در روابط با آدمها، مخصوصا آدمهای مشکلدار، یک سری الگوی رفتاریِ مخرب ممکنه در فرد ایجاد بشه که بهش میگن «هموابستگی». یعنی اون مشکل، دیگه فقط مشکل پارتنر نیست، و به خود فرد هم سرایت میکنه، ولی به نوع دیگه. /۱
بعضی از مشکلات هستن که محدود به فرد باقی نمیمونن، و برای همهی افراد رابطه دردسر ایجاد میکنن:
- اعتیاد به الکل، مواد مخدر، سکس
- پرخوری
- روحیه زیادی وابسته (needy)
- و...
این مشکلات میتونه باعث ایجاد «هموابستگی» برای پانتر، فرزند، پدر و مادر، همکار و غیره بشه. /۲
«هموابستگی» یعنی فرد اجازه میده رفتار و روحیهی طرف مقابلش روی اون اثر بذاره. چون میدونه زندگیاش چقدر متاثر از طرف مقابلش هست، فرد سعی میکنه اون رو کنترل کنه تا آرامش رو به زندگی خودش برگردونه. /۳
یکی از عوامل شکلگیری الگوی رفتاری «هموابستگی» وجود یک قانون خیالیه - اینکه برای حفظ آرامش در رابطه باید سکوت کرد و در مورد مشکلات حرف نزد. ترس از ایجاد درگیری و بحث، مانع میشه که فرد بتونه راحت احساسات و انتظاراتش رو بیان کنه. /۴
افراد «هموابسته» روحیه مهربونی دارن و احساس میکنن اونها مسئول نیازهای بقیه هستن. انقدر به خواستههای بقیه توجه میکنن، که خودشون رو فراموش میکنن. حاضرن از خواستههاشون عقبنشینی کنن تا بقیه رو نرنجونن. /۵
این ازخودگذشتگی افراطی باعث تلخ شدن اونها میشه. میبینن در قبال این توجه چیزی گیر خودشون نمیاد. کسی به اونها اونقدر توجه نمیکنه. احساس میکنن کسی براشون حقی قائل نیست. خودشون هم دیگران رو بالاتر قرار میدن. وقت برای همه دارن، جز خودشون. برای خودشون خرج نمیکنن، ولی برای دیگری چرا/۶
فرد «هموابسته» همیشه در حال واکنش نشون دادن به عمل و روحیه فرد مقابلشه، و کمتر خودش عملی رو شروع میکنه. واکنش نشون دادن به پدیدهها طبیعیه، ولی اگه فرد همه نگاهش به طرف مقابلش باشه تا عمل بعدیاش رو از روی روحیه و رفتار اون انتخاب بکنه، یعنی داره خودش رو تخریب میکنه. /۷
روحیه «هموابستگی» در فرد باقی میمونه، و اگه اصلاحش نکنه، با خودش به روابط بعدیاش هم میبره.
مثلا پدر الکلی بوده یا مادر زیادی محتاج، و این مشکلات باعث ایجاد روحیه «هموابستگی» در فرزند میشن. اون بعدا این روحیه رو با خودش پیش پارتنر آیندهاش میبره و اون رابطه رو خراب میکنه. /۸
فرد «هموابسته» هیچوقت رنگ آرامش رو نمیبینه، چون همیشه نگران طرف مقابلش هست، باید بدونه اون چه نیازهایی داره، و روحیهی اون رو بفهمه، تا بتونه رفتار و روحیهی خودش رو مشخص کنه. /۹
کتاب چندتا مثال از موردهای «هموابستگی» میزنه تا نشون بده این پدیده چقدر میتونه ظاهرهای متفاوتی داشته باشه. /۱۰
«جسیکا» زن ۳۲ سالهایه که شوهرش الکلیه. این مشکل باعث شده زندگی زجرآوری داشته باشه. جسیکا مدتیه علاقهاش رو به سکس از دست داده و انرژی زیادی برای رسیدگی به خودش نداره، در حدی که به زور موهاش رو شونه میکنه. بخاطر زجری که میکشه شوهرش رو مسئول میدونه. /۱۱
چیزی که جسیکا بهش بیتوجهه اینه که همسرش مدتهاست پیش مشاور میره و در کلاسهای ترک الکل شرکت میکنه. شوهرش ۶ ماهه که لب به الکل نزده، آدم سالمتری شده، و در کارش در حال پیشرفته. ولی جسیکا هنوز در روحیهی روزهای مشکلدارشون مونده. /۱۲
مشکل «هموابستگی» همینه. وقتی در فرد ایجاد بشه، خودش تبدیل به مشکلی میشه، و مستقل از مشکل اولیه به حیاتش ادامه میده. اینجا با اینکه مشکل الکلی بودن شوهر حل شده بود، ولی روحیه زجر کشیدن، بیتوجهی به خود و… در جسیکا باقی موند. /۱۳
«شریل» همسر یک مرد معتاد به سکسه. شوهرش بطرز افراطی پورن تماشا میکنه و روابط مخفی زیادی داره. دوستهای شریل بارها بهش گفتن این رابطه سالم نیست و باید ازش بیرون بیاد، ولی شریل احساس میکنه باید به شوهرش کمک کنه؛ در عین حال ازش متنفر هم هست. /۱۴
«شریل» یک روز وقتی از خیانت جدید همسرش مطلع میشه، با چاقوی آشپزخونه دنبالش میافته تا بکشدش. اونجا برای اولین بار متوجه میشه که روحیه و رفتارش دیگه فقط بخاطر مشکل شوهرش نیست. بلکه خودش هم یک مشکل جدی داره که حاضره طرف مقابلش رو بکشه، ولی از اون رابطه بیرون نیاد. /۱۵
«کریستن» مثل زنهای قبلی نیست و مشکل جدی در زندگیاش نداره. ولی روحیهاش کاملا وابسته به روحیه شوهرشه. اگه شوهرش خوشحال باشه، اون هم خوشحال میشه. اگه شوهرش ناراحت باشه، اون احساس گناه میکنه اگه بخواد خوشحال باشه. /۱۶
«کریستن» خودش رو مسئول روحیه شوهرش و دیگران میدونه. میدونه حالت روحیاش کاملا بستگی به روحیه اونها داره، پس سعی میکنه شوهرش و دیگران رو کنترل کنه. همیشه نگرانه که اونها از چیزی ناراحت نشن. اون نمیتونه از زمانِ خودش در کنار دیگران لذت ببره. /۱۷
اینها همه مثالهای «هموابستگی» بودن که نشون میده چقدر میتونه ظاهرهای متفاوتی داشته باشه. ولی در باطن همهشون در یک چیز مشترکن: فرد دائم در حال واکنش نشون دادن به آدمهای اطرافشه. /۱۸
افراد «هموابسته» باور دارن که همه مشکلات زندگیشون بخاطر بقیه است. ولی باید بپذیرن که یک مشکل اصلی هم در خودشون وجود داره: این که تا این اندازه اجازه دادن بقیه در زندگیشون و تعیین روحیاتشون نقش داشته باشن. /۱۹
آیا همه مشکل «هموابستگی» دارن؟ کتاب میگه این سوال رو از خودتون بپرسید: آیا کسی در زندگیتون هست که همیشه نگرانش باشید و روحیه اون تا این اندازه روی روحیه شما اثر بگذاره؟ تا جایی که بخواید کنترلش کنید تا ناراحت نشه؛ تا شما از ناراحتیش ناراحت نشید و عذاب وجدان نگیرید؟ /۲۰ و پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
اگرچه موارد «هموابستگی» متفاوتن، ولی افرادی که این الگوی رفتاری رو دارن ویژگیهای مشترکی دارن. اولین قدم برای تغییر این الگوی رفتاری آگاهی نسبت به اونه. به همین دلیل، این فصل از کتاب این خصوصیات مشترک رو توضیح میده تا فرد نسبت به شرایطش آگاه بشه. /۱
این ویژگیها در افراد هموابسته مشترکه:
- زیادی پرستاری کردن از بقیه (تر و خشک کردن)
- کم ارزش دیدن خود
- سرکوب خود
- وسواس
- کنترلگری
- وابستگی
- ضعف در ارتباط
- نداشتن حد و مرزهای فردی قوی
- مشکل در سکس
- و... /۲
فرد «هموابسته» زیادی از بقیه پرستاری میکنه. اون خودش رو نسبت به حالت جسمی و روحی دیگران مسئول میدونه. وقتی بقیه مشکلی داشته باشن احساس گناه میکنه. وظیفهی خودش میدونه تا مشکل دیگری رو حل کنه. بدون اینکه ازش کمکی خواسته باشن، راهنمایی و نصیحت میکنه. /۳
هنرِ اغواگر در اینه که با تمرکز روی فرد مورد نظرش و با توجه خاصی که بهش میکنه، نظرش رو به خودش جلب کنه. ولی «ضداغواگر» انقدر حواسش به خودش هست و در رفتارش نشونهای از اعتماد به نفس نیست، که دافعه داره. /۱
تو فصلهای قبل کتاب در مورد شخصیتهای مختلف اغواگر صحبت کرد. در این فصل، هشت ویژگی دافعهدار رو در قالب شخصیت «ضداغواگر» تعریف میکنه و میگه از این افراد باید دوری کرد. و اگه چنین ویژگیهایی رو در خودتون میبینید، بدونید با حذفشون خودبهخود جذابتر میشید. /۲
۱. وحشی
این افراد انقدر خودشون رو مهم میدونن که نمیتونن تصور کنن شما برای فکر کردن یا خواستنِ اونها نیاز به فکر کردن دارید. این رفتار، که ناشی از ضعف اعتماد به نفسه، باعث میشه حوصله صبر کردن نداشته باشن و جواب رد رو تحمل نکنن؛ و حتی به طرف مقابلشون حمله کنن. /۳
این فصل «اغواگر ستاره» رو توضیح میده. من اگه میخواستم این شخصیت رو توضیح بدم، از کلمه «سلبریتی» استفاده میکردم. فکر میکنم اینطوری این شخصیت و جذابیتش برامون قابل درکتر باشه. توضیح این شخصیت رو در ادامه بخونید، ببینید با من همنظر هستید /۱
اکثر مردم مدام در حال رویابافی و تصورِ شخصیت و زندگی ایدهآلشون هستن تا از روزمرگی و شرایط کسلکنندهشون فاصله بگیرن. «اغواگر ستاره» تصویری از خودش ارائه میکنه که شبیه رویاهای مردمه؛ بینقص و بدون اشکال. /۲
«اغواگر ستاره» تصویر بیرونی که از خودش ارائه میده رو با دقت انتخاب میکنه تا کاملتر از واقعیت به نظر بیاد. با اینکه از همه نظر سعی میکنه چشمگیر باشه (ظاهر، رفتار، گفتار) در عین حال زیاد به کسی نزدیک نمیشه تا خودِ واقعیش و ضعفهاش شناخته نشن. /۳
کاریزما یعنی توانایی جذب تودهی مردم. شخصیت کاریزماتیک ویژگیهای درونیای داره که باعث درخشش اون در هر جمعی میشه. ویژگیهایی مثل اعتماد به نفس، راضی بودن از خود، و هدفمندی انقدر در اون برجسته هستن که مردم جذبش میشن. /۱
حس اعتماد به نفس در شخص کاریزماتیک خیلی برجسته است که برای مردم جذابه. حالت صورتش پر از انرژیه و همیشه هشیار به نظر میاد. طوری به هدفش مطمئن و پایبنده که باعث میشه بقیه هم بهش اعتماد بکنن و دنبالش راه بیافتن. /۲
کتاب این اعتمادی که «اغواگر کاریزماتیک» به هدفش داره رو پیامبر-گونه توصیف میکنه. هیچکس از آینده مطمئن نیست و همه نسبت به هدفهاشون در شک و تردیدن. ولی «اغواگر کاریزماتیک» به چیزی که میخواد مطمئنه و انگار از آینده خبر داره (انگار توانی الهی داره) /۳
فصل هفتم - شخصیت «چارمِر»
اغواگر زن و مرد (اغواگریِ غیررمانتیک)
مردم تا حد زیادی حواسشون معطوف خودشون هست. دغدغههایی دارن و میخوان فقط راجع به خودشون حرف بزنن. «چارمِر» این توانایی رو داره که دغدغههای دیگران رو بفهمه و کاری کنه تا اونها نسبت به خودشون حس خوبی داشته باشن. /۱
«چارمِر» لزوما دنبال ایجاد کششِ سکسی نیست. اون دنبال روابطیه که آدمها اون رو دوست خودشون بدونن و در مواقع ضروری بتونه ازشون کمک بگیره. /۲
«چارمِر» کششِ سکسی رو مانع ایجاد دوستیهای بلندمدت میبینه، و اتفاقا سعی میکنه از این امر دوری کنه. بجای ایجاد کششِ سکسی، اون روی موارد دیگه برای ایجاد حس مثبت در دیگری دست میذاره؛ تمرکزش روی بالا بردن حس عزت نفس طرف مقابلش هست. /۳
تو این اپیزود، سرگذشت خود کریستن نِف هم شنیدنی بود.
تعریف میکنه در زمان دانشجویی دِیتهای عجیب و غریب کم نداشت. تا اینکه با یکی آشنا میشه که معقول و منطقی بود. با همون آدم ازدواج میکنه و زندگی آرومی داشت. ولی کم کم به کس دیگهای علاقهمند میشه. /۱
کریستن نِف در اون زمان دانشجو بود و به عنوان دستیار تحقیقاتی در آزمایشگاهی کار میکرد. اونجا به کسی که مسئول تحقیقات بود (معشوق) علاقهمند میشه و برای مدتی رابطه مخفیانه دارن. تا اینکه روزی شوهرش متوجه خیانتش میشه و طلاق میگیرن. /۲
میگه اون زمان از اینکه اینطوری به شوهرش ظلم کرده بود ناراحت بود، ولی از طرف دیگه احساس میکرد عشقِ زندگیاش رو پیدا کرده. چون چنین علاقه و هیجانی رو هیچوقت در ازدواجش درک نکرده بود.
«معشوق» هم قول داده بود از دوستدخترش جدا میشه، تا بتونن رابطهشون رو شروع کنن. /۳