بعد از فرار از کره شمالی، چند روزی را باید در خانه رابط فرارمان در خاک چین میگذراندیم. روزی چند زن اهل کره شمالی به خانه او آمدند که بعدا فهمیدیم همه قربانی تجاوز و قاچاق انسان هستند. آقای شین گفت: میدونید اینجا تو چین به زنای کره شمالی چی میگن؟ میگن خوک.
خوک تو روستاها باارزشه، برا همین به اینها میگن خوک. اینجا تو چین تعداد زنها از مردها کمتره، تو بعضی روستاها اصلا زن نیست (اکنون سال ۲۰۰۴ است، و با توجه به قانون تک فرزندی، خانوادهها خواهان فرزند پسر بودند). مردای اینجا برای ازدواج پول زیادی ندارن و میگن تا کردن با زن چینی
سخته. اینجا در خاک چین مردهایی هستند که تخصصشون دزدین زنهای کره شمالی بلافاصله بعد از ورود به چینه. زنای کره شمالی اینجا براساس خوشگلی و سنشون رتبهبندی میشوند. درجه یکها حدود ۲۰۰ هزار تا، درجه دو ۱۵۰ و درجه سه هم ۱۰۰ هزارتا... اوضاع درجه یکها بهتره، احتمالا یه خونه
بهتری گیرشون میاد. اما بقیه زنهای زیر قیمت رو به مزرعههای دورافتاده میفرستن یا به عقد مردای علیل درمیان که نمیتونن زنی پیدا کنن. روستاهای اینجا جاهای افتضاحیه. بعضیا شبا این زنایی که الان برده جنسیشون شدن رو شبا با غل و زنجیر میبندن تا فرار نکن. فکر کن، کشاورزی که یه زن
کره شمالی رو به عنوان برده خریده، سرمایهگذاری کرده و فکر میکنن این زنها از کره شمالی فرار کردن، از اینجا هم میتونن. همراه فرار من پرسید: چند نفر اینجوری فروخته شدن؟ و جواب شنید: کسی نمیدونه، ولی حدودا صدهزار نفر از اهالی کره شمالی در برزخ چین زندگی میکنند.
رهبر کبیرمان، همان موجود آسمانی و معنوی اینچیزها را میدانست و برایش مهم نبود و این خون مرا به جوش میآورد. باورم نمیشد هیچکس در پیونگ یانگ در این مورد صحبتی نمیکرد... هرکدام از زنان آن اتاق تجربههای ترسناکی داشت. در میان آنها دختر ۱۶ سالهای هم بود که یک دختر داشت!
با چشمهای گریان توضیح داد: وقتی اون حرومزاده چینی من رو خرید، فقط ۱۴ سالم بود. هیچی نمیفهمیدم. شروع کرد به لخت کردن من. اون هیولای میانسال. زدم زیر گریه، چون میترسیدم و تقلا کردم. بعد مادر و خواهرش اومدن، اون عجوزهها دست و پای منو گرفتن تا اون کارشو بکنه. درست جلوی چشم اونها.
زن دیگری گفت: یه دختر اهل کره شمالی رو میشناختم که اینجا تو چین به یه خانواده روستایی فروختن. زندانیاش کرده بودن و همهی مردای خانواده ازش استفاده میکردن. یه روز اون به اصطلاح پدرشوهرش میومد سروقتش، روز دیگه برادر شوهره و همینطور همه. وقتی حامله شد حتی نمیدونست پدر بچهاش
کیه. آخر سر کار به اینجا کشید که از مردای روستا پول میگرفتن و اون رو مجبور میکردن باهاشون سکس کنه. خوشبختانه یه بار یه مرد باشرف بهش کمک کرد فرار کنه... اینجا بچههای زیادی همینطوری هستن که چون مادراشون اهل کره شمالیاند، هیچ حقی ندارن. تولدشون تو چین رسمیت نداره،
اونا نمیتونن برن مدرسه و تو خیابون زندگی میکنند... یکی دیگر از زنان گفت: قبل از اینکه منو بفروشن، یه دلال قاچاق انسان من رو مثل بردهها با ۱۶ تا زن دیگه حبس کرده بود. اون قبلش بهمون گفته بود میتونیم با کار کردن با کامپیوتر پول درآریم، اما بعدا معلوم شد،
منظورش از کار با کامپیوتر، سکس چته. مجبور بودیم جلو دوربین لخت بشیم. شیش ماه تمام شب و روز اونجا سکس چت کردیم. هربار مقاومت میکردم، میگفت به مامورای چینی میگم بگیرنتون و برگردوننتون به کره شمالی. بعد ۶ ماه فقط ۱۰۰ دلار بهمون داد، چون حساب بانکی نداشتیم، گفت پولا رو بدید خودم
تا براتون بزارم تو بانک. دیگه رنگ اون ۱۰۰ دلار رو هم ندیدم. بعد از یه مدت که ازمون کار کشید، فهمیدیم که میخواد مارو به عنوان برده بفروشه، این بود که فهمیدم باید فرار کنم. الان هم که با این زنهام، شاید کسی رو پیدا کنیم که کمکمون کنه بریم کره جنوبی.... همراه فرار من گفت:
شاید برگشتن به خونه تو کره شمالی بهتر از تحمل چنین حقارتی تو چین باشه، که یکی از اون زنهو گفت: شما واقعا اهل کره شمالی هستین؟ و ادامه داد شاید بشه گرسنگی رو تحمل کرد، ولی بازگشتن به اون کشور بیرحم تحمل ناپذیره.
همهی زنها حرف اون رو تایید کردن...
*رهبر عزیز/جنگ جینسونگ
دوریس لسینگ، نویسنده انگلیسی (متولد کرمانشاه خودمون) میگوید: «ویرانی که از حد بگذرد، دیگر نمیتواند ما را ناراحت کند». و تاریخ چیزی جز این نبوده است که بردگی جنسی چند نفر تراژدی، و دهها هزار نفر فقط آمار است، و جهان با دیدن آن و کشیدن آهی، روح خود را آرام میکند.
و این آنچیزی است که با زندگی در جمهوری اسلامی کاملا درک میکنید: «ما فقط آمار جنایتهای حکومت شر هستیم». چندهزار نفر ۵۷، چند هزار نفر دیگر ۶۷، قتلهای زنجیرهای، کارون، سحر، ۸۸، ستار، دی ۹۶، آبان ۹۸، دختران انقلاب، یاسمن، صبا کردافشاری، نوید، هواپیمای اوکراینی و فقط «آمار».
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
به تازگی ویدیویی از یکی از زنان قربانی قاچاق انسان در چین پخش شده است که گفته میشود به مدت ۲۰ سال زنجیر شده است و مرتبا توسط خریدار به او تجاوز میشده است. مسئلهی قاچاق زنان در چین چنان ابعاد عجیبی به خود گرفته است که قاچاقچیان حتی گزینهی تحویل درب منزل را هم
طبق گفتهی ژی ژیهونگ و جیا لوشنگ نویسندگان کتاب گناهان باستانی، در دسترس مشتریهای خود قرار دادهاند. همهی اینها در حالی است که طبق گفتهی شاهدان عینی حتی پلیس نیز با قاچاقچیان زنان همکاری نزدیک دارد. این زنان عموما از مناطقی مانند یوننان، گوئیژو ربوده و به مناطق دیگری از چین
شامل سوژو، شاندونگ، آنهویی، هوبی و سین کیانگ برای فروش ارسال میشوند. عموما افرادی که از پس هزینهی ازدواج عادی برنمیآیند، این زنان را به قیمت ۳ تا ۶ هزار یوان (۸۰۰ یورو) خریداری کرده، مدتی به زنجیر میکشند و به امید اینکه این زنان با سرنوشت خود کنار آمده و دست از فکر فرار
پایان جنگ دوم جهانی در آلمان شروع بزرگترین و زنندهترین تجاوز گروهی به زنان در تاریخ بشریت بود، جایی که در کمترین آمار، بیش از ۲ میلیون زن آلمانی توسط سربازان کمونیست فاتح ارتش سرخ شوروی مورد تجاوز قرار گرفتند. این رشته توییت شامل اطلاعات آزاردهنده است، اگر مایلید، ادامه ندهید.
تصویر از آرشیو کتابخانهی کنگرهی آمریکا: دو زن و سه کودک آلمانی از مجموعه قتل عام و تجاوز گروهی چندهزار نفرهی Metgethen massacre در منطقهی Königsberg ابتدا مورد تجاوز قرار گرفته و سپس کشته شدهاند.
در سال ۱۹۵۳ کتابی به نام «زنی در برلین a woman in berlin» چاپ شد که خاطرات یکی از شاهدان ناشناس تجاوز بزرگ mass rape در طول ماههای آوریل تا ژوئن ۱۹۴۵ در آلمان بود، نویسندهی این کتاب تا سال ۲۰۰۳ ناشناس بود و بعدها مشخص شد که این شخص مارتا هیلرز marta hillers روزنامهنگار آلمانی
زمانی که شوروی کمونیست در سال ۱۹۹۱ فرو پاشید، سرگئی کریکالف فضانورد همچنان در فضا بود و برنامهای برای بازگرداندن او وجود نداشت. به او اطلاع داده شد که تا اطلاع ثانوی باید آنجا بماند -انگار که جای دیگری برای رفتن هم داشت- تا اینکه سرانجام ۱۰ ماه بعد او را به زمین بازگرداندند.
«آخرین شهروند شوروی the last citizen of the USSR» لقبی است که بعد از این ماجرا به او داده شد. چهارماه پیش از سقوط شوروی در مارس ۱۹۹۱، سرگئی ۳۳ ساله از پایگاه بایکانور قزاقستان و زیر پرچم سرخ اتحاد جماهیر شوروی با ستاره سرخی بر لباس فضاییاش به ایستگاه فضایی میر فرستاده شد.
در حالی که ماموریت او تنها برای ۵ ماه برنامهریزی شده بود، ۳۳۰ کیلومتر پایینتر و در سطح زمین تانکهای ارتش به میدان سرخ مسکو رسیده بودند، مردم به خیابانها آمده بودند و گورباچف و شوروی میرفتند که به تاریخ بپیوندد. ماموریت او پایان یافته بود، اما کشوری که او را به فضا فرستاده
اصول اخلاقی سازنده کمونیسم، مجموعهای از قوانین بود که توسط حزب کمونیست شوروی در سال ۱۹۶۱ تصویب شد و سپس گویی که در قلعه حیوانات اورول کبیر زندگی میکنی ناگهان بر دیوار خیابانها نمایان شد. انسان تراز کمونیسم، انسان عمل به اینها بود و در غیر اینصورت سر و کارت با پلیس مخفی بود.
پس از حدود یک دهه تحقیق و تفکر در باب اخلاق کمونیستی، حزب کمونیست شوروی در نهایت در کنگره ۲۲ام خود به سال ۱۹۶۱ «دوازده اصل اخلاقیِ سازندهی کمونیسم» را به عنوان روشی برای قرارگیری در مسیر توسعهی اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی جامعهی کمونیستی تصویب کرد.
در اشاعه و نظارت بر اجرای این اصول ارگانهای مختلفی از حزب کمونیست چون: کومسومل سازمان جوانان حزب، گشتهای خیابانی و دادگاههای رفقا حضور داشتند. این دوره از تاریخ شوروی دوران «ذوب یخها» بود که با مرگ استالین و به قدرت رسیدن خروشچف فضای جامعه اندک تغییری کرده بود. خصوصا پس از
در روز ۲۶ سپتامبر ۱۹۸۳، سرنوشت جهان و نسل بشر به یک قطعه چند دلاری کامپیوتری و تصمیم «استانیسلاو پتروف» سرهنگ دومِ سایت سری موشکی Serpukhov-15 شوروی در خارج از مسکو گره خورد. قهرمانی که احتمالا اگر آنروز مریض میشد یا حال کار کردن نداشت، سرنوشت جهان به کلی تغییر میکرد.
پروتوکلهای دفاع شوروی به طور جدی اعلام میکرد که هر حملهای از طرف ایالات متحده آمریکا به خاک شوروی باید با یک حملهی چندجانبهی اتمی به پایگاههای نظامی و خاک آمریکا پاسخ داده شود و در شب ۲۶ سپتامبر ۱۹۸۳، آمریکا تصمیم گرفته بود به شوروی حمله کند. ابتدا یک موشک هستهای شلیک شد،
یک دقیقهی بعد موشک دیگری، و یک دقیقهی بعد سه موشک دیگر. آمریکا عملا به خاک شوروی حمله کرده بود و شوروی باید به سرعت به این حمله پاسخ میداد. حداقل کامپیوتر روبهروی استانیسلاو پتروف Stanislav Petrov که این را میگفت. استانیسلاو باید
سال ۱۹۸۲ در حالی که دانشجوی سال سوم بودم به دفتر جذب نیروی ارتش شوروی (برای جنگ افغانستان) فراخوانده شدم.
-ما به پرستار نیاز داریم، نظرتون چیه؟
+ولی من دارم درس میخونم.
-شما عضو شاخه جوانان حزب کمونیست هستید، این را وطن از شما میخواهد.
باور کردنی نبود، ولی به همین راحتی به جنگ
فرستاده شدیم. در فیض آباد در بخش جراحی به خدمت گمارده شدم. حتی پنس هم نداشتیم و جلوی خونریزی رگها را با دست میگرفتیم. به محض اینکه به نخهای بخیه دست میزدی، پودر میشدند، تاریخ تولیدشان برای ۱۹۴۵ بود... اولین بیماری که جراحی کردم یک پیرزن افغانی بود. شب به سراغش رفتم تا
حالش را بپرسم، به محض بازکردن چشمانش توی صورت من تف انداخت. روستا و همهی خانوادهاش را سربازان ما قبلا کشته بودند. آن زمان هنوز نمیفهمیدم که حق دارد از ما متنفر باشد... سربازهایی بودند که به خودشان شلیک میکردند تا به مرخصی بروند، وقتی آنها را میدیدم با رقت نگاهشان میکردم