#کوبا در ۱۸۲۰ به نوعی اولین مسئله سیاست خارجی حکومت تازه امریکا بود و برای درک اتفاقات امروز نیازمند یک دانش حداقلی از این معضل ۲۰۰ ساله برای امریکاییها هستیم؛
در این رشتو خلاصهای از ماجرا رو میگم
این عربده بر غضب خلافت ز فیدل نیست
با آل کوبا کینه قدیمی است یانکی را
دولت امریکا که بعد از تثبیت اولیه به دنبال گسترش سرزمینی بود از همون ابتدا قصد تصرف کوبا رو داشت ولی یک مشکل اساسی وجود داشت: نیروی دریایی بریتانیا که در آن زمان دشمن اصلی امریکا محسوب میشد؛ همان بریتانیایی که مانع از تصرف #کانادا به دست امریکا هم شده بود
جان کویینسی آدامز رییس جمهور وقت امریکا که معتقد بود هیچ سرزمینی مهمتر از کوبا برای امریکا نیست سیاست «میوه رسیده» رو پی گرفت و معتقد بود با گذر زمان و کاهش قدرت و نفوذ بریتانیا و اسپانیا، کوبا طبق قواعد جاذبه سیاسی مثل یک میوه رسیده به دامان امریکا خواهد افتاد
با پایان قرن این سیاست به تحقق پیوست و بعد از مداخلات نظامی امریکا و پایان حضور اسپانیا، کوبا به «استقلال» دست پیدا کرد!
امریکاییها متمم Platt با ۷ شرط از جمله تسلط کامل امریکا بر سیاست کوبا و اجازه مداخله در امور کوبا رو شرط خروج از کوبا تعیین کردند
کوبای مثلا استقلال یافته هم این شروط رو کلمه به کلمه وارد قانون اساسی جدید خودش کرد و در واقع تا سال ۱۹۵۹ که این اوضاع ادامه داشت عملا تبدیل به یک مستعمره امریکا شده بود که زیر حکومتهای وابسته و عموما نظامی کنترل میشد
آخرین حکومت وابسته به امریکا در ۱۹۵۹ توسط انقلابیون به رهبری فیدل کاسترو سرنگون شد؛ امریکا در کمتر از ۲ ماه از به قدرت رسیدن کاسترو، توطئه علیه حکومت جدید رو شروع کرد؛ نکته مهمی که باید دقت کرد این هست که در اون زمان نه شوروی در کار بود نه حتی کاسترو کمونیست بود!
در ابتدای سال ۱۹۶۰رسما سیاست #آیزنهاور براندازی حکومت تعیین شد در واقع تنها دلیلی که امریکا قصد سرنگونی رو دنبال میکرد این بود که متوجه شده بودند که کاسترو رو نمیشود کنترل کرد پس باید سرنگون شود؛ موضوع نه ربطی به نفوذ شوروی داشت و نه خطر کمونیسم!
وحشیانهترین تحریم همه جانبه کوبا از همان تاریخ آغاز شد و در واقع به مدت ۶۰ سال است که ادامه دارد؛ در کنار تحریم، حملات نظامی و صدها تلاش برای ترور کاسترو هم در این مدت صورت گرفت و کاسترو هم طبیعتا چارهای جز اتحاد و کسب حمایت شوروی نداشت.
برای دهههای متمادی توجیه رسمی پروپاگاندای امریکا برای این تحریم وحشیانه خطر شوروی و کمونیسم بود!
ادعاهایی که حتی از طرف متحدین امریکا هم به سخره گرفته میشد
نوامبر ۱۹۸۹ با تخریب دیوار برلین، جنگ سرد به پایان رسید و با فروپاشی شوروی فرصت خوبی برای محک زدن ادعای امریکا فراهم شد؛
آیا تحریمها پایان یافت؟ نه تنها پایان نیافت بلکه افزایش هم پیدا کرد!
حالا امریکاییها یادشون افتاده بود که چقدر عاشق دموکراسی هستند!!
خلاصه ماجرا اینکه شوروی و کمونیسم و دموکراسی بهانه است! کوبا یا باید مجددا تبدیل به مستعمره امریکا شود یا اگر دموکراتیکترین کشور جهان هم آنجا تشکیل شود بهانه جدیدی برای سرنگونیاش فراهم خواهد شد
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
۱
«شبحی در اروپا میچرخد؛ شبح کمونیسم. همه نیروهای اروپای کهنه، در تهاجمی مقدس برای تار و مار کردن این شبح، متحد شدهاند»
در اواخر فوریه ۱۸۴۸ یکی از مهمترین آثار سیاسی تاریخ منتشر شد: مانیفست حزب کمونیست
۱۷۳ سال بعد، آیا مفاهیم مطرح شده در مانیفست همچنان موضوعیت دارند؟ #رشتو
۲
مانیفست در یک بزنگاه ویژه تاریخی و اندکی پس از شعلهور شدن آتش انقلاب در فرانسه نوشته شد. در زمانهای که در امریکا همچنان بردهداری برقرار بود #مارکس که بار اصلی نوشتن مانیفست را بر عهده داشت در آن هنگام جوانی۲۹ ساله بود و در تلاش برای بیان مواضع کلی یک سازمان سیاسی
۳
مانیفست از ۴ بخش تشکیل شده (متن کوتاهی است که ترجمه فارسی آن هم به راحتی در اینترنت قابل کشف است):
مهمترین موضوع بخش نخست «پیکار طبقاتی» است:
«تاریخ تمام جوامعی که تا کنون وجود داشتهاند تاریخ پیکار طبقاتی است»
پیکاری که سرنوشت محتوم آن از دید نویسنده «حاکمیت پرولتریا»ست
اگر گذرتون به نیویورک و خیابان ۴۳ غربی افتاده باشد شاید بیلبورد معروفی که «بدهی ملی امریکا» را به نمایش میگذارد دیده باشید؛
آیا آنگونه که مخالفان و حتی سیاستمداران امریکایی مدعی هستند این بدهی ۲۷ تریلیون دلاری اقتصاد امریکا را تهدید میکند؟
تصور اقتصادی عموم بر این باور غلط ساخته شده که حکومت برای تامین بودجه برنامههای خود نیازمند درآمد مالیاتی است؛
هنگامی که هزینهها از درآمدها پیشی میگیرد، حکومت مجبور به استقراض میشود و یک بدهی فزاینده مانند بدهی امریکا نهایتا به فروپاشی اقتصاد منجر خواهد شد
این یک باور غلط است
بسیاری از سیاستمداران هم بر این باور غلط تاکید میکنند؛ مثلا جمله معروف ولی احمقانه اوباما بعد از بحران مالی که «خانوادهها در سراسر کشور دارند کمربندهاشون رو سفتتر میبندند (صرفهجویی میکنند)؛ دولت فدرال هم باید کار مشابهی بکند»
دوستان زیادی لطف کردند و در مخالفت با این توییت و حمایت از اقدامات شرکتهایی مثل فیسبوک استدلالهایی کردند که فکر میکنم بد نباشه به طور خلاصه نشون بدم چرا هیچ کدوم اون استدلالها پایه درستی نداره👇
اول از همه دعوا سر چیست؟
شرکتهایی چون فیسبوک و توییتر پلتفرمهای اجتماعی هستند که طبق قانون معروف به Section230 دارای ۲ مزیت بیسابقه برای سایر شرکتها شدند؛ اول اینکه در باب مطالبی که کاربران منتشر میکنند مسئولیت حقوقی ندارند و دوم اینکه حق تعدیل (moderate) مطالب رو دارند
ما میگیم اولی خوبه و دومی نیاز به بازبینی داره و در حالت فعلی منجر به نوعی دیکتاتوری Big Tech شده؛ حالا استدلالات مخالفان:
۱- سانسور و حذف اکانتها قانونی بوده؛
پاسخ: نمیگیم غیرقانونی بوده میگیم خود قانون مشکل داره
۲- شرکت خصوصی هستند؛
پ: باشند! شرکت خصوصی بری از اشتباه است؟