داد.
به نظرم نینا شخصیت منطقی و اخلاقمدار این داستان بود... تا اینکه پست دوم رو چند روز پیش خوندم. /۱۱
الان نینا خودش با جیدن در رابطه است!
انجی تو پست جدیدترش نوشته که نینا یه روز بهش خبر داده که با جیدن دیت میکنه، و چون تاریخی بین انجی و جیدن هست، احساس کرده که باید این قضیه رو بهش میگفته. /۱۲
مدل اطلاع دادن نینا هم جالب توجهه. لحنش همراه با عذرخواهی نیست. میگه "میدونم شنیدن این قضیه برات راحت نیست. ولی امکانش هست برای ما خوشحال باشی؟" /۱۳
بعد از خوندن پست دوم، احساسم نسبت به نینا متناقض شده. نمیدونم وقتی اصرار میکرد که انجی به جیدن ماجرا رو بگه واقعا دغدغه سلامتی دوستش و صداقت در رابطه رو داشته، یا یه موزماری بوده که نقشه مخفیانهای تو سرش بوده! /۱۴
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
ما در تصمیمگیریهامون احساسی عمل میکنیم و منطقی نیستیم. همیشه اول یه تصمیم احساسی میگیریم و بعد، با منطق تصمیممون رو توجیه میکنیم.
فصل ششم کتاب، با تاکید بر این نکته، پیشنهادهای رو ارائه میکنه تا احساسات طرف مقابل رو نسبت به خواستهمون همراه کنیم. /۱
چطور احساسات طرف مقابل رو نسبت به درخواستمون مثبت کنیم؟
برای اینکار، کتاب چند نکته اساسی رو توضیح میده:
۱. رفتار منصفانه یا fair بودن
۲. استفاده از «ترس از دست دادن»
۳. نکتههای ضروری موقع عدد دادن
۴. ایجاد حس مثبت با هدیهی نامرتبط و ناگهانی /۲
تو مذاکره، قبل از هرچیزی، طرف مقابل براش مهمه که *باهاش منصفانه برخورد شده باشه*
ولی اینکه آیا باهاش منصفانه برخورد شده یا نه، برمیگرده با زاویه دید طرف به موضوع.
مثال: من به شما میگم که روزی برای من یه لیوان قهوه بیارین. بابت اینکار به شما روزانه ۴۰ دلار پول میدم. /۳
ما در اکثر موارد دنبال تایید شدن هستیم و وقتی نه میشنویم، تحمل نمیکنیم و ناراحت میشیم. ولی باید بدونیم، کسی که توانایی «نه شنیدن» داره، قدرت بالاتری در گفتگوها خواهد داشت.
توانایی «نه شنیدن» انقدر مهمه که فصل چهارم کتاب اختصاص پیدا کرده به همین مهارت. /۱
نویسنده میگه «نه شنیدن» در مذاکره به ما کمک میکنه بفهمیم طرف چی نمیخواد. باعث میشه درک بهتری از طرز تفکرش داشته باشیم.
اگه اجازه بدیم طرف مقابل به ما نه بگه، باعث میشه
۱. در گفتگو فعالتر میشه؛ و
۲. احساس کنترل بر مذاکره رو داشته باشه و فکر نکنه که گفتگو بهش تحمیل شده. /۲
فعالتر شدن در گفتگو
اگه تو گفتگویی طرف مقابل زیادی ساکته، کافیه سوالی ازش بپرسین که مجبور بشه «نه» بگه. بعد، حتما شرایط رو توضیح میده و متوجه میشین که از اون لحظه به بعد، تو مکالمه فعالتر میشه و به حرفهای شما بهتر گوش میکنه. /۳
اگه سی ساگلی رو رد کردین، حتما متوجه شدین که دیگه مثل قبل مطالب جدید رو یاد نمیگیرین.
هرچقدر که سن ما بیشتر میشه، plasticity مغز کمتر میشه (فارسیش رو نمیدونم) - بعد از ۳۰ سالگی، نورونها نسبت به چیزی که عادت کردن به سختی تغییر جهت میدن.
پس مطالب جدید رو چطور یاد بگیریم؟ /۱
نورونهای مغز ما، که برای سالها برای انجام کاری آموزش دیدن، به این راحتیها رفتارشون رو عوض نمیکنن.
یکی که دست یا پاش رو از دست میده، تا مدتها ممکنه فکر کنه دستش میخاره یا در اون عضوِ نداشته احساس درد میکنه (phantom pain). چون نورونهای مغز هنوز شرایط جدید رو نپذیرفتن. /۲
اندرو هوبرمن توضیح میده که یادگیری بعد از ۳۰ سالگی، یعنی قبولوندن شرایط جدید به این نورونهای سخت-تغییر-کن!
این کار ممکنه، ولی فقط از طریق درستش که دو جز مهم داره:
۱. تمرکز روی مطلب جدید - تا حدی که حتی کمی معذب بشیم.
۲. خواب عمیق، تا مطالبی رو که خوندیم در ذهن ما مرتب بشن. /۳
یه آزمایش معروفی روی موشها هست به اسم Tube Test. دوتا موش از دوسر لولهای وارد میشن و باید حریف رو از سر دیگه لوله بیرون کنن.
چیزی که این آزمایش نشون میده اینه که موش برنده، در مواجهه با موشهای دیگه هم به احتمال زیاد برنده میشه. و موش بازنده احتمالا باز هم میبازه. چرا؟ /۱
دیدن موش برنده و بازنده هردو، وقتی جلوی موشهای جدید قرار میگیرن، استرس مشابهی رو تجربه میکنن. ولی serotonin تو بدن موش برنده کمکش میکنه که استرس رو کنترل بکنه و به سمت جلو حرکت کنه. همون استرس در موش بازنده باعث میشه تا در انتخاب حرکاتش بیشتر تردید کنه و تکونی نخوره. /۲
سروتونین باعث میشه موش برنده جور دیگهای بایسته و به سمت جلو قدم برداره. سروتونین باعث میشه فرم بدنِ برنده هم فرق بکنه
ولی همونطور که سروتونین فرم بدن رو مشخص میکنه، فرم بدن هم میتونه باعث تولید سروتونین بشه🔁 مثل برندهها رفتار کردن، باعث میشه مغز واقعا فکر کنه که برنده است /۳
برای ما یه کلاس یه ساعته گذاشتن که چطوری متمرکزتر باشیم و بتونیم #کارازخانه بکنیم.
شش قسمت اصلی داشت که به نظرم مفید بود. بخاطر همین هر قسمت رو در حد یه توییت توضیح میدم، شاید به کار شما هم اومد.
(ترتیبشون رو عوض کردم چون احساس میکنم اینطوری خوانایی بهتری داره)
۱. ربط دادن چیزی به کار
قبلا، آماده شدن و رفتن به محل کار و... یادآور «کار کردن» بودن. ذهن رو برای کار آماده میکردن
الان اینا دیگه وجود ندارن
میگفت یک چیزی رو به کار ربط بدین. خودش یک لیمو داشت که گفت موقع کار میذاره رو میزش و بعد از کار برش میداره. لیمو همون رابطه ذهن و کاره.
۲. کم کردن نویز
هرچیزی رو که باعث بشه مغز ما درگیر بشه باید کنار گذاشت.
مثالهایی که زد:
۱. موبایل (حتی خاموش): باید جایی گذاشتش که دیده هم نشه
۲. تحرک اطرافیان: باید جوری نشست یا مانعی ایجاد کرد که متوجهشون نشیم
۳. آهنگ با خواننده: فهمیدن متن، یعنی درگیر شدن مغز