فلاسفه از همون ابتدای کارشون در پی این بودن که جهان از چی ساخته شده
نظرات مختلفی با دلایل ابتدایی خودشون میدادن
فارغ از درستی و نادرستی نظرات و دلایلشون، مهمترین وجه کارشون، این دغدغه بشری هستش که میخواستن بفهمن جهان از چه چیزی بوجود اومده یا 👇
بقولی ذات واقعی جهان چیه
یا به زبان دیگه، ماده المواد جهان چه چیزیه
یونانیا این عنصر اولیه، این ماده المواد رو #آرخه میگفتن
طبیعیه که فلاسفه اولیه جواب های ساده و اولیه هم به این موضوع بدن
مثلا #تالس معتقد بود که جهان از اب ساخته شده، چندتا دلیل هم واسه خودش داشت👇
تالس حالات مختلف اب رو میدید که به شکل جامد(یخ) مایع(اب) گاز(بخار) درمیاد با خودش میگفت، کل جهان همین سه حالت از ماده رو داریم، پس باید جهان از اب ساخته شده باشه
یا مثلا یکی از دلایلش این بود که ما به هر طرفی تو کره زمین میریم به اب برخورد میکنیم
👇
تالس شاگردی به اسم اناکسیمندر داشت که معتقد بود استاد در اشتباهه، اناکسیمندر فیلسوف باهوشی بود،مثلا یکی از نظراتش این بود که حیات موجودات زنده، از دریا شروع شده، یا مثلا نظر دیگه اش این بود که احتمالا انسان تکامل یافته از حیوانات دیگه باشه، چون دوره شیرخوارگی طولانی داره و 👇
اگر از اول اینجوری بود، حتما تو طبیعت حذف میشد
بهرحال بحث اینجا نظرات متافیزیکی اناکسیمندره، نه بحثای علمیش...
اناکسیمندر معتقد بود تالس در اشتباهه و عنصر اولیه جهان اب نیست
چرا؟ اون میگفت اگر دقت کنید جهان از اضداد مختلف تشکیل شده، مثلا تری و خشکی، سرما و گرما، 👇
یا مثلا سفید و سیاه و...و...
حالا اناکسیمندر میگفت امکان نداره عنصری که جهان ازش ساخته شده باشه یه چی مثل اب باشه، درواقع حرفش این بود امکان نداره یکی از این اضداد باشه، چون تعادل طبیعت بهم میریزه، به همین دلیل میگفت که تمام این اضداد (تر و خشک، سرد و گرم، سیاه و سفید و...) 👇
همه اینا باید خودشون از یه چیز مشترک ساخته شده باشن
این عنصر مشترک تو تمام چیزهای عالَم رو اسمشو گذاشت #اپیرون، حالا این آیرون چیه؟
اناکسیمندر میگفت این یه چیز نامحدود و بیکرانه (یا بقولی نامتناهیه)، که هیچ شکل و شمایل و صورتی هم نداره (اصطلاحا میگن نامتعینه)
پس 👇
پس یه چیز نامحدود و نامتعین که تمام ضدها تو طبیعت، همه از این عنصر بوجود اومدن، مثلا تری و خشکی، شب و روز، سیاهی و سفیدی،اینا همه ضدهایی هستن که از اپیرون بوجود اومدن
نکته جالب اینه که این اپیرون تقریبا همون چیزیه که ما بهش میگیم ماده
(بعدا میگم از نظر فلسفی، به چی میگن ماده)
👇
اما شاگرد اناکسیمندر، فردی بود به اسم #اناکسیمِنِس که معتقد بود که این عنصری که جهان ازش ساخته شده،نه آبه نه اپیرون، بلکه هواست، واسه خودشم دلایلی داشت
که مهمترینش بحث تراکم و ترقیق، یا انبساط و انقباض بود
مثلا میگفت اگر هوا رو متراکم کنیم مایع و جامد میشه، اگر رقیق کنیم، تبدیل👇
به اتیش میشه، پس اناکسیمنِس میگفت اون عنصر اولیه که جهان ازش ساخته شده، مثل حرف تالس یا اناکسیمندر، یه چیز واحده، پس تمام موجودات از یه چیز واحد ساخته شدن، ولی اون عنصر نه آبه، نه اپیرون، بلکه هواست
یعنی جهان از هوا ساخته شده و تابع یه قانون مکانیکیه، انبساط و انقباض
👇
اگر هوا منبسط بشه به اتیش تبدیل میشه اگر منقبض بشه به مایع و جامد تبدیل میشه
این سه تا فیلسوف رو تو مکتب #مَلَطی دسته بندی میکنن چون واسه شهر ملطیه بودن
اما بیست سی کیلومتر اونورتر یه شهری بود به اسم اَفَسوس که یه فیلسوف دیوانه مثل شوپنهاور توش زندگی میکرد به اسم #هراکلیتُس👇
هراکلیت یه نجیب زاده بود که بی خیال حکومت شده بود و کلا از مردم بدش میومد، یه بدبین مثل شوپنهاور که به عالم و ادم فحش میداد، مثلا میگفت هومر رو باید از #میدان_مسابقات بیاری بیرون تا میخوره کتکش بزنی، انقدر چرت و پرت نگه😂 (یه نکته بگم، واژه انگلیسی میدان مسابقات رو list اوردن، 👇
واسه همین خیلیا فک میکنن هراکلیت گفته هومر رو باید از کتاب یا از فهرست کتاب بکشی بیرون کتکش بزنی در حالی که اینطور نیست، کلمه list معنای میدان مسابقه و نبرد هم میده و متن یونانی رو خودم چک کردم، دقیقا گفته میدان مسابقات و متاسفانه اکثر مترجمای ایرانی اشتباه ترجمه کردن)
بهرحال 👇
هراکلیت معتقد بود ملطی ها درست میگن، جهان از یه چیز واحد ساخته شده، ولی معتقد بود اون چیز واحد، اون عنصر واحد (اون ماده المواد یا آرخه) که جهان ازش ساخته شده، اب و هوا یا اپیرون نیست بلکه اتش باید باشه
👇
هراکلیت کلا دو تا حرف متافیزیکی خیلی خیلی مهم داره، یکی اینکه اون ماده المواد جهان یه چیز واحده و باید اتیش باشه، دومین حرفشم این بود که کل جهان در حرکت و سیلانه، اصلا چیزی به اسم ثبات تو جهان نداریم، مثال معروفشم اینه که "ما نمیتونیم تو یه رودخونه دوبار پا بزاریم"
👇
چون ذات جهان حرکت و تغییره، یعنی تا پاتو برداری، بخوای دوباره بزاری جهان تغییر کرده و این رودخونه، دیگه اون رودخونه قبل نیست
سومین چیزی که از هراکلیت خیلی مهمه اینه به لوگوس اعتقاد داشت، اینکه این لوگوس چیه و چی نیست خیلی بحث هست، من نظرات یونان شناسا رو بارها خوندم و اختلافا 👇
زیادی دارن با هم، ولی بطور کلی این لوگوس رو یه قانون جهانی، قانونی که به کل عالم حاکمه، یا اون اصل عقلانی جهان، یا نظم دهنده به جهان، ترجمه کنید، این لوگوسه که جهان رو سر و پا نگهداشته تا بهم نریزه، مثلا یکی از نمودهای این قانون تضاده، تضاد تو همه چیز وجود داره، و باید وجود👇
باشه تا عدالت و تعادل جهانی حفظ بشه، پس معنای این جمله معروفش که جنگ عدالته، همینه، درواقع هراکلیت میگه جنگ خودش باعث صلحه، یا بقولی تو کل طبیعت یه جنگی بین ضدها برقراره تا تعادل برقرار بشه و این جنگ لازمه طبیعته
من این لوگوس رو بعدا خیلی توضیحات بیشتر میدم که اصن این چی هست
بهرحال این اندیشه های هراکلیت، یکی از 4 ستون تفکرات افلاطون میشه (فیثاغوری ها، پارمنیدی ها، سقراط سه ستون دیگه هستن، درواقع افلاطون تفکرات اینا رو بهم پیوند میزنه)
این بحث رو اینجا میبندم
فقط اینو بگم اگر توجه کنید یه چیز مشترک بین این 4 تا فیلسوف بود و اون اینکه اینا 👇
همه شون معتقد بودن که جهان از یه چیز #واحد ساخته شده
اب، اپیرون، هوا، اتش
پس تا اینجا فرق نداره جهان از چی ساخته شده مهم اینه که فلسفه ی هر 4 تا فیلسوف، نمونه ای از وحدت وجود اولیه اس
قسمت بعدی امپدوکلس و اناکساگوراس و اتمیست ها رو توضیح میدم که همه شون کثرت وجود رو قبول دارن
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
من در مورد هگل خیلی چیزا نوشته بودم
راستش همه رو پاک کردم دوباره شروع کردم نوشتن تا کمی ساده ترش کنم
چون خیلی از دوستا تذکر دادن که جاهایی قابل فهم نیست و باید ریشه ای تر و ساده تر توضیح داد
من این ایراد رو میپذیرم چون ما گاهی یه سری مطالب رو، انقدر گفت و شنود کردیم، 👇
ملکه ذهنمون شده و متوجه نمیشیم که دیگری ممکنه بار اول باشه برخورد میکنه
درواقع مخاطبی که اولین بار با اصطلاحاتی مثل جوهر، عرَض، مقوله و... برخورد میکنه ممکنه درست متوجه نشه
واسه همین یه چرخی تو تاریخ فلسفه میزنم و یه سری اصطلاحات و کلیت فکر فلاسفه پیشین رو میگم
👇
اتفاقا واسه هگل، خوبه که بدونیم پارمنیدس و افلاطون و ارسطو و اسپینوزا چی میگن...
پس اول کمی از فلاسفه یونان باستان میگم
عصر هلنیستی و قرون وسطا رو یه توضیح کوتاه میدم ولی عصر روشنگری (دکارت و لاک و اسپینوزا و بارکلی و لایبنیتز رو حتما توضیح بیشتری میدم
👇
پرومته،(در نمایشنامه ایسخولوس) به گفته ی خود،دوبار بر ضد نظام موجود آسمانی، طغیان میكند. او یك طغیانگر است.
میخواهد كه بیداد به پایان رسد
او اعتراض میكند تا چیزی را تغییر دهد. او خواهان عدالت و صلح است در پی آن است كه زئوس 👇
برای لحظهای هم كه شده دست از ظلم، نسبت به آدمیان بردارد
پرومته دو بار طغیان كرد
اولین بار زمانی بود كه زئوس تصمیم داشت تا نژاد انسان را از میان بردارد. اما پرومته مخالفت كرد، و به تنهایی در مقابل سپاه خدایان ایستاد
دومین بار هنگامی بود كه زئوس اتش را بر بشر منع کرد
👇
پرومته باز به حمایت از انسان ها آتش را ربود و برای آدمیان آورد.
(آتش را میتوان نماد چیزهای زیادی دانست از عشق تا نفرت و خشم و... اما درین مقال برداشت ما نمادی از اگاهی و روشنایی است. زئوس بشر را در تاریکی و جهل فروبرده بود و پرومته روشنایی و اگاهی را به بشر هدیه کرد)
قبل از تموم شدن بحث شوپنهاور و شروع هگل، یه سری جملاتش از بدبینی هاشو بنویسم
برایان مگی یه جا مینویسه
کابوسی که شوپنهاور از جهان واستون میسازه کافیه که یک بار بخونید تا هرگز فراموش نکنید
بیاید یه سری جملاتش رو با هم مرور کنیم👇
شوپنهاور میگفت حقیقت فاحشه نیست که دست دور گردن هر بی سر و پایی بندازه، اساسا تمام چیزهای عالی مثل حقیقت به سختی بدست میاد در مقابل کلاهبرداری تو حوزه عملی، چرت و پرت های بی مزه تو حوزه هنر، لاطائلات تو حوزه اندیشه و فلسفه
اینا خیلی خوب مشتری و خریدار داره👇
واسه همینم کلاهبردارها (اشاره به فیخته و هگل😂 ) خیلی راحت موفق میشن
جایی مینویسه
زندگی بشر همیشه در رنج و بدبختیه، زندگی نامه هر کسی رو بخونی عملا رنج نامه میخونی
تازه زندگی بشر پر از حوادث و رنج ها و بدبختی های ریز و درشته که اکثریت این دردها رو پنهان میکنن چون 👇
#فلسفه_شوپنهاور قسمت دوم
گفتیم شوپنهاور بشدت بدبینه و همه چیز رو به این اراده ربط میده
تو این قسمت فلسفه منسجم و بدبینانه شوپنهاور رو دنبال کنیم
از راه های فرار از دست این اراده تا تحلیل #الت_پرستی شرقی ها و دراخر تحسین #بودا و فلسفه ی #اوپانیشادها و پلی به روانشناسی
👇
گفتیم از دید شوپنهاور واقعیت نهایی جهان، یک اراده ی شرور و شیطان صفته، یک قادر مطلق، یک #وحدت جهانی
ولی جهانی که ما درک میکنیم، جهان همچون تصور، جهان کثراته، درواقع کثرات در پدیدارهای اراده است و وحدت در خود اراده
اما این اراده چیه؟
👇
این اراده در جانداران به شکل خشنی خودش رو به نمایش میزاره، من و شما برای نگهداشتن اراده زیستن خودمون، باید حیوون دیگه ای رو بکشیم و درواقع اراده زیستن من در نفی اراده دیگریه
یکی شاهین رو شکار میکنه
شاهین گنجشک رو شکار میکنه و گنجشک، کرم رو...
در واقع اراده حیات (خواست حیات)👇
من تصمیم داشتم هگل رو توضیح بدم ولی قبلش چون خیلی از دوستان خواستن، فلسفه شوپنهاور رو هم توضیح میدم
خلاصه ی کانت این بود که کانت میگفت ما داده های خام رو از جهان خارج میگیریم، این داده ها میاد تو مرحله عقلی یه سری برچسب ها بهش میخوره
👇
(مثل یه کارخونه، که تو اخرین مرحله به محصولش یه سری برچسب ها میخوره، تا محصول نهایی ادماده بشه)
از اینجا به بعد اون تجربه نهایی که بهش میگیم #فنومن یا #پدیدار حاصل میشه
پس اون جهان خارج از ذهن ما که ما نمیدونیم چیه و چه شکلیه جهان #نومن ها یا #ناپدیدارها اسمشو بزاریم
👇
تکرار کنیم
اون تصاویر بازنمایی شده تو ذهن ما #پدیدار، و اون چیز یا چیزهایی که ذهن ما داره بازنمایی میکنه، ناپدیدار یا #شی_فی_نفسه (یا نومن) اسمشو بزاریم
اما اینجا کانت با یه تناقضی مواجه شد که اساسا شوپنهاور درصدد اصلاح این تناقض فلسفه اش کلید میخوره
با توضیح فلسفه هیوم به کانت برسیم
کانت زمانی ظهور کرد که از یک طرف عقلگراهایی مثل دکارت، اسپینوزا، لایبنیتز و از طرف دیگر تجربه گراهایی همچون لاک، برکلی و هیوم جدال فلسفی نابی را راه انداخته بودند و اروپا را از مسیر فلسفه اخوندی مسیحی (موسوم به اسکولاستیک) جدا کرده بودند
👇
بطور کلی عقلگراها، معرفت های عقلی را اصیل میدانستند و تجربه گراها معتقد بودند که تمام شناخت و معرفت ما از تجربه حاصل میشود
مثلا به این دعوای دکارت و تجربه گراها (در کتاب اعتراضات و پاسخ ها) دقت کنید:
دکارت در اثبات برهان وجودی (در اثبات خدا) میگفت 👇
ما مفهوم #نامتناهی (یا نامحدود/بینهایت) رو بصورت عقلی با خودمون داریم و از نفی اش مفهوم #متناهی (یا محدود/نهایت داشتن) رو بدست میاریم
هابز و پیرگاسندیِ تجربه گرا میگفتند اصلا اینطور نیست، اتفاقا ما با تجربه، میبینیم همه چیز #متناهیه (محدوده/حد و حدودی داره) و تو یه فرایند، 👇