من قبل از رسیدن به متافیزیک ارسطو میخام یه سری اصطلاحاتو توضیح بدم، این اصطلاحات خاصتا باید اونجا توضیح داده بشه، ولی وقتی میخایم افلاطون رو نقد کنیم چاره ای نداریم جز اینکه این اصطلاحات رو بدونیم
👇
یکی از این اصطلاحات جوهر و عرض هستش، من قبلا تفاوت بین وجود و ماهیت رو توضیح دادم، حالا فلاسفه ارسطویی [و پیروان اسلامیش مثل ابن سینا و...] میان میگن، وجود که یه چیزه، اون هیچ، ولی اگر ماهیت (یعنی توصیفات و مشخصات هر چیزی) رو بشکافیم، در وهله اول، به دو چیز میخوریم
👇
یکی جوهر، دوم عَرَض
که هر کدوم از اینا تعاریفی دارن
ولی من قبل از تعریفشون یه مثال بزنم
یه قند رو در نظر بگیرید، من به شما میگم قند چیه؟
شما میگی یه چیز سفید، شیرین، با فلان ابعاد (طول و عرض و ارتفاع) و حتی ممکنه بعد چهارم یعنی زمان رو هم بهش اضافه کنید و...و...
👇
حالا اگر بیایم از این قند رنگ سفید رو بگیریم چی میمونه؟ اگر شیرینی رو بگیریم چی؟ اگر ابعاد رو بگیریم چی؟ اگر فلان خاصیت و ویژگی رو بگیریم چی؟ اگر یکی یکی ویژگی هاش رو بگیریم در اخر چی میمونه ازش؟ ایا چیزی میمونه؟
👇
یه عده از فلاسفه میگن نه هیچ چیز نمیمونه، اصلا قند بودن، یعنی جمع این ویژگی ها، اما فیلسوفی مثل ارسطو میگفت باید یه چیزی بمونه، بالاخره باید یه چیزی زیرلایه ی این ویژگی ها باشه دیگه، که این ویژگی ها روش سوار شدن یا بقولی فنیتر، این ویژگی ها به اون چیز، به اون زیرلایه عارض شدن
👇
پس اون چیزی که زیرلایه است، #جوهر قند، و این ویژگی ها همگی #عَرَض (یا اعراض) قند هستند که رو جوهر سوار شدن
درواقع بیاید عکس این مسیری که رفتیم رو فرض کنیم، فرض کنید من به شما یه سری صفات مثل سفیدی و شیرینی و...و... رو میدم میگم اینا رو، روی هم جمع کن و یه قند تحویل من بده، 👇
شما میگی باید یه خمیره ای، یه زیرلایه ای، یه چیزی اول بزارم، بعد مثلا رنگ سفید بهش بزنم، شیرینی رو تزریق کنم، طول و عرض و ارتفاعش رو درست کنم و...و... تا یه قند تشکیل بدم
وگرنه سفیدی رو به چی اضافه کنم؟ به هیچی؟؟؟؟ نمیشه که!
👇
پس اگر بخوایم تعریف کنیم میگیم:
جوهر چیزیه که وجودش مستقل از هر چیز دیگست یا بقولی چیزیه که قائم به خودشه
عَرَض چیزیه که، وجودش به یه چیز دیگه وابسته اس، و یا بقولی چیزیکه وجودش، قائم به وجود چیز دیگه ایه
👇
مثلا از یه سیب سرخ، این "سرخ بودن" رو بگیری، باز سیب بودنش باقی میمونه
درواقع، انگار سرخی چیزیه که روی این سیب سوار شده، یا بقولی سرخی به سیب یا به اون زیرلایه عارض شده
و اگر سیبی نباشه، دیگه سرخی معنا نداره، بقولی، سرخی نمیتونه واسه خودش رو هوا معلق باشه،
👇
باید یه چیزی مثل سیب باشه که بهش عارض یا سوار بشه، یا اصطلاحا سرخی قائم به خودش نیست، و قائم به دیگریه
پس سرخی عَرَض حساب میشه ولی جوهر چیزیه که قائم به خودشه
حالا واسه فهم بهتر چند تا سوال؟
ما باید بگیم جناب ارسطو، میشه بگید این جوهر چیه؟ میشه به ما هم نشونش بدید؟
👇
و پاسخ ارسطو اینه که: این #جوهر امری عقلانیه و اصلا چیز محسوسی نیست، درواقع ما بصورت عقلی میفهمیم که تمام این اعراض (مثل کیفیت، کمیت، زمان، مکان و...) یه زیرلایه یا جوهری دارن، که این اعراض، رو اون زیرلایه یا جوهر، سوار شدن یا به قولی به جوهر، عارض شدن
👇
سوال:
ایا هر چیز در جهان واسه خودش، یه جوهر داره؟
جواب:
این سوال از دید فلاسفه مختلف فرق میکنه، مثلا یه ماتریالیست میگه تو جهان یه جوهر وجود داره و اونم ماده است، مثل اون مثال خمیر بازی که همیشه میارم، درواقع یه خمیره یا زیرلایه یا یه جوهر به وسعت جهان وجود داره، 👇
که همه چیزای جهان، شکل ها و یا صورت هایی از اون خمیره یا جوهره هستن
حالا مثلا دکارت میگه، این جوهر سیب یا جوهر قند و اینجور مثالها که میزنیم، این یه جور جوهر نسبیه، ولی بطور کلی ما تو جهان دو نوع جوهر داریم
چیا؟
یکی ماده
دومی نفس یا روح
(البته خداوند هم هست که بحثش جداست)
👇
یعنی چی؟
یعنی تو دنیا، یا همه چیز مادیه، مثل این سیب و میز و صندلی و توپ و هزاران چیز مادی دیگه (یعنی تمام این چیزهای مادی تو دنیا، یه زیرلایه یا یه جوهر یا یه خمیره دارن، که ماده اس)
یا بقیه چیزها نفسانیه، یعنی یه سری امور دیگه هستن که زیرلایه شون ماده نیست، 👇
بلکه نفس یا روحه، مثل عشق، عصبانیت و حالات نفسانی دیگه، پس عصبانیت باید، نفس یا روحی بعنوان زیرلایه یا جوهرش باشه که، عصبانیت شکل بگیره
حالا این همه از وحدت وجود اسپینوزا حرف میزنیم؛ اسپینوزا میگه تو جهان یه جوهر وجود داره و اون جوهر واحد چیه؟
👇
اسپینوزا میگه هر اسمی میخوای روش بزار ولی من بهش میگم خداوند
که این جوهر واحد حالات یا صفات متفاوتی داره(تمام چیزهای تو عالم، حالات و صفات خداوند یا این جوهر واحدن)
اینجا میشه این نکته رو اضافه کنم که
چرا اسلامیون از #وجود حرف میزنن، ولی غربیا مثل اسپینوزا از جوهر حرف میزنن؟
👇
واقعیت اینه، واسه غربی هایی مثل اسپینوزا جوهر و وجود یکی ان
ولی واسه اسلامیون، جوهر اصن از اقسام ماهیته و گفتیم واسه اینا، وجود یه چیزه، ماهیت یه چیز دیگه
پس چرا چنین اختلاف بزرگی دارن؟
منشا این اختلاف که نتایج متفاوتی بار میاره، تو کتابای ارسطوئه که بعدا شرح کاملی میارم
👇
غربیها میگفتن دیگه از یه قند، شیرینی و سفیدی و ابعاد و کیفیات و زمان و مکان وهرچی که هست رو بگیریم،
یه جوهر باقی میمونه که این اعراض روش سوار شده بودن، دیگه جز جوهر و اعراض، چیز دیگه ای نیست که بمونه، پس وجود و جوهر یه چیزن
👇
ولی شرقی ها میگن نه، اگر از قند همه این چیزا رو بگیری، درسته یه جوهر میمونه، ولی اینا همه با هم جز ماهیات شی ان؛ اگر بیای اخرین چیز یعنی جوهر رو هم بگیری، کلا زدی ماهیت رو حذف کردی ولی هنوز یه چیز مونده، و اون چیه؟ وجود
یعنی وجود یه چیزه، ماهیت یه چیز دیگه
👇
پس خلاصه اینکه جوهر چیزیه که وجودش مستقل از هر چیز دیگست و عملا قائم به خودشه
ولی عرَض چیزیه که وجودش وابسته به چیز دیگه و یا بقولی وجودش قائم به چیز دیگست، اگر اون دیگری (یعنی جوهر) رو ازش بگیریم، اینم موجودیتشو از دست میده
مثلا از سرخی، موضوع یا جوهر رو بگیریم سرخی رو چی 👇
سوار بشه؟ نمیشه که رو هوا معلق بمونه!؟
حالا یه نکته دیگه هم بگم بد نیست
این وسط فلاسفه ای هم هستن که میگن اقا جون، از قند اگر شیرینی و سفیدی و ابعاد و... رو بگیری، هیچی دیگه ازش نمیمونه
این وسط جوهر دیگه چه صیغه ایه؟
قند مجموعه این صفاته، جوهر یه فرض الکی و اضافه ایه...
👇
اون خمیربازی به وسعت جهان، که همیشه تو مثالهام میارم رو یادتونه! (برای کسایی که بار اول میخونن، دوباره بگم: )
یه خمیر بازی به وسعت جهان رو در نظر بگیرید، که #قابلیت اینو داره که به هر شکلی در بیاد، به شکل سیب و درخت و دریا و میز و صندلی و...و...و...
👇
ماده این خمیربازیه که به هر شکلی درمیاد، و اصطلاحا [ماده فلسفی] اینجور تعریف میشه: "ماده #استعداد یا #قابلیت محض است"
یعنی ماده یه جوهر یا خمیره ایه که به هر شکل و شمایل و صورتی در میاد
پس ماده چیه؟ استعداد محض یا قابلیت صرف، یه چیز نامحدود و بدون تعین (یعنی عینیتی نداره)
👇
حالا #صورت چیه؟
صورت، حد و حدود ماده است، یا بقولی شکلیه که ماده به خودش گرفته، مثلا این خمیر رو به شکل مربع دربیار، اینجا میگیم ماده به #صورت (یا شکل) مربع دراومده
پس ماده یا اون خمیره، هیچ شکل و تعین، و یا حد و حدودی نداره، یا بقولی هیچ صورتی نداره (مثل اپیرون اناکسیمندر)
👇
ولی استعداد یا قابلیت اینو داره که به هر شکل و صورتی دربیاد، حالا اگر بیای بهش حد و حدودی بدی، درواقع انگار بهش شکل یا #صورت دادی
مثلا اون خمیر بازی به وسعت جهان رو، بیاید به شکل یه میز درش بیارید، این شکل و شمایل میز که الان جلوته، همون حد و حدود یا صورتیه که به ماده دادی.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
اول یکبار دیگه کلیت نظریه مُثُل رو میگم
دوم یکی دیگه از مثال ها رو میارم
سوم صفات ایده ها یا مُثُل رو میارم
و در رشتوی بعد سراغ شرح هر کدوم از این صفات میریم، و بعد از اون یک سری از نقدها رو بیاریم که تو خلال این نقدها، با دیدگاه های دیگه هم اشنا میشیم
👇
1- کل نظریه مُثُل چی میگه؟
میگه کلیات یا مفاهیم کلی (مثلا مفهوم سیب، یا مفهوم سگ یا مفهوم زیبایی، عدالت و...) یا بقولی مفاهیم عقلی، اینطور نیست که اموری ذهنی باشن، بلکه وجود جداگانه و خارج از ذهن دارن، یعنی وجود #عینی دارن، پس وقتی میگیم عینی هستن یعنی 👇
تا اینجا معرفت شناسی افلاطون رو دنبال کردیم و به این رسیدیم که شناخت باید مطابق با واقعیت باشه، و واقعیت چیه؟ چیزی که ثابت و بی تغییر باشه، ایا چنین چیزی تو عالم هست؟ بله، ایده ها یا مُثل که در جهان دیگه ای هستن
پس از اینجا، نظریه مُثُل رو شرح دادیم، و با دو مثال مختلف بررسیش کردیم
و قرار بود مثالهای دیگه هم بیاریم
اما این مثالهایی که تو این رشتو میارم، دیگه مثالهای خودم واسه ساده سازی مطالب نیست، بلکه مثالهای خود افلاطونه
اما قبل از این مثالها یه مطلبی رو توضیح بدم
👇
گفتیم هر #نوع چیز، از اشیای محسوس، یه ایده واسه خودش داره، مثلا تمام سیب های عالم یه ایده سیب، یا تمام سگ های عالم یه ایده سگ داره
که این ایده، ذات واقعی این محسوساته، پس جهان ایده ها خیلی شلوغه
ولی حالا یه نکته دیگه، یعنی جهان مُثُل هم وحدت نداره؟ و پر شده از ایده ها؟
من شخصا تو خونه مون 4 تا گربه پرشین دارم، یه روز خانومم یه دونه از این گربه پوستیا رو اورد خونه، من تا اون روز اصلا این گربه ها رو ندیده بودم، ولی تا این رو اوردن تو خونه، من اولین حرفم به شوخی این بود: عه این "گربه هه" چقدر زشته 😂
اینجا اگه افلاطون باشه به من میگه یه سوال!
👇
من کاری ندارم این گربه هه خوشگله یا زشته!
سوال من اینه که تو قبلا از این گربه پوستیا (نژاد اسفینکس) دیده بودی؟
خوب طبیعتا من میگم نه، یکبارم ندیده بودم
افلاطون اینجا میگه پس از کجا فهمیدی این یه گربه اس؟
شاید این سگ بود؟ یا شاید یه نوع خرس بود؟
اصلا چرا نگفتی 👇
حالا که دارم نظرات فلاسفه ی تاریخ رو مینویسم بد نیست یه چیزایی از زندگیاشون بدونید
کارایی مثل دزدی؛ خودارضایی، خابالو بودن یا حتی امپراطوری بزرگترین امپراطوری وقت بودن، و یا دروازه بانی فوتبال و... 😂
مثلا این 10مورد رو ببینید:
👇
1- یکی خابالو بوده، همیشه ساعت سه و چهار عصر بیدار میشده، بدبختو دو روز ساعت 5 صبح بیدارش کردن، مُرد 😂 2- یکی انقدر منظم بوده میتونستی ساعتتو باهاش تنظیم کنی 3- یکی فوتبالیست بوده (دروازه بان بوده) 4- یکی خودارضایی زیاد میکرده (اگر بدونید کیه!؟) 😂
👇
5- یکی اخر عمری توهمی شده بود، فک میکرد اون یکی فیلسوف میخواد بکشتش، تو جوونیشم دزدی میکرد
6- یکی از ناسیونالیسم متنفر بوده و حتی تو جنگ، در خونه رو برای دشمنای کشورش باز میکنه تا از تو خونه اش راحت به هموطناش شلیک کنن😂
👇
من نظرات معرفت شناسی افلاطون رو توضیح دادم، و قراره دوباره به معرفت شناسیش برگردیم
ولی تا اینجا رسیدیم به اینکه، افلاطون میگه؛ معرفت نه به محسوسات (امور تجربی) تعلق میگیره، نه به معدومات، پس به چه چیزایی 👇
میشه معرفت داشت
به چیزهایی که ثابت و بدون تغییر باشن یعنی ایده ها یا مُثُل
پس از این رشتو به بعد، این نظریه رو فارغ از مباحث معرفت شناسی بررسی میکنیم
در باب نظریه مُثُل، یه مقدمه این بار از یه زاویه دیگه بدم، ببینید ما بطور کلی، در جهان دو نوع موجود داریم:
👇
1- محسوسات
اول موجودات #محسوس، که از اسمشون هم مشخصه، اموری که حسی یا بقولی تجربی هستن، یا چیزایی که با حواس پنجگانه درک میشن، مثالش هم تمام موجودات جهان ما، مثل این میز جلوی من، این سگ یا گربه تو خیابون، این سیب و پرتقالی که رو ظرفِ جلوی منه، این گوشی و این لبتاپ و...و...
#وجود#ماهیت
من اینجا فرق وجود و ماهیت رو یه توضیح بدم
این همه دعوا بین فلاسفه بوده که وجود اصیله یا ماهیت، اصالت وجود فلانه، اصالت ماهیت بیساره
اصلا این دو تا چه فرقی با هم دارن؟
و چرا این دوتا مورد رو جدای از هم میبینن؟
ملاصدرا چی میگه که شده خدای این اخوندها تو فلسفه؟
👇
ببینید
برای فهم این دو اصطلاح یه مثال ساده بیارم که اکثرا اساتید فلسفه تو کلاس ها میارن
فرض کنید شما یه بچه سه چهارساله دارید که تو ذهنش پر از سوالات متنوعه، یه روز به شما میگه بابا (یا مامان) اژدها چیه؟
شما میگید👇
یه حیوونه سیاه یا سبز تیره اس، که مثل تمساح جنس پشتش سخته، قدش خیلی بلنده، اندازه یه ساختمون 5 طبقه اس، دوتا دست کوتاه و دو تا پا داره که مثل ادما میتونه رو پاهاش راه بره، از نفسش اتیش درمیاد و...و...و... (خلاصه هر توصیفی از اژدها بلدید واسه این بچه خوچل موچلتون میکنید)