#ماجرای_دریفوس
شرح تبعیضی که بین سالهای ۱۸۹۴-۱۹۰۶ بر آلفرد دریفوس رفت، یکی از مهمترین و نخستین موضوعاتی است که هنوز هم در تاریخِ یهودستیزیِ مدرن، روایت میشود.
ماجرای دریفوس نشان داد که یهودستیزی چگونه میتواند به عنصری مهار ناشدنی مبدّل شود.
آنهم نیم قرن قبلتر از هیتلر!
نه در آلمان، بلکه در فرانسه با آن پیش زمینهی حقوقی...
در این زمان هیتلر تنها طفلی ۱۰ ساله بود.
همه چیز از نامهای نیمپاره در سطل آشغالِ وابستهی سفارت آلمان در پاریس شروع شد.
نامه نشان از این داشت که اسرارِ نظامی یک توپِ نیمه اتوماتیک از طرف افسرانِ ستاد فرماندهی ارتشِ فرانسه
به وابستهی آلمانی گزارش شده است.
نامه توسط مستخدمی فرانسوی که برای هر دو طرف جاسوسی میکرد، به وزارتِ جنگ تحویل داده شد تا طبقِ اطلاعات مندرج در نامه، عناصرِ جاسوس تحت شناسایی قرار گیرند.
طبقِ گمانهزنی باید به افسری میرسیدند که چنین اطلاعاتی داشته؛
دریفوس، سروان یگان زرهی!
با توجه به اهمیت موضوع و تأثیر در روابط فرانسه با آلمان، بالاترین مقامات سیاسی و نظامی، بازداشت دریفوس را تصمیم گرفتند.
۱۵ اکتبر ۱۸۹۴ دریفوس بازداشت شد؛
او اولین و تنها یهودیایی بود که در ستاد فرماندهی ارتشِ فرانسه مشغول بود و از این جهت حضورش برای دیگر افسران خوشایند نبود.
دریفوس و همسرش از خانوادهای متمول محسوب میشدند و این دلیلی بود که انگیزه های مالی برای جاسوسی را رد میکرد اما به ظنِ دیگران یک افسر «یهودی» دلایلی بیشتر از مسائل مالی میتوانست داشته باشد!
با دیدن نامه او بر بیگناهی و بیاطلاعی خود بیشتر اصرار میورزید.
نظرِ کارشناسانِ خط نیز متفاوت از هم بود؛
۳۱ اکتبر خبرِ بازداشت دریفوس به عنوان جاسوس در روزنامهها ثبت شد.
این شروعِ جدالی بین جمهوری خواهان و محافظهکارانِ یهودستیز بود.
آگوست مِرسیه، وزیرِ جنگ، از هر دو سو در تنگنا بود؛
اگر دستور آزادی دریفوس را صادر میکرد از طرف احزاب دست راست، به دلیل مماشات با یک یهودی مظنون مورد حمله واقع میشد و اگر دادگاهی برایش برگزار میکرد و اتهامات اثبات نمیشد با حربهی (بیدقتی) منکوبش میکردند.
از طرفی رابطه با آلمان او را به جدیّت در پیگیریِ پرونده وامیداشت...
یهودی بودنِ دریفوس، کاتالیزوری برای مقصر بودنش شد؛
روزنامهها اتهامات ضد یهود را شروع کرده و به تئوری توطئه رسیده بودند.
یک یهودی در ستاد فرماندهی!
مشخصاً از ابتدا برای جاسوسی وارد شده است، آن هم برای آلمانی که ۲۲ سال قبل شکست سنگینی به فرانسه تحمیل کرده بود.
به رغمِ مدارک ناکافی دادگاه غیرعلنی برای دریفوس در ماه دسامبر برگزار شد و او گناهکار شناخته شد!
درجهی نظامی او باز پس گرفته شد، به تبعید مادامالعمر در جزیرهی گویان(شیطان) فرستاده شد.
این بالاترین درجهی مجازات برای خیانت بود زیرا که اعدام برای این جرم پیشتر ملغی شده بود.
پایمردیِ دریفوس باعث شد تا بر گناهِ نکرده اعتراف نکند، وگرنه میتوانست چند درجه تخفیف در مجازات بگیرد.
ادلهی این حکم از این قرار بود:
فقط یک گزارشِ تایید خط(با وجودِ چند گزارش مخالف) و شهادتِ سرهنگی به نام "هانری" که از منبعی محرمانه! شنیده بود که دریفوس جاسوس است.
تنها کسانی که برای دفاع از دریفوس به #دادخواهی برخاسته بودند، همسرش لوسی و برادرش متیو بودند.
اما دوران سخت برای او شروع شده بود؛
به بدترین مکان ممکن، جزیرهی شیطان تبعید شده بود و از ابتدای ۱۸۹۵ باید در آنجا میماند.
در عرصهی عمومی هم فقط برنارد لازا، منتقدِ ادبی دادخواه او شد.
اما تغییرات جدی زمانی در پروندهی دریفوس رقم خورد که رییس ادارهی دومِ ستاد فرماندهی که در واقع سرویس اطلاعات خارجی ارتش بود، جای خود را به "ماری ژرژ پیکار"داد.
پیکار خیلی زود دریافت که آن جاسوسی توسط افسری به نام فردیناند استرازی انجام شده است.
از دیگر سو، استرازی به دلیل باختن های پیاپی در قمار نیاز به پول داشت و دستخطش نیز با نامه مطابقت داشت.
دادخواهیِ مستمر خانوادهی دریفوس، پیکار را به ارائه دادنِ اسناد به مقام مافوق واداشت.
اما اقدامی صورت نگرفت، چرا که از تبعاتش بیمناک بودند.
پیکار وادار به سکوت و به تونس فرستاده شد، استرازی بازداشت نشد و سرهنگ هانری مدرکِ جعلیِ دیگری در راستای جاسوس بودنِ دریفوس به دادگاه عرضه کرد.
مخالفان دریفوس همزمان سندیکای یهود را به تخطئهی دادگاه متهم میکردند، چرا که پیدا و پنهان و نزد هر مقامی به دادخواهی لب میگشودند.
روزنامهها مداوماً مینوشتند که قرار است یک یهودی تبرئه شود و یک فرانسوی را محاکمه کنند!!!
چیزی که برای این شروران اهمیت نداشت، جان انسانی بیگناه بود.
جدال عظیمی بود، هر چرخشی در پرونده گروهی را رسوا میکرد و نتیجهی هر جلسه چیزی جز تعمیق و تشدید در حکم نبود.
از دیگر سو پای جاسوسان دیگری درمیان بود که برای حفظ وجههی خود باید دریفوس را قربانی میکردند.
پیکار نیز به دلیل بیگناه جلوه دادنِ دریفوس در تونس بازداشت شده بود.
این نبردی جانکاه بین خیر و شر که وسعتش، باعث تکانههایی در بدنهی نویسندگان شد.
فردیناند لازار، امیل زولا را مجاب کرد تا مردم را یک دادخواهی عمومی فرا بخواند.
زولا در بیانیهای به نام «من متهم میکنم!» به نفیِ یهود ستیزی پرداخت و توطئهی سندیکای یهود را تقبیح کرد.
مقالهی او در روزنامهی طول در عرض چند ساعت ۲۰۰ هزار نسخه فروخت!
او در این مقاله همهی افرادی که در محکومیت دریفوس نقش داشتند را مورد نقد قرار داد و تبرئهی اشترازی را مایهی شرمساری خواند.
۱۵ ژانویه، دادخواستی در روزنامهی زمان (لو تامپ) بر این مضمون نوشته شد: #ماجرای_دریفوس باید اعادهی دادرسی شود.
در این دادخواست، علاوه بر امیل زولا، امیل دورکیمِ جامعه شناس، ژرژ سورلِ فیلسوف و کلود مونهی نقاش نیز به دادخواهی برای دریفوس برخاستند.
وزیر جنگ از امیل زولا شکایت کرد، نتیجه مشخص بود، باز هم دریفوس محکوم شد.
امیل زولا به ۳هزار فرانک و ۱سال حبس محکوم شد تا جایی که برای فرار از اجرای حکم به لندن گریخت.
۴سال از عمر دریفوس در تبعید گذشت؛
کابینهی جدیدی روی کار آمد.
اینبار ژان ژورس، سیاستمدار پرنفوذ سوسیالیست مدافعِ دریفوس شد.
نظر او معطوف به نامهی جعلیایی بود که هانری ارائه داده بود.
«کاوانیاک» وزیر جنگِ وقت، شخصا هانری را مورد بازجویی قرار داد و هانری به جعلی بودن نامه اعتراف کرد.
دریفوس در آن جزیره، با تیغ اصلاح دست به خودکشی زده و ناباورانه زنده مانده بود!
او در این ۴سال مطلقا نمیدانست که در فرانسه چه بلوایی رخ داده.
زلزلهی سیاسیِ عظیمی رخ داده بود؛
جناحی که چهار سال آگاهانه و ناآگاهانه طرف شر ایستاده بود، خود را در آستانهی رسوایی بزرگی میدید.
تمامی کسانی که در محکومیت دریفوس نقش داشتند معزول و تنزل درجه گرفتند.
استرازی، جاسوس اصلی به بلژیک گریخت و کاوانیاک شرمسارانه استعفا داد.
جناح راست اما عقب ننشست، در روزنامههایشان هانری را سربازی فداکار میخواندند که مقابل توطئه یهود ایستاده است.
حتی دولت را به جنگ داخلی تهدید کردند و درسال ۱۸۹۹ به خیال جنایتِ ارتش دست به کودتایی شکست خورده زدند.
در ژوئن همین سال دادگاه ۱۸۹۴ نامعتبر اعلام شد قرار بر محاکمه مجدد شد.
دریفوس به فرانسه بازگردانده شد؛
در هم شکسته، ناتوان و ضعیف...
دادگاه باز هم او را گناهکار تشخیص داد و ده سال حبس برایش در نظر گرفت.
با تلاش برادرش متیو، و اتکا براینکه ضعف جسمانیِ او به مرگش در حبس منتهی خواهد شد، دریفوس (عفو!!) شد. نه تبرئه!
۳سال پس از این، دریفوسدوستان آنقدر تلاش کردند تا دادگاه بیگناهی اورا به عموم مردم اعلام کرد!
تمام #ماجرای_دریفوس برای حفظ هیمنهی ارتشی بود که بجای دور کردنِ عناصر فاسد، سعی بر گناهکار نشان دادنِ افسری یهودی! داشت.
ارتش شرّی که اگر حکم اعدام ملغی نشده بود، حتما دریفوس را میکشت.
نگاهِ آرنت به #ماجرای_دریفوس، نگاهی بُنشناسانه به همدلی با شرّ است.
نیم قرن قبل از اینکه گردن یهودیان زیر تیغ هیتلر برود، تودهی مردم چنین با شر همراه و همدل بودند.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
سال ۱۹۴۵، آلمان از همه جهت فروپاشیده بود.
صدها شهر با حملات هوایی و نبرد زمینی آسیبِ قابل توجهی دیده بود و بسیاری از مردان کشته و اسیر شده بودند.
در ۶۲ شهر، ۳.۶ از شانزده میلیون خانه به طور کلّی نابود شده بود و علاوه بر این، به چهار میلیون خانه آسیب جدی رسیده بود.
نیمی از ساختمانهای مدارس، چهل درصد از زیر ساختها و کارخانهها نابود شده بود.
طبقِ تخمین ۴۰۰ میلیون متر مکعب نخاله(معادل ۱۵۰ برابرِ هرم بزرگِ جیزه!) بر روی زمین مانده بود و ۷.۵ میلیون نفر بیخانمان شده بودند.
جمعیتِ مردان ۷ میلیون نفر از جمعیت زنان کمتر شده بود و جمعیتِ مردان باقی مانده باید برای رفعِ معاشِ خانواده میکوشیدند.
عملاً هیچ نیروی انسانیِ داوطلبی برای رهانیدنِ آلمان از زیرِ آوار، در دست نبود.
اینگونه بود که پدیدهایی به نام #زنان_آواربردار از پسِ آن سالهای شوم سر برآورد.
طبق آنچه که از جنایات نازیها میدانیم، اتاقهای گاز علاوه بر بازدهی بالا، طراحی شده بود تا رابطهی بینِ جانیان و قربانیان را کمتر کند و سربازان نازی تبدیل به "هیولاهایی بیبازگشت" نشوند.
اما در #بابییار، گروه ضربت نازیها(آینزِتز گروپن) ۳۳۷۷۱ نفر را مستقیما و بدون واسطه کشتند.
پاییزِ ۱۹۴۱ یکی از وحشیانه و سنگینترین جنایات قرن بیستم در درهی تاریخیِ #بابییار در حومهی کیِف، تحت اشغال نازیها رخ داد.
کشتاری عظیم که از لحاظ مقیاس و مدت زمان، با کشتارهای صنعتی برابری میکرد.
در ژوئن همان سال، پس از دو سال بیطرفیِ یهودیان بینِ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و نازیها، آلمان طیِ یک حملهی غافلگیر کننده به نام عملیات بارباروسا شرقِ لهستان و اوکراین را به تصرف خود درآورد.
«جواب بده! آقا چرا ما را میزنی؟
میگویی:به دستور! چه کسی به تو دستور میدهد؟اَفسرت! او دربرابر چه کسی خبردار میایستد؟در برابر سرهنگش!و سرهنگ با اشارۀ چه کسی فرمان میبرد؟»
نوشتهی #یوزف_گوبلز ،۲سال قبل ازاینکه وزیر پروپاگاندای حزبنازی شود.
بهجد میتوان تمامیّتِ حزب نازی را در ظرف وجودیِ گوبلز جای داد. #یوزف_گوبلز تجسُّد شرّ بود، روزنامهنگاری اهلِ قلم، دکتریٰ ادبیات و آگاه به هرآنچه اتفاق میافتاد.
مطیعتر از هرکسی به هر جناحی.
نزدیکتر از هرکسی به هیتلر، آنقدر نزدیک که هیتلر ساقدوشِ شبِ ازدواجش با ماگدا گوبلز بود.
شهرت او در خطابههای آتشین و تبحُرش در سخنرانی بود.
اما بخش عمدهی اشتهارِ #یوزف_گوبلز بخاطر تصدیِ او بر وزارتِ پروپاگاندای رایش سوم به مدت ۱۲سال بود.
وظیفهی اصلیاش به دستِ گرفتن کنترل جامعه در همهی جوانب(حتی خصوصی) و حفظ اهداف و ارزشهای حزب و پیشوا بود.
#کریستالناخت
"شما از آخوند/نازیها بدترید!!"
اکتبر ۱۹۳۸ وقتی نازیها ۱۵,۰۰۰ یهودی را به اردوگاههای کار اجباری فرستادند، مقاومتهایی از سوی یهودیان شکل گرفت که ابداً در سطح خشونتِ حزب نازی نبود، با این وجودْ این تحرکات دستاویزی شد تا راهِحل نهایی برای یهودیان پایهریزی شود.
۷ نوامبر ۱۹۳۸، هرشل گرینزپان، نوجوانِ ۱۷ سالهی یهودی، منشیِ سومِ سفارت آلمان در پاریس(ارنست فم رات) را به قتل رساند.
این انتقام بخاطر این بود که پدر و مادر او بینِ آن ۱۵۰۰۰ نفر به اردوگاهِ داخائو فرستاده شده بودند. #کریستالناخت
دو شبِ بعد، یعنی شبِ نهم و دهمِ نوامبر به #کریستالناخت یا "شبِ بُلورین" معروف شد.
شبهایی که در آن به سرکردگی حزب نازی و به بهانهی یهودی بودنِ عامل ترورِ منشیِ سفارت، به خانهها، مغازهها و کنیسههای یهودیان حمله شد و آنقدر شیشه شکستند که به شب بلورین موسوم شد.
اِشتُتهوف، کشتارگاه تا روز آخر؛
هیچکس نمیداند که آنسوی سیم خاردارهای برقآلودِ #اشتتهوف چندهزار انسان نیست شدند.
این اردوگاه تا روز آخر در حال گسترش بود.
در حدود ۳۵کیلومتری شهر گدانسک،شهری آرام از توابع ایالت آزادِ دانزیگ، و مکانی امن برای سالمندان؛
مجتمعِ خانهی سالمندانِ این محلهی آرام دقیقا جایی بود که توسط SS برای آن رنجِ غیرقابل تصور انتخاب شده بود.
اواسط آگوست ۱۹۳۹ نیروهای SS با ۵۰۰ زندانی وارد گدانسک شدند و این شروع #اشتتهوف بود.
سه سال قبل، از اوایل ۱۹۳۶، ناسیونال سوسیالیستهای دانزیگ شروع به تهیه لیستی از عناصر نامطلوب لهستانی کرده بودند تا در صورت درگیری دستگیر شوند.
آنها آنقدر آمادگی قبلی داشتند که در همان روز نخست ۱۵۰۰ نفر را دستگیر کردند.
۲ سپتامبر ۱۵۰ یهودی دیگر به #اشتتهوف وارد شدند.
۷۵ سال پیش در چنین روزی، وزیرِ امورخارجهی ژاپن رسماً تسلیمِ بی قید و شرط را مقابل آمریکا امضا کرد. #رشته_توییت
در این روز در سال ۱۹۴۵ ، ژاپن مرا از اردوگاه کار اجباری آزاد کرد، سپس خلبانانِ آمریکایی زندگی من را نجات دادند!
(نوشته شده توسط جورج مک دانل)
روز ۱۵ آگوست ۱۹۴۵ بود. امپراتور هیروهیتو به مردمش اعلام کرده بود که ژاپن تسلیمِ قدرتهای متفقین شده است.
برای ما که در اردوگاه"اوهاشی/Ohashi" در کوههای شمال ژاپن محبوس و اسیر جنگی بودیم و در معدن آهن کار اجباری میکردیم ، این بمعنای آزادی بود اما این لزوماً به معنای امنیت نبود!
۳۹۵ اسیر در اردوگاه ، که تقریبا نیمی از آنها کانادایی بودند ، هنوز تحت کنترلِ موثرِ نیروهای ژاپنی بودند. بنابراین ما مذاکره با آنها را در مورد آنچه در آینده رخ خواهد داد آغاز کردیم.
کُدِ ارتشِ ژاپن "بوشیدو" بود که یک افسر را به جنگ یا خودکشی(سپوکو) یا پذیرفتنِ شکست مُلزم میکرد.