قاتلش ساعاتی پیش مُرد.
قاتلی که البته روزگاری همدست و همداستان خودش بود.
میگفت در گوشِ اردشیر زاهدی، سفیر ایران در ایالات متحده، سیلی زدهام.
ساعات آخر عمرش اما نمُرد تا از دیوی که خود برکشیده بود سیلی خورد. #رشته_توییت
لیبرالتر از چیزی مینمود که قاتلش بود اما در کُنهِ رفتار، همان مینمود که قاتلِ نا لیبرالش.
گاهی در خانه عبا میپوشید و در زمان ریاستش بر صدا و سیما مخالف پخش صدای زن بود.
آنقدر مقیّد به قیود اسلام و خوشحال از به ثمر نشستن انقلاب که از پاریس فقط با لباسهایی که به تن داشت وارد تهران شد.
خودش به خنده میگفت که در روزهای نخستِ ورود به ایران شلوار برادرش(فریدون) را میپوشیده.
با این حال باقیِ وحوشِ انقلابی از آنجا که انگلیسی بلغور میکرد و مترجم خمینی بود، فکر میکردند لیبرال است.
خلاصه که این انتساب به لیبرالیسم عودی است که در مِجمَر عروسی و عزا میسوزد و مرغی است که هر طرف رانش را به نیش میکِشند.
حال اینکه در ادبیات انقلابیون «مرغِ مقتول» اگر لیبرال هم نباشد چندان مهم نیست.
باری، قاتل در ایران و مقتول در اقصای جهان مشغول برکشیدن خود و حکومتی بودند تا زمینِ ذلالت خود و یک ملت را آماده کنند.
زمینی که خیلی زود رقابتهای حذفی در آن آغاز میشد.
قاتل در شورشهای داخلی طبق فرمان خمینی و مقتول در ترجمه، هماَفزایی، گرفتن خانه در نوفل لوشاتو برای خمینی کم ننهادند.
دیر یا زود به هم میرسیدند.
و اینگونه هم شد. حال یکی متصدی حاکمیت شرع در دادگاه انقلاب و دیگری رییس سازمان صدا و سیما و وزیر امور خارجکی بود.
از آنجایی که چرخهٔ انقلابیبازی تمامی ندارد و تا حذف همه (جز خودیها) پیش میرود سراغش آمدند تا سیلیای که زده بود را پس بگیرد.
تا یادم هست بگویم که هرچند نرینهٔ شیعه میتواند بدون یک دست لباس و به شوق انقلاب از پاریس تا تهران بیاید اما معشوقه را نمیشود فراموش کرد!
پس معشوقهاش «کَرول جروم» را در هواپیمای زنستیز ترین موجودی که میشناسید جا داد و به ایران آورد.
با این خبرنگارِ کاناداییِ CBC در یکی از همین کنفرانسهای خبری آشنا شده بود.
تا آنجا که کَرول پیشهٔ خبرنگاری را وانهاد به ترسِ ساقط شدنِ آن هواپیما غلبه کرد و با او به ایران آمد.
کرول بعد از مرگ او دوباره به شغل پیشین خود بازگشت و کتابی در مورد او به نام «مردی در آینه» نوشت.
از متنِ کتاب:
«صادق میدانست که به سراغش خواهند آمد. به او گفتم: من و دوستانم تو را از کشور خارج خواهیم کرد. اما او جواب داد: نه.
این انقلاب کابوسی بود که من برای این ملت رقم زدم. من مقصر هستم. میمانم و با سرنوشتم روبرو میشوم.
وقتی که سوار ماشین شد که برود، هرگز نمیدانستم که دیگر او را نخواهم دید. باور نمیکردم که خمینی پسر خود را خواهد کشت.»
البته مقتول خود دامنهٔ توجه به مرگش را مشخص کرده بود.
همان سال اول سودای ریاستجمهوریاش گُل کرد و فقط ۲۵ صدمِ درصد رأی آورد.
و این به آن معنا بود که حذف او چندان سر و صدایی بر پا نخواهد کرد.
و پدر براحتی میتواند سرش را زیر آب کند.
جُرمش مانند فصل اول همهٔ انقلابهای تودهای مشخص بود؛
جاسوسی و برنامهریزی برای ایجاد کودتا از طریق ریختن مواد منفجره در چاه توالت جماران و ترور خمینی از این طریق:-)
عامل شناسایی او: حزب توده و شخص کیانوری.
کیانوری میگوید:
«ما از قصد توطئهی قطبزاده آگاه شدیم؛
لذا دو نفر از افسران حزب (سرهنگ عطاریان و کبیری) را در ستاد کودتای او نفوذ دادیم. ما اخبار را به صورت منظم به خامنهای و رفسنجانی میرساندیم. تا درست در حالی که چند ساعت به شروع کودتا مانده بود، قطب زاده را دستگیر کردیم»
حذفش حتمی بود.
حالِ نوبتِ اولین اعتراف تلوزیونیِ اولین رییس سازمان صدا و سیما بود.
او بعد از پنج ماه زندان و ۲۰ روز محاکمه در چهارم شهریور ۱۳۶۱ به جوخهٔ اعدام بسته شد.
این جمله که «انقلاب فرزندان خود را میخورد» برای اولین بار از دهان او در مورد جمهوری اسلامی بیرون آمد.
جملهای که "پییِر ویکتورین ورنیو" از خطیبان انقلابی فرانسه برای عصر وحشتِ روبسپیر به کار برد.
ولادیمیر یا ولودیمیر؟
نفرت پوتین از مردم اوکراین غیر قابل کتمان است.
مردمی که در سال ۲۰۱۴ میخِ آخر را به تابوت روسدوستیِ حکومتشان کوبیدند و رییسجمهورشان «ویکتور یانوکوویچ» را به روسیه فراری دادند تا به غرب نزدیکتر باشند. #رشته_توییت
یانوکوویچ رسماً اوکراین را به دامن روسیه انداخته بود.
مخالفت سرسختانهٔ او با پیوستن به پیمان آتلانتیک شمالی اما مورد خوشآمد پوتین بود.
فساد اداری در زمان او و عدم تصویب قوانین منع خشونت نهایتاً مردم را به خیابان کشید.
شکلِ منحط دولترانی او شباهت بسیاری با الیگارشهای ظاهر شده در روسیه داشت.
از همین رو در هنگام فرار هم روسیه را جانپناه بهتری میدانست. (تا همین حالا که در روسیه زندگی میکند)
لابد «چالش سطل زباله»ی اکراینیها در فیسبوک را به خاطر دارید.
انسان اکثرا خود را جای کسی میگذارد که به او شباهت ظاهری دارند.
اروپاییها هم خود را در آیینهٔ چشمِ آبیِ آن کودکِ مو بلوند اوکراینی میبینند نه آن طفل مفلوک سوری.
حس آنها به کودکِ افغان «ترحّم» است در حالیکه بیاختیار کودک اوکراینی را همذات خود میبینند. #رشته_توییت
ترحم همین است؛
نُچ نُچ کردن و سر تکان دادن و آرزوی بهبود کردن و گذشتن.
اما همذاتپنداری خبر از خطری نزدیک میدهد.
همین همذاتپنداری است که دارد اروپا را علیه پوتین متحد میکند.
همین حس است که امروز دو سده بیطرفیِ سوییس را پایان بخشید.
گلدا مئیر بعد از کنفرانس اِویان گفت: «پناهندگانِ موردِ بحث مردمِ من بودند، کاش یک چیز را قبل از مرگ ببینم، و آن این است که مردم من دیگر نیاز به ترحم نداشته باشند.»
چرا که میدانست ترحم جلوی فاجعهٔ بزرگ را نخواهد گرفت.
این عکسها ذهن شما را به کدام سو میبَرد؟
نمیدانم، اما غلطترین سَمت همان "هرزه بودن" و به تبع آن "لایق هر توهینی شنیدن" است.
تاریخ ظرفِ ظهورِ «انسانها» است نه دیو و پری.
بر این اساسْ تاریخ، الهیات نیست که جولانگاه شیطان و خدا باشد. #رشته_توییت
«دیدِ کلیشهای» از همین نگاهِ الهی-سنتی به تاریخ آغاز میشود و کسانی که عکسِ این نگاه عمل کردهاند نقشهای پُررنگی در تاریخ گرفتهاند.
شاید صاحب این عکسها(در آن جامعهٔ نسبتاً سنتی) هیچوقت فکر نمیکرد که بواسطهٔ همین تصاویر روی جلد مجلهٔ Vogue برود...
در عینِ شُهرت و از روی کشتیهای لوکس، از خط مقدمِ جنگ جهانی دوم سر درآورد، قدم به قدم تا «بوخِنوالد» آن قتلگاه مخوف پیش برود و قبل از اینکه آلمان کاملاً فتح شود اتاق را فتح کند.
"ابوالقاسم فردوسی در لاتاری برنده شد!"
این مرد که مقابل رضاشاه بزرگ ایستاده است، "ارنست هرتسفلد" است.
باستانشناس و آشورشناسی خبره که پایاننامهٔ دکترای خود را نیز در مورد پاسارگاد نوشت!
او و آرتور آپهام پوپِ و ایرانیانی دیگر (انجمن آثار ملی) را در ۱۳۰۲ تاسیس کردند. #رشته_توییت
«برای جلوگیری از بی حرمتی به ابنیۀ تاریخی؛ اولاً از طرف دولت احکام اکیده صادر و به تمام ایالات و ولایات غدغن شود که ابنیه ملی و تاریخی را خراب و ضایع ننمایند و آثار ملی را محترم شمارند. در ضمن به وسایل مختلفۀ دیگر مثلاً به توسطِ جراید مردم را به این مفاخر ملی متوجه ساخته
و حفظ و احترام ابنیه و آثار را به عامه بفهمانند».
این یکی از خطابههای او در عمارت مسعودیه در حضور دانشوران و دولتمردان منتفذِ ایرانی بود.
اینچنین بود که از تیر ماه ۱۳۰۶ تا ۱۳۰۹ هرتسفلد در سِمَت متخصص مطالعات شرقی به استخدام دولت ایران درآمد.
زنده باد انقلابِ ثور = مرده باد افغانستان! #رشته_توییت
شاید خیلی از شما ندانید که جوان امروز افغانستانی نیز زندگیاش را در قمار نسل پنجاه و هفتیِ خود باخته است.
بله، آنها هم یک انقلاب ۵۷ دارند!
انقلاب ۷ ثورِ(اردیبهشت) ۱۳۵۷؛
پنج سال از کودتای «محمد داوود خان» علیه پسر عمویش ظاهرشاه و اعلام جمهوری افغانستان میگذشت که انقلابی شورشگونه دامن افغانستان را گرفت.
شورشیان، کمونیستهای حزب دموکراتیک خلق بودند که در همان ابتدا با تیرباران کردن محمد داوود خان و ۳۰ نفر از اعضای خانوادهاش...
در ارگِ ریاست جمهوری، آیندهای هولآور را نوید میدادند.
پنجسال قبل(۱۳۵۲) حزب دموکراتیک خلق افغانستان که گروه بسیار کوچکی بودند، محمد داوود خان را در کودتایی بدون خونریزی علیه پسرعموی خود یاری دادند اما به محض اینکه داوود خان تصمیم به فاصلهگیری از چپها را داشت به چنان...