١/١٣ از زمان ریگان و تاجر در دهه ٨٠، اختلاف بین کاپیتالیسم مدل آنگلو-ساکسون با مدل اروپایی پررنگتر شد. اولی بر بازار آزاد، مقررات زدایی، خصوصیسازی، و دولت کوچک تاکید داشت و دومی به ویژه فرانسه بر دولت بزرگ و سیستم خدمات عمومی همگانی.
٢/١٣ انگلیسیهایی که اواخر قرن ١٧ به آمریکا آمدند، بلوغ سیاسی انگلیس تا آن زمان را نیز به همراه داشتند، و در سرزمین جدید به تدریج، دانش سیاسی انگلیسی تا آن زمان نهادینه شد و در نهایت در قانون اساسی و اعلامیه استقلال متجلی گشت.
٣/١٣ نتیجه طرز فکری بود که Common law را پشتوانه قدرت و اعتبار حکومت میدانست، که فراتر از هر شخص و نهادی بود. حاکمیتی که مشروعیت آن به جای تمرکز بر یک نهاد مرکزی در چند شاخه تقسیم میشد. تفسیر قانون بر کنگره و نظر رییسجمهور اولویت داشت. در آمریکا ساختار سیاسی
١٣/۴ اگرچه در زمان خود به بلوغ رسید، اما تا امروز همچنان ساختاری منحصر به فرد و حتی آنتیک به حساب میآید. در خود انگلیس جهتگیری سیاسی مسیر دیگری را طی کرد و در قرنهای ١٨ و ١٩ به سمت حکومت متمرکز رفت. اگرچه Common law مقدس پنداشته میشد، اما پارلمان منبع مشروعیت حکومت بود.
١٣/۵ تفاوت مسیر سیاسی در آمریکا را باید در نحوه شکلگیری این کشور جستجو کرد. آمریکا همانند کشورهای اروپایی ساختار فئودالی و ارباب رعیتی نداشت. آمریکا سرزمین فرصتها بود و میزان تلاش و شایستگی هر شخص موقعیت او را تعیین میکرد.
١٣/۶ در نتیجه تمایلی هم به ایجاد ساختار متمرکز برای کنترل ثروت و باز توزیع آن نبود. بلکه تفکر جان لاک جریان داشت که هر شخصی آزاد و مسئول شرایط خودش است. البته در آغاز فقط مردان سفید از این دیدگاه بهره بردند.
منبع بخشی از این نوشته:
٧/١٣ از همین رو است که سیاهان تنها گروهی بودند که همانند طبقه کارگری در اروپا توانستند از حکومت متمرکز نفع ببرند. همچنین آمریکا هیچ همسایه قدرتمندی نداشت و نوع جغرافیا و جمعیت پراکنده آن ایجاب میکرد که با ساختاری غیرمتمرکز کنترل شود.
٨/١٣ از طرفی آمریکا، با انقلاب علیه پادشاهی انگلیس، خود در فضای ضد حکومت مرکزی مقتدر متولد شد. در فرهنگ سیاسی آمریکایی از آغاز، آزادی متضاد با حکومت مرکزی شناخته شد و نگاه همیشه منفی به دولت وجود دارد. از همین رو است که در آمریکا آزادی بر امنیت ارجحیت دارد.
٩/١٣ مسالهای که درک آن شاید برای غیرآمریکایی دشوار باشد. آمریکا حکومت پاسخگو/accountable را از انگلیس به ارث برد اما حکومت مرکزی قدرتمند را خیر.
از زمان ورود به سرزمین جدید تا سالهای استقلال آمریکا به تدریج اما طبقه و کلاسی متمایز در آمریکا بر اساس تحصیلات و شغل شکل گرفت.
١٠/١٣ مانند تاجران نیویورک و بانکدارهای بوستن و زمینداران ویرجینیا. این طبقه کوچک الیت پسزمینه فکری یکسان و نگرش و منش بسیار نزدیک داشتند. سالهای اولیه استقلال به سالهای حکومت جنتلمنها و حتی حکومت دوستان جورج واشنگتن شناخته میشود.
١١/١٣ هوشمندی و حکمت بنیانگذاران آمریکا که با آیندهنگاری بیهمتا چنین ساختار پیچیده و کارآمدی را بنا نهادند، امروزه مایه مباهات هر آمریکایی است. بخشی از این موفقیت را باید مدیون سازمان تصمیمگیری در زمان استقلال دانست که کاملا دموکراسی نبود و بیشتر تحت نفوذ طبقه الیت بود،
١٢/١٣ افرادی که بیشتر فارغالتحصیل هاروارد و Yale بودند، و یکدیگر را از سالها پیش میشناختند. یک گروه با نگرشی روشن و بینشی آیندهنگر که در بهترین زمان جهتگیری سیاسی کشور نوپا آمریکا را پیریزی کردند.
پن١: این نوشته رو مدت کوتاهی پیش قول داده بودم. ادامه خواهد داشت.
١٣/١٣ پن١: این نبود سیستم تصمیمگیری مرکزی و متفاوت بودن منافع گروههای حاضر در قدرت را به خاطر بسپارید. هرگاه با تئوری توطئهای در مورد آمریکا مواجه شدید از خود بپرسید که چگونه و چرا همه بر سر آن توافق کردند. به عنوان تمرین: حملات ٩/١١ کار آمریکا بود تا به نفت خاورمیانه برسد.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
۶/١ در یکی از روستاهای یمن، فرزند علی حجاجی به شدت بیمار بود. بزرگان روستا پیشنهاد دادند که برای درمان، نوک چوبی در حال سوختن را در سینه پسرش فرو کند تا بیماری خارج شود. بعدها خبرنگاری از او پرسید چرا اینکار را کرده پاسخ داد: وقتی هیچ پول و هیچ امیدی نداری، هر چیزی را میپذیری.
۶/٢ در بیشتر تاریخ، علم پزشکی نه بر مبنای علم و روش موثر و نتایج مثبت آن که به خاطر استیصال آدمی و نبود هیچ جایگزینی رواج داشت. روشهای درمانی مانند سوراخ کردن جمجمه و تزریق جیوه که امروزه مضحک بودن آن واضح است، زمانی امید مردم بود.
۶/٣ در همهگیری طاعون لندن در قرن ١٧ مردم بیش از همیشه به پیشگویی و ستارهشناسی و رویا و درمانهای عجیب و ... باور پیدا کردند چرا که هیچ منطق و امید دیگری به آنها کمک نمیکرد. بیماری طی ١٨ماه ١/۴ لندنیها را به کشتن داد.
۶/١ کتاب Human Diversity به بررسی تنوع انسانها از دیدگاه ژنتیک و علوم اعصاب میپردازد. ادعای اصلی نویسنده این است که پیشرفت علم بیولوژیک، مقدسات علوم اجتماعی را مبنی بر اینکه جنسیت و نژاد برساخته اجتماع هستند، زیر سوال میبرد. نویسنده این عبارتهای مقدس را نیمه-صحیح میداند
۶/٢ اما قطعی پنداشتن آنها باعث شده به درستی و علمی به آنها پرداخته نشود، و تصویری مخدوش و ناکامل از واقعیت انسان ارائه شود. از دید نویسنده جو حاکم بر دانشگاهها به اساتید علوم انسانی اجازه نمیدهد خلاف عقیده پذیرفته شده اظهار نظر کنند، اما علم بیولوژیک از جمله روانشناسی تکاملی
۶/٣ به تدریج و ناگزیر پایههای آن را تغییر خواهد داد. نظیر همان کاری که گالیله با اصول ارشمیدسی کرد. ادعاهای اساسی که نویسنده به آنها خواهد پرداخت عبارتند از:
تفاوت شخصیتی بین دو جنس در سراسر دنیا الگو یکسانی دارد و تفاوتها در جوامع با فرصت برابر egalitarian واضحتر است.
١/١٠ یکی از مهمترین ملاحظات در انجام ترورهای هدفمند Targeted killing، جدا از مسائل امنیتی و عملیاتی، بحث بازدارندگی و پاسخ احتمالی طرف مقابل است. انجام عملیات اینچنینی توسط موساد نشان داد یا از عدم وقوع پاسخ مطمئن بودند و یا اینکه حتی پذیرای آن بودند.
٢/١٠ حذف نفر اول برنامه هستهای جا فرصتی همیشگی نیست،و احتمالا در پنجره زمانی محدودی امکان حذف او توسط موساد وجود داشت. اما تحولات دیپلماتیک بدون شک بر زمانبندی اجرای این عملیات اولویت اول بود. تصمیمگیرندگان در تلآویو از حمایت کاخ سفید در صورت پاسخ احتمالی جا اطمینان داشتند.
٣/١٠ رفتن ترامپ بر وضعیت سیاسی نتانیاهو اثر منفی خواهد داشت و او میداند که روابط گرم ۴سال اخیر هرگز در دولت بعدی ادامه نخواهد داشت. نگرانی نتانیاهو از اوباما به حدی بود که در کنگره آمریکا حاضر شد و علیه برنامههای او سخن گفت و در انتخابات ٢٠١٢ هم رسماً از رامنی حمایت کرد.
١/١٢ در زدوخورد طرفداران فوتبالی عده کمی در درگیری مستقیم فیزیکی مشارکت دارند. تعدادی از اینها هم خیلی زود کنار میکشند. بسیاری اما در اطراف تنها شاهد ماجرا هستند یا فقط سر و صدا میکنند و جنب و جوش دارند. در واقع آدمی عموما برای خشونت فیزیکی رو در رو اصلا خوب نیست.
٢/١٢ در کتاب 👇گروسمن دقیقتر به این مسأله پرداخته. در نبرد گتیسبرگ در جنگهای داخلی آمریکا، از ٢٧٠٠٠ سلاح آماده به آتش تنها ٣٠٠٠ سلاح در صحنه نبرد آتش گشودند و از بقیه استفاده نشد، و بیشتر کشتهها ناشی از آتش توپخانه بود.
٣/١٢ در جج٢ هم تنها حدود ٢٠٪ تفنگداران از تفنگ خود گلولهای شلیک کردند. بیشتر چه میکردند؟ انتقال پیام، رسیدگی به مجروحان، فریاد زدن، پرسه زدن...
روانشناسان جنگ تاکید دارند که سربازان در هنگام نبرد شدید، طرف مقابل را از سر نفرت و یا فرمانبرداری نمیکشند،
١/٨ استیون هاوکینگ در ٢١سالگی به دلیل نقص سیستم عصبی تقریبا به طور کامل فلج شد. در مصاحبه سال ٢٠٠۴ خود با نیویورک تایمز گفت از اینکه کتابهای او خوانده میشود بسیار خوشحال است. خبرنگار از او پرسید همیشه اینقدر روحیه خوبی داری؟ او پاسخ داد در ٢١سالگی توقع من از زندگی به صفر رسید.
٢/٨ هر چیز مثبتی بعد از آن پاداش و موهبت به حساب میاد.
فاصله بین توقعات آدمی و آینده احتمالی همیشه یک فاصله امنی است که از غافلگیر شدن آدمی جلوگیری کند تا آسیب روحی کمتری ببیند. اگر چه دلایل زیادی وجود دارد که آدمی خوشبین باشد، اما کلا آدمی به اخبار و پیشبینی منفی
٣/٨ واکنش بزرگتری نشان میدهد تا پیشبینی مثبت. بدبینی به آینده همهجایی و فراگیر است. میتوان آن را مزیت تکاملی دانست که انسان به وقایعی که میتوانست او را نابود کند و یا آسیب بزند، همیشه توجه بیشتری داشته. اتفاقات خوب و تحولات مثبت آهسته و تدریجی است، و چندان به چشم نمیآید.
١/١٣ در روزهای آغازین جج٢ در آمریکا جو عمومی مخالف ورود به جنگ بود. در انگلیس هم درحالیکه اختلافها بر سر دخالت نظامی یا مصالحه با هیتلر در جریان بود، جورج اورول شهر به شهر میگشت و به نفع جنگ تبلیغ میکرد.
تظاهرات دانشجویی در برکلی آمریکا در حمایت از صلح ١٩۴٠👇
٢/١٣ اورول صلحطلبی را به نفع فاشیسم و کمک به جبهه مخالف میدانست، از دید او "هیچ راهی برای بیرون ماندن از بحران کنونی نیست. در عمل آنکه با ما نیست ضد ما است" البته هنگامی که بمبهای آلمان بر لندن فرود آمدند و آتش هواپیماهای ژاپنی پرل هاربر را روشن کرد، جنبش صلح خاموش شد.
٣/١٣ اگر یک دخالت نظامی شکست بخورد و به اهداف خود نرسد، کسانی که برای آن تبلیغ میکردند مواخذه خواهند شد. اما اگر موفقیتآمیز باشد، مخالفان جنگ و طرفداران صلح تقبیح نمیشوند. نمونه جرمی کوربین که مخالف جنگ بوسنی بود و حتی جنایتها رخ داده را انکار میکرد.