١.آنا ملادیچ دختر٢٣سالهی راتکو ملادیچ جنایتکارجنگی و قصاب بوسنی درسال ١٩٩٤با اسلحهی شخصی پدرش خودکشی کرد. گزارشهای مختلف رسانهها دال بر این بود که آنا بواسطه افسردگی و در ارتباط با انتشار اخبار جنایات جنگی پدرش خودکشی کرده است.
٢.او دانشجوی پزشکی بود و در جریان سفری به روسیه با دانشجویی بوسنیایی مراوده میکند. دوست بوسنیایی او از ابعاد فاجعهی جاری در بوسنی حرف میزند و آنا برای اولین بار کمابیش ازعمق جنایاتی که در بوسنی بر مردم میرود مطلع میشود.
٣.در جریان جنگ بوسنی، رسانههای صرب بشدت جریان اخبار را تحت کنترل داشتند. انعکاس اخبار یکسویه و کاملا مبتنی بر جنگ روانی بود. طبیعی بود که جریان خبر دستکاری شده، جنایتکاران صرب را مدافعان «صربستان بزرگ» و مشغول دفاع از مردم نشان میداد.
٤.دستکاریهای خبری منتهی به مطلوب ساختن و باورپذیرکردن فواید جنگ علیه بوسنیها، گودال بزرگی در فهم اتفاقهای جنگ برای افکار عمومی و وجدان همگانی بوجود آورده بود. در میان درگیرشدن در لایههای مختلف خبر، انعکاس دستکاریشده، بازنمایی دروغ رشادت صربها و مفاهیم مورد احترامی مثل میهن
٥.و پیروزی، افکارعمومی صرب در چنگال دروغهای سیستماتیک بیشتر گیر میافتاد. آنا ملادیچ درچنین وضعیتی بصورت اتفاقی و استثنایی با باتلاق جنایتهای پدرش روبرو و برای اولین بار از آن باخبر شد. خودکشی او با اسلحهی پدرش کمی بعد از بازگشتاش از روسیه
٦.اما به دستمایهی تبلیغاتی برای خود ملادیچ تبدیل شد. او با انتقاد از «دشمنان» صربستان، آنها را مسئول مرگ آنا میدانست. این درحالی بود که ملادیچ در جبهه بوسنی چیزی از مجموعهی قساوتهای بیسابقه و جنایتهای جنگی کم نگذاشته بود، اما «تقصیر» را برگردن رسانههای خارجی
٧.یا دشمنان مردم صربستان میانداخت که با افشای جنایات زمینهی خودکشی دخترش را فراهم آورده بودند.
مطبوعات چاپ بلگراد نیز هماهنگ با خط تبلیغاتی میلووسویچ، مقالات کممایهای در رثای مرگ آنا ملادیچ چاپ کردند. در یکی از این مجلات به نام Jedinstvo نویسنده با تاکید بر جایگاه راتکو
٨.ملادیچ در دفاع از مردم صرب، نوشت: «سرنوشت رسید. یک سرنوشت وحشتناک و بیامان. صربها محکوم به سرنوشت مرگبارند. ..آیا ژنرال راتکو ملادیچ پدر عزیز[آنا] که هر کجا که لازم بوده سربازانش را برای جلوگیری از مرگ بیشتر و وحشتناکتر صربها جلو برده است، میتواند [این غم را] تحمل کند؟»
٩.مطبوعات صربی با وارونهکردن جایگاه ژنرال ملادیچ عملا تقصیرخودکشی آنا را به افکارعمومی و بویژه رسانههایی که برای فاش شدن ابعاد جنایات در سارایهوو تلاش میکردند، نسبت میدادند.
١٠.اما آنچه در بوسنی، اعم از سارایهوو، گوراژده، بیهاج یا .. اتفاق افتاده بود، مهیبتر از آنی بود که معرکهگیری ملادیچ برای متهم کردن مردم بوسنی و یا رسانههای مستقل به خودکشی کشاندن دخترش، بتواند آن را خاموش و بیاثر کند. تصمیم غمانگیز آنا ملادیچ گویای این بود
١١.که جان بیدارش تاب تحمل تابلوهای مرگبار تیربارانهای گروهی، اردوگاههای مرگ و تجاوز دستهجمعی به زنان و زندهسوزی کودکان بوسنی را نداشت. او دختر یک ژنرال صرب اما روحی همراه مردم بوسنی داشت.
١٢.غمخواری برای از دست رفتن چنین وجدان بیداری، یکی از بزرگترین دروغهای ملادیچ و بنمایهی نمایش مجدد او هم شد: در آخرین روزی که ملادیچ به حکم دادگاه لاهه مشغول استرداد بود، با حاضر شدن بر سر مزار آنا، خرده باقیماندههای عاطفهی انسانیاش را خرج برحق بودن صربها کرد.
١٣.جماعتی بیخبر و خواب، برای او در خیابانها شعار میدادند و او وانمود میکرد که دشمنانش آنا را از او گرفتند.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
کاش رسانهها خانم طباطبایی را میآوردند تا برایمان از جنبههای استراتژیک تقابل ایران با غرب و چرایی درهم تنیده شدن روابط ایران با چین و روسیه میگفتند.
This alternative to the West is the core thread that weaves these countries together, and it comes from something deeper than simple opposition to the Western system of international order. Iran, China, and Russia have legitimacy rooted in civilizational genesis—
a system of thinking, a group identity, and a collective identity that are at least as deep and as old as the germination of Western civilizational institutions. China's characteristic as a civilizational state is now a cliché in political science. Russia is the self-appointed
١.همانطور که قبلا گفتم، از این به بعد کمی بر تحلیلهای کارشناسان پرونده اتمی ج.ا. بویژه در امریکا تمرکز میکنم. از برخی از آنها انتقاد خواهم کرد، چون در مواردی تحلیلهای کژتاب تولید کردهاند و در مواردی فاقد صلاحیت برای حرف زدن در این مورد هستند.
٢.این کارشناسان ماهیت نیروهای پیشبرندهی برنامهی اتمی را کتمان میکنند و آن را خواستی سراسری و موجب انسجام در جامعهی ایرانی جا میزنند. آنها در پس مفهومی فعالیت میکنند که گه گاه آن را ناسیونالیسم هستهای میخوانند؛ج.ا. را موجودی مورد ظلم و سپاه پاسداران را بازوهای محافظتی
٣.علیه چنین ظلم بینالمللی نشان میدهند. در پرونده هستهای سوال بزرگ جامعهی بینالمللی چگونگی «مدل تصمیمگیری اتمی» است. کارشناسان فاقد صلاحیت اما مدل مناسبی برای حفاظت از جمهوری اسلامی و دفاع از برنامهی هستهای برساختهاند.
دوستان نمیدونم که اصلا انتشار این رشته توئیت بلند در حوصله کسی اصلا هست یا نه؟؟ ولی بهرحال این پیشنهاد من برای تشکیل یک اوپوزیسیون فراگیره. فقط هم یک پیشنهاده. مدتهاست از خود میپرسیم چرا هیچ اتفاقی نمیافتد؟ چرا اعتراضها، خیرشهای جامعه به جایی نمیرسد؟1
این جامعه بدترین فجایع را یکی پس از دیگری از سر گذرانده است. لیستی از فجایع همین حالا کنار دست هر یک از ماست. رژیم به هیچ یک از آنها واکنش مناسب و سازندهای نشان نداده است.روزها میگذرد، منحنی فاجعه بالا میرود، ثابت میماند و مجددا اوج میگیرد2
. تنها خسته است و دیگر توانی برای تطبیق با فشارجدید برای هیچ کس باقی نمانده است. ذکر مصیبت از آنچه بر روزمرهمان میرود نشان میدهد، ما این زندگی را نمیخواهیم، قبلا هم نمیخواستیم. چیزی عوض نشده و نخواهد شد. قدرت سیاسی در ایران سنگشده است: نه در درک الزامات تواناست 3
در مقابل جمهوری اسلامی چه میشود کرد؟ این سوال روزمره ماست. این نظام در کنارکشتار/ سرکوب عمومی، گزینشی و هدفمندی که علیه مخالفان خود بکار میبرد، در بیرون از مرزها فعالتر از قبل توانسته شبکهی هدایتگر تصمیم گیری سروسامان بدهد. کمی از این وضعیت بنویسم و بعد میروم سراغ اینکه /1
در مقابل ج.ا. چه میتوان/چه باید کرد؟ همهی اینها فقط نظر شخصی است و با توجه به علاقهای که به پیگیری روسیه و سیاستهای روسیه دارم، از قبل مقایسه سیاستهای اوراسیایی این کشور فقط دارم به یک صورتبندی از اقدام ممکن برای خودمون فکر میکنم/2
به هیچ سازمان و گروهی وابستگی ندارم. فریلنسرم و بابت چیزهایی که اینجا مینویسم از کسی پول نمیگیرم.
جایگاهی که نخبگان و سرشناسان ایرانی متصل به دستگاه ج.ا. در بیرون از مرزهای ایران در آن قرار دارند را میتوان شبکهی منسجمی از هدایت تصمیمگیریها دانست./3
بعد از دادگاه#اسدالله_اسدی و مهرداد عارفانی برخیها گویی شگفتزده شدند که چطور یک شاعر در یک عملیات تروریستی همدستی میکنه. این موضوع رو باید ورای از دست رفتن شاعر و مرثیه خوانی برای بیاخلاقی دید. کمی مجبورم اول از فعالان و حوزه فکری ایرانی شروع کنم. تو سالهای اخیر هر فهمی از/1
دیکتاتوری جمهوری اسلامی به شکلی به نازیسم یا استالینیسم متصل شده. اشتباه یا بیراه نیست اما مشکل عمدهاش اینکه تفاوتهای ریز و دائم درحال تغییری رو نادیده میگیره. تغییراتی که در زیست دیکتاتوریها بسیار مهمند اما همیشه پنهان میمونند. ما حداقل چهار موج در شناخت دیکتاتوریها از/2
سرگذروندیم ولی در ایران فقط موج اول اون صدایی داره، ازش حرف زده میشه و دائما بهش ارجاع میشه. موج اول این مطالعات عمدتا دیکتاتوریها رو بواسطه ترور و وحشت بررسی میکنه؛موج دوم از جنبههای دیوانسالاری-اقتصادی، استبداد رو زیر ذرهبین میذاره ولی موج سوم سراغ نهادها و موج/3
مویه واسه دکتر #هاله_لاجوردی چه فایده داره؟ وقتی هیچ رویهای عوض نمیشه؟ این زن و یک دهه خاموش کردن و ی روز بیصدا رفت. حالا میزنن تو سرشون که وای ما کم گذاشتیم..ساختارهای ایدیولوژیک فاجعه رو رقم زده ..بابا تو خودت جزیی از اون ساختارهایی.نکنه بابت چنین بصیرتی باید دوباره
بهتون جایزه بدن؟؟؟
یاد جنگ ۴ساله خودم با دانشآموختگان وزارت علوم افتادم که تاییدیه نمیداد. قبلش هم از تهران و آزاد و علامه بهم "هشدار" داده بودن که با اون سوژه و اون راهنما، بعیده تاییدت کنن و به دانشگاه رات بدن و واقعا ندادن. فاطمه رفسنجانی که دکترا از لهستان داشت
درخواست همکاری من و به بهانه نبود تاییدیه وزارت علوم رد کرد. این تاییدیه حکم عقیدتی سیاسی جدید و داره. درصورتیکه من IEP درس خونده بودم و بنابر دستهبندی خود وزارت علوم جز ممتازهای بدون ارزیابی بود.