١/١١ هنری مولیزن ٢٧ساله به دلیل تشنجهای شدید در ١٩۵٣ تحت جراحی قرار گرفت و بخشهایی از مغز او از جمله هیپوکمپس برداشته شد. عمل تا حدودی موفقیتآمیز بود اما بعد از عمل توانایی ساختن حافظه جدید و طولانی مدت را از دست داد، و تنها تا ٩٠ ثانیه گذشته را به خاطر میآورد.
هنری فرد باهوشی بود و توانایی تکلم و یادآوری واژهها، یادآوری خاطرات قبلی و انجام کارهایی که بلد بود را از دست نداد. اما بعد از جراحی، هر تجربه، هر غذا و هر شخص برای او همیشه نو و تازه بود. یک پازل تکراری برای او تازه بود اما به طور ناخودآگاه هر بار راحتتر آن پازل را حل میکرد.
هنری فرد بسیار مشهوری در علم پزشکی شد که مورد بسیار خاص او کمک زیادی به فهم بهتر عملکرد مغز کرد. بعد از مرگش در سال ٢٠٠٨ مغز او نگهداری شد و فرایند باز کردن مغزش به صورت زنده برای محققان پخش شد. مورد هنری نشان داد که بخشهای مختلف مغز، وظایف متفاوتی دارند.
یک خاطره و حافظه جای مشخصی در مغز ندارد و بین شبکهای از سلولها توزیع شده. به همین جهت یک یادآوری کوچک و راهنمایی کمک بزرگی در یادآوری است. در مراحل اولیه آلزایمر، یادآوری خاطرات دشوار است، و به تدریج شبکه نورونها ضعیف و ضعیفتر میشود.
زمانی تصور میشد که مغز امکان گسترش و سخت سلول جدید ندارد. اما مغز آدمی نورون جدید میسازد و هیپوکمپس سهم زیادی در این فرایند دارد. شکلگیری بعضی از حافظهها ساخت به نورون جدید لازم است. هیپوکمس اتفاقات گذارا و درک از محیط اطراف را به حافظه طولانی مدت تبدیل میکند.
آخرین مرحله در تکامل مغز انسان کورتکس است که نقش آن مدیریت، کارهای پیچیده، خویشتنداری، و آیندهنگری است. بعد از تولد نوزاد، رشد کورتکس آغاز میشود و تا حدود ٢۵سالگی ادامه دارد، از همین رو این بخش بیشتر تحت تأثیر محیط قرار دارد تا ژنتیک.
توانایی کودک در کنترل ادرار از نشانههای رشد کورتکس است. بیشتر زندانیها محکوم به اعدامی سابقه ضربه شدید به این بخش از مغز را داشتند. البته حیوانات هم اندازه کوچکی از آن را دارند، و نشانههایی از هوشمندی یا نقشه کشیدن و برنامهریزی را نشان میدهند.
مثلا بابونها توانایی تشکیل گروه و همکاری برای مقابله با دیگر گروهها را دارند، اما ممکن است در یک لحظه در بیا اعضا گروه درگیری آغاز شود. در واقع لحظهای تصمیم میگیرند، و توانایی آیندهنگری و صبر را ندارند.
هنگام استرس اکسیژن و گلوکز بیشتری به مغز میرسد که به فرایند شکلگیری حافظه کوتاه مدت کمک میکند. مغز با دقت و کیفیت (رزولوشن) بیشتری اتفاقات اطراف را رصد میکند، انگار که زمان آهستهتر میگذرد. اما استرس مزمن و طولانی به نورونها و همچنین فرایند ساخت نورون آسیب وارد میکند.
در نتیجه توانایی شکلگیری حافظه طولانی مدت مختل میشود، و سرعت فراموشی نیز بیشتر میشود. همچنین استرس مزمن و شدید به ویژه در دوره رشد کورتکس (به عبارتی دوران کودکی) باعث اختلال در رشد این بخش مهم مغز میشود که آسیبهای ماندگاری در رفتار آینده فرد دارد.
منبع👇
پن١: توضیح علمی و دقیق فرآیندهای مغز پیچیده است. کتاب و این نوشته، خلاصه و عامیانه و سادهسازی شده است.
پن٢: این نوشته سوم از کتاب بود. به فصلهای دیگر هم پرداخته میشه: استرس و کودکی، خواب، روشهای کنترل.
١/١٨ اگرچه آمریکا در سال ١٧٧۶ اعلام استقلال کرد، اما تا سالها همچنان درگیر جنگهای متوالی با کشورهای اروپایی بود. جنگ استقلال با انگلیس بعد از ٨سال در ١٧٨٣ به پایان رسید. در سال ١٧٨٨ تا ١٨٠٠ نیروی دریایی آمریکا با فرانسه به صورت متناوب درگیر بود.
جنگ دوم استقلال با انگلیس در ١٨١٢ آغاز شد و بعد از ٢سال به امضا تفاهمنامه به پایان رسید که این نقطه پایانی بود بر درگیریهای نظامی آمریکا در خاک خود و شروع فصل جدیدی از توسعهطلبی، و طی تقریبا ۵٠سال آمریکا از باریکه شرقی تا ساحل غربی وسعت پیدا کرد.
روندی که جهتگیری بیش از همه به شخص ر.ج بستگی داشت، و ٣ ر.ج بعدی مثل خوبی از این تغییرات ناگهانی است. از سال ١٨٢٣ بر اساس دکترین مونرو، پنجمین ر.ج آمریکا، سیاست خارجی بر عدم دخالت و حضور نظامی در اروپا استوار بود، و از طرفی حق مداخله و کنترل قاره آمریکا به این کشور تعلق داشت.
١/١١ افسردگی یک بیماری و ناشی از عوامل متعدد روانی، محیطی، و ژنتیک است. تعریف ساده آن ناتوانی در لذت بردن از امورات زندگی است که دیگران معمولا برای آنها هیجان و شوق دارند. نتیجه آن بیانگیزگی، خستگی و بیحوصلگی است. گویی که هیچ اتفاق مثبتی در زندگی رخ نمیدهد
و امکان آن هم وجود ندارد. این امر تا آنجا پیش میرود که فرد حتی به شکلی عجیب و غیرمنطقی اتفاقات خوب زندگی را نیز منکر میشود. در حالتهای شدید ممکن است فرد خود را مقصر ببیند، به خود صدمه بزند و به خودکشی منجر شود. افسردگی ایراد بیولوژیکی و شیمیایی در مغز است.
در کورتکس مغز (بخش خودآگاه) ذهنیتی منفی شکل میگیرد، اما مکانیزمهای دفاعی معمول نه تنها آن را کنترل نمیکنند بلکه بقیه ذهن و بخشهای قدیمیتر مثل آمیگدلا (مرکز ترس) نیز در تقویت آن همراهی میکنند. نوعی بیماری همراه با اختلال ادراکی Cognitive Distortion است که بیمار توانایی
١/٧ در برابر شرایط استرسزا، ناگهانی، و دشوار محیط اطراف واکنشهایی در بدن جانداران تکامل یافته که شانس بقا را افزایش دهد. گورخری زخمی که یک شیر او را تعقیب میکند، ترشح هورمون استرس مجموعه تغییراتی را بدن او ایجاد میکند.
برای خونرسانی بهتر تپش قلب افزایش مییابد، فعالیت سیستم گوارشی، معده، و همچنین فرآیندهای طولانی مثل رشد متوقف میشود. سیستم ایمنی بدن نیز در حالت آماده باش است. اکسیژن و گلوکز بیشتری به مغز میرسد تا هوشیاری بالا باشد. برای سبک شدن هنگام فرار،
تخلیه غیر ارادی مثانه و حتی روده بزرگ ممکن است اتفاق بیفتد. تولید گلوکز از چربی افزایش پیدا میکند و تولید انسولین قطع میشود. مغز به سلولهای چربی فرمان میدهد که انسولین را نادیده بگیرند. تمامی این واکنشها به بیشترین شدن شانس گورخر زخمی کمک میکند.
۵/١ یکی از ویژگیهای ذهنی آدمی، درهم تنیده بودن حافظه و احساسات است. ارزیابی ما از واقعیتها و یا برداشت ما از خاطرات به میزان زیادی با شدت احساسات همراه با آن مرتبط است. به عبارتی حقیقت و درستی یک باور و ماندگاری آن معمولا با احساسات همراه با آن متناسب است.
ذهن ما به شکلی است که هرچقدر احساس ترس یا عصبانیت از یک تهدید و نگرانی بیشتر باشد، آن را بیشتر جدی و واقعی تصور میکند. احساسات باور ما را تقویت میکند، و در ادامه باور هم به احساسات ما دامن میزند. فرد هر چه بیشتر در گرداب احساسات عمیق خود فرو رود، از منطق بیشتر فاصله میگیرد
در طول یک مشاجره داغ، هر دو طرف هر لحظه بر درست بودن حس خود بیشتر مطمئن میشوند و پذیرش طرف مقابل غیرممکن به نظر میرسد. مجریهای برنامههای سیاسی عقیدتی انگیزشی ... هم به خوبی میدانند که هیجان بیشتر و صدای بلند باعث اثرگذاری بیشتر است.
١/٧ در کتاب Man's search for meaning نویسنده به روایت تجربه خود از زندانهای نازی میپردازد. او که خود روانشناس بود از تجربههای ذهنی و معنوی و چگونگی دوام آوردن در آن شرایط دشوار روایت میکند، دوران پر از رنجی که پدر مادر همسر و خواهر خود را نیز از دست داد، اما معنی زندگی را نه.
در اردوگاهها زندانیانی معروف به کاپو عهدهدار انجام برخی کارها میشدند و با نازیها همکاری میکردند. برای راحتی و امکانات بیشتر، حتی گاهی از خود نازیها رفتار خشنتری با زندانیها داشتند، اما با کوچکترین خطایی ممکن بود قربانی شوند. رشته توییت خوب👇
زندانیهایی بودند که شرایط جانفرسای اردوگاهها در نقطهای آنها را وادار به تسلیم میکرد. علایم آن برای دیگران شناخته شده بود: فرد تسلیم شده بعد از بیداری هیچ کاری نمیکرد، حرفی نمیزد و تکان نمیخورد، حتی برای دستشویی رفتن، حتی هنگام انتقال به کوره مرگ و یا اتاق گاز.
۵/١ گئورگ فردیناد دیپلمات آلمانی در دانمارک تحت اشغال نازیها بود. در سپتامبر ١٩۴٣ مطلع شد که دستور بازداشت یهودیهای دانمارک از اول اکتبر و انتقال آنها به کمپ توسط هیتلر صادر شده. تلاشهای او برای تغییر این فرمان بینتیجه بود و سپس از دولت سوئد خواست تا پناهجویان یهودی ساکن
۵/٢ دانمارک را بپذیرد، که ابتدا رد شد. دو روز قبل از موعد مقرر، فردیناد یکی از مقامات دانمارکی را از نقشه نازیها مطلع کرد. او نیز به رهبر یهودیان اطلاع داد. طی یکی دو روز با کمک جبهه مقاومت دانمارک و همکاری گسترده مردم عادی، یهودیها به شکلهای مختلف پنهان شدند.
۵/٣ سوئد نیز اعلام کرد پناهجویان را میپذیرد. به تدریج در اقدام جمعی حیرتانگیز ٨٠٠٠ یهودی و خانوادههای آنها از طریق دریا و با قایقهای کوچک، به شکلی مخفیانه که از گشت نازیها در امان باشند، به سوئد منتقل شدند.