با توضیح فلسفه هیوم به کانت برسیم
کانت زمانی ظهور کرد که از یک طرف عقلگراهایی مثل دکارت، اسپینوزا، لایبنیتز و از طرف دیگر تجربه گراهایی همچون لاک، برکلی و هیوم جدال فلسفی نابی را راه انداخته بودند و اروپا را از مسیر فلسفه اخوندی مسیحی (موسوم به اسکولاستیک) جدا کرده بودند
👇
بطور کلی عقلگراها، معرفت های عقلی را اصیل میدانستند و تجربه گراها معتقد بودند که تمام شناخت و معرفت ما از تجربه حاصل میشود
مثلا به این دعوای دکارت و تجربه گراها (در کتاب اعتراضات و پاسخ ها) دقت کنید:
دکارت در اثبات برهان وجودی (در اثبات خدا) میگفت 👇
ما مفهوم #نامتناهی (یا نامحدود/بینهایت) رو بصورت عقلی با خودمون داریم و از نفی اش مفهوم #متناهی (یا محدود/نهایت داشتن) رو بدست میاریم
هابز و پیرگاسندیِ تجربه گرا میگفتند اصلا اینطور نیست، اتفاقا ما با تجربه، میبینیم همه چیز #متناهیه (محدوده/حد و حدودی داره) و تو یه فرایند، 👇
مفهوم متناهی یا محدود رو نفی میکنیم و به مفهوم #نامتناهی (بینهایت/ نامحدود) میرسیم
اینگونه دعواها تو اون عصر بشدت ادامه داره و هیچ کس هم مثل بحثای امروزی ما تو مجازی نمیتونه اون یکی رو قانع بکنه😂
کانت در نقطه اوج جدال این دو طرف ظهور کرد...
ولی کانت طرف کدامیک را گرفت؟
👇
در واقع کانت توانست برایندی از فلسفه این دو گروه ارائه دهد
برای مثال
جان لاکِ تجربه گرا معتقد بود تمام معرفت ما تجربی است
کانت معتقد بود تمام معرفت ما از تجربه بدست می اید ولی تمام معرفت ما تجربی نیست
کانت با مطالعه فلسفه هیوم با خودش میگفت ما وقتی مثلا مفهومی مثل ضرورت؛علیت👇
(و دیگر مقولات) را بکار میبریم
درست است که اینها مفاهیم تجربی نیست و در خارج وجود ندارد و از این جهت هیوم درست میگوید
ولی ایا اینها واقعا بی معنا هستند و باید انها را دور ریخت؟ کانت نمیتوانست چنین چیزی را قبول کند
پس جایگاه این مفاهیم کجاست؟ 👇
از عنوان کتابش (نقد عقل محض) میتوان جایگاه این مفاهیم را حدس زد
ولی وقتی میگوییم اینها در عقل هستند ایا منظور این است که انتزاعی هستند؟
کانت معتقد است اینگونه نیست ولی اگر این مفاهیم نه تجربی هستند نه انتزاعی، پس جایگاهشان کجاست؟ و چگونه به دانش و معرفت ما کمک میکنند؟
👇
کانت معتقد بود که این مقولات (مقوله به این مفاهیم کلی میگن ولی هر کی خواست،توضیح واضحتری از این واژه میدم) ساختارهای عقل هستند یا بعبارتی اسکلت بندی و چارچوب عقل محض از این مقولات تشکیل شده
پس فلسفه کانت اینگونه است که👇
ما وقتی داده های خام حسی را دریافت میکنیم (مثلا یک میز را لمس میکنیم یا میبینیم) این داده های حسی تجربه نهایی نیست، بلکه اینها در ساختمان عقل یه بلاهایی سرشون میاد و بقول فنی ها اچارکِشی میشن و بعد این کارها تجربه نهایی ما حاصل میشه
به این صورت که 👇
ما داده های خام حسی را از جهان خارج با ابزارهای حسی خودمان (حواس پنجگانه) تحویل میگیریم
بعد این داده های خام رو به عقل تحویل میدیم
اینجا تو مرحله عقلی به انها برچسب های کلی میزنیم (مقولات را برچسب میکنیم) مثلا برچسب وحدت یا کثرت میزنیم، برچسب وجود یا عدم، برچسب علت یا معلول، 👇
برچسب ضرورت یا امکان، و دراخر برچسب مکان و زمان میزنیم؛ اینکارها تو عقل محض تموم شد، اینجا و در این مرحله تجربه نهایی حاصل میشود
پس در واقع ذهن ما یک #بازنمایی از واقعیت خارج از ذهن داره، پس روشن است که چیزی که در خارج از ذهن ما وجود دارد (مثلا میز واقعی بیرون از ذهن) 👇
با انچه ما تجربه میکنیم (تجربه ای که بعد از برچسب خوردن ها تو مرحله عقلی حاصل میشه) لزوما یکی نیست
پس کانت نام این تجربه ای که در ذهن حاصل میشه رو #پدیدار یا #فنومن میزاره
و نام واقعیت خارج از ذهن یا ان میز واقعی بیرون از ذهن رو #ناپدیدار یا #نومن (یا شی فی نفسه) میزاره
👇
با این اوصاف سوال بزرگ اینجاست؟
اون واقعیت خارجی از ذهن (نومن یا شی فی نفسه) خودش چیه و چه شکلیه و...؟
اصلا بیخیال اینکه چیه و چه شکلیه، مساله اصلی اینه ایا اون واقعیت بیرون از ذهن #وجود داره؟
👇
از اینجا داستان هایی باز میشه که اون سرش ناپیدا (درواقع پساکانتی ها بحث اصلیشون رو اون شی فی نفسه یا نومن هاست)
ولی جواب خود کانت چیه؟
کانت میگه بله که وجود داره، ولی ما نمیدونیم و هرگز هم نخواهیم فهمید چه شکلیه، ولی قطعا #وجود داره
تو این شک ندارم چرا؟
👇
کانت با خودش میگفت بالاخره باید یه چیزی (اون میز واقعی بیرون از ذهن) وجود داشته باشه دیگه
که ما داده های خام رو با حواس(مثلا دیدنش) ازش بگیریم و نهایتا تو مرحله عقلی تبدیل به پدیدارش (تجربه نهایی) کنیم
ولی ایا حرف کانت درسته؟
👇
کانت با این پاسخ، دردسرها رو واسه خودش شروع کرد و به تناقض گویی عجیبی افتاد که البته خودشم میدونست داره متناقض حرف میزنه چون تو یه جا اشاره کرده که من فهمیدم یه جای حرفم میلنگه
تو اولین چاپ نقد عقل محض
ولی تو چاپ های بعدی این قسمت رو حذف کرد
👇
دوستانی که قبلا این تناقض گویی کانت رو نخوندن،
میتونن تشخیص بدن کانت کجای حرفش ایراد داره؟
که اگر بخواد درستش کنه عملا باید جهان خارج از ذهن (شی فی نفسه) رو منکر بشه و به ایده الیسم افراطی سقوط کنه....
پ.ن:
همونطور که میبینید من بدون اصطلاحات و حالت خودمونی مینویسم که 👇
هرکی علاقه داره بخونه کلیتی از این فیلسوفا رو بفهمه
اگر کسی سوالی داره یا اصطلاحات رو میخواد بدونه مثلا استعلایی چیه پیشینی پسینی مقوله و اینطور چیزا چی ان در خدمت هستم
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
فلاسفه از همون ابتدای کارشون در پی این بودن که جهان از چی ساخته شده
نظرات مختلفی با دلایل ابتدایی خودشون میدادن
فارغ از درستی و نادرستی نظرات و دلایلشون، مهمترین وجه کارشون، این دغدغه بشری هستش که میخواستن بفهمن جهان از چه چیزی بوجود اومده یا 👇
بقولی ذات واقعی جهان چیه
یا به زبان دیگه، ماده المواد جهان چه چیزیه
یونانیا این عنصر اولیه، این ماده المواد رو #آرخه میگفتن
طبیعیه که فلاسفه اولیه جواب های ساده و اولیه هم به این موضوع بدن
مثلا #تالس معتقد بود که جهان از اب ساخته شده، چندتا دلیل هم واسه خودش داشت👇
تالس حالات مختلف اب رو میدید که به شکل جامد(یخ) مایع(اب) گاز(بخار) درمیاد با خودش میگفت، کل جهان همین سه حالت از ماده رو داریم، پس باید جهان از اب ساخته شده باشه
یا مثلا یکی از دلایلش این بود که ما به هر طرفی تو کره زمین میریم به اب برخورد میکنیم
👇
من در مورد هگل خیلی چیزا نوشته بودم
راستش همه رو پاک کردم دوباره شروع کردم نوشتن تا کمی ساده ترش کنم
چون خیلی از دوستا تذکر دادن که جاهایی قابل فهم نیست و باید ریشه ای تر و ساده تر توضیح داد
من این ایراد رو میپذیرم چون ما گاهی یه سری مطالب رو، انقدر گفت و شنود کردیم، 👇
ملکه ذهنمون شده و متوجه نمیشیم که دیگری ممکنه بار اول باشه برخورد میکنه
درواقع مخاطبی که اولین بار با اصطلاحاتی مثل جوهر، عرَض، مقوله و... برخورد میکنه ممکنه درست متوجه نشه
واسه همین یه چرخی تو تاریخ فلسفه میزنم و یه سری اصطلاحات و کلیت فکر فلاسفه پیشین رو میگم
👇
اتفاقا واسه هگل، خوبه که بدونیم پارمنیدس و افلاطون و ارسطو و اسپینوزا چی میگن...
پس اول کمی از فلاسفه یونان باستان میگم
عصر هلنیستی و قرون وسطا رو یه توضیح کوتاه میدم ولی عصر روشنگری (دکارت و لاک و اسپینوزا و بارکلی و لایبنیتز رو حتما توضیح بیشتری میدم
👇
پرومته،(در نمایشنامه ایسخولوس) به گفته ی خود،دوبار بر ضد نظام موجود آسمانی، طغیان میكند. او یك طغیانگر است.
میخواهد كه بیداد به پایان رسد
او اعتراض میكند تا چیزی را تغییر دهد. او خواهان عدالت و صلح است در پی آن است كه زئوس 👇
برای لحظهای هم كه شده دست از ظلم، نسبت به آدمیان بردارد
پرومته دو بار طغیان كرد
اولین بار زمانی بود كه زئوس تصمیم داشت تا نژاد انسان را از میان بردارد. اما پرومته مخالفت كرد، و به تنهایی در مقابل سپاه خدایان ایستاد
دومین بار هنگامی بود كه زئوس اتش را بر بشر منع کرد
👇
پرومته باز به حمایت از انسان ها آتش را ربود و برای آدمیان آورد.
(آتش را میتوان نماد چیزهای زیادی دانست از عشق تا نفرت و خشم و... اما درین مقال برداشت ما نمادی از اگاهی و روشنایی است. زئوس بشر را در تاریکی و جهل فروبرده بود و پرومته روشنایی و اگاهی را به بشر هدیه کرد)
قبل از تموم شدن بحث شوپنهاور و شروع هگل، یه سری جملاتش از بدبینی هاشو بنویسم
برایان مگی یه جا مینویسه
کابوسی که شوپنهاور از جهان واستون میسازه کافیه که یک بار بخونید تا هرگز فراموش نکنید
بیاید یه سری جملاتش رو با هم مرور کنیم👇
شوپنهاور میگفت حقیقت فاحشه نیست که دست دور گردن هر بی سر و پایی بندازه، اساسا تمام چیزهای عالی مثل حقیقت به سختی بدست میاد در مقابل کلاهبرداری تو حوزه عملی، چرت و پرت های بی مزه تو حوزه هنر، لاطائلات تو حوزه اندیشه و فلسفه
اینا خیلی خوب مشتری و خریدار داره👇
واسه همینم کلاهبردارها (اشاره به فیخته و هگل😂 ) خیلی راحت موفق میشن
جایی مینویسه
زندگی بشر همیشه در رنج و بدبختیه، زندگی نامه هر کسی رو بخونی عملا رنج نامه میخونی
تازه زندگی بشر پر از حوادث و رنج ها و بدبختی های ریز و درشته که اکثریت این دردها رو پنهان میکنن چون 👇
#فلسفه_شوپنهاور قسمت دوم
گفتیم شوپنهاور بشدت بدبینه و همه چیز رو به این اراده ربط میده
تو این قسمت فلسفه منسجم و بدبینانه شوپنهاور رو دنبال کنیم
از راه های فرار از دست این اراده تا تحلیل #الت_پرستی شرقی ها و دراخر تحسین #بودا و فلسفه ی #اوپانیشادها و پلی به روانشناسی
👇
گفتیم از دید شوپنهاور واقعیت نهایی جهان، یک اراده ی شرور و شیطان صفته، یک قادر مطلق، یک #وحدت جهانی
ولی جهانی که ما درک میکنیم، جهان همچون تصور، جهان کثراته، درواقع کثرات در پدیدارهای اراده است و وحدت در خود اراده
اما این اراده چیه؟
👇
این اراده در جانداران به شکل خشنی خودش رو به نمایش میزاره، من و شما برای نگهداشتن اراده زیستن خودمون، باید حیوون دیگه ای رو بکشیم و درواقع اراده زیستن من در نفی اراده دیگریه
یکی شاهین رو شکار میکنه
شاهین گنجشک رو شکار میکنه و گنجشک، کرم رو...
در واقع اراده حیات (خواست حیات)👇
من تصمیم داشتم هگل رو توضیح بدم ولی قبلش چون خیلی از دوستان خواستن، فلسفه شوپنهاور رو هم توضیح میدم
خلاصه ی کانت این بود که کانت میگفت ما داده های خام رو از جهان خارج میگیریم، این داده ها میاد تو مرحله عقلی یه سری برچسب ها بهش میخوره
👇
(مثل یه کارخونه، که تو اخرین مرحله به محصولش یه سری برچسب ها میخوره، تا محصول نهایی ادماده بشه)
از اینجا به بعد اون تجربه نهایی که بهش میگیم #فنومن یا #پدیدار حاصل میشه
پس اون جهان خارج از ذهن ما که ما نمیدونیم چیه و چه شکلیه جهان #نومن ها یا #ناپدیدارها اسمشو بزاریم
👇
تکرار کنیم
اون تصاویر بازنمایی شده تو ذهن ما #پدیدار، و اون چیز یا چیزهایی که ذهن ما داره بازنمایی میکنه، ناپدیدار یا #شی_فی_نفسه (یا نومن) اسمشو بزاریم
اما اینجا کانت با یه تناقضی مواجه شد که اساسا شوپنهاور درصدد اصلاح این تناقض فلسفه اش کلید میخوره