#روز_سعدی
مختصري دربارهٔ شیخ #سعدی
استادای سوپرعارفِ ادبیات وقتي صحبت از یه شخص بزرگ میشه، میگن «ما در حدي نیستیم که دربارهٔ فلانی صحبت کنیم.» و اگه حرفشونو تأیید کنید گازتون میگیرن.
از اونطرف: درست ترم یک ادبیات که بودیم یه پسري بود که چیزایي شبیه شعر میساخت؛/
\یه روز ازش پرسیدم راستی رفیق، نظرت در مورد مولوی چیه؟
بهطور تصنعی و برای مسخرهبازی سر خم کرد و دست روی سینه گذاشت، گفت «ایشون که استاد ماست.»
خندیدیم.
ولی خب بدون هیچ شوخیاي من در حدي نیستم که در مورد سعدی بتونم حق مطلب رو ادا کنم؛ و ایشون «استاد ماست». ما: همهٔ فارسیزبانان.
من یه برش، یه گزیدهٔ مختصر از سعدی میگم، و از رفقا که بیشتر و بهتر از من میدونن، درخواست میکنم کوت کنن، یا منشن بذارن و هر کدوم نکتهاي بگن.
شروع میکنیم.
جایگاه سعدی رو در زبان فارسی فقط میشه با این جمله نشون داد: «اگه سعدی گفته، پس درسته.»
در همین حد.
بعضیا پا رو فراتر بردهن و چیزي تو این مایهها گفتهن که زبان سعدی فارسی نیست، فارسی زبان سعدیه.
یعنی فارسیاي که صحبت میکنیم (یا دقیقتر بگم: مینویسیم) بیشتر از هر شخصي وامدار سعدیه. فارسی رو به شیوهٔ خودش شکل داد و تا حدودي به همون شیوه موند.
و اما در مورد تأثیرش در ادبیات.
نکته اینه که سعدی در هر حیطهاي که کار کرد یا سرآمدِ مطلقِ اون حیطه شد، یا جزو سرآمدا: مثنوی (کتاب مشهور به بوستان)، نثر (گلستان؛ سرآمد مطلق)، غزلیات، قصاید، و البته هزلیات و اشعار و نوشتههای رکیک.
از این حیث استثناست. سایر بزرگان ادب در یک یا دو حیطه به صدر رسیدن.
تا اینجا رو که خب همهتون میدونستید. بریم سراغ چیزایي که بعضِ رفقا ممکنه ندونن.
پیش از سعدی خیلي از شاعرای بزرگ رسم داشتن که از اوزان بسیار سخت و غریب استفاده کنن صرفاً برای نشون دادنِ تسلطشون. سعدی این رسممانندِ نانوشتهٔ مسخره رو کنار زد؛/
و از سادهترین و زیباترین اوزان استفاده کرد. توی وزن «مفعولُ مفاعلن فعولن»، وزن لیلی و مجنون نظامی، خدااااایی میکنه.
بر کوزهٔ آب نِه دهانت/ بردار، که کوزهٔ نبات است...
در یک مورد از یه وزن غریب و کمکاربرد استفاده کرده:
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری؟...
تا این بیت بسیار مشهور:
اشتر به شعر عرب... الی آخر.
وزنش: مستفعلن فَعِلُن (دو بار).
اما چرا؟
چون میخواد بگه «شعر عرب»؛ و این وزن در «شعر عرب» بسیااااااااااار رایجه. در فارسی تقریباً نایابه. وقتي میخواد بگه اشتر به شعر «عرب» در حالت است و طرب، از وزن شعر عربی استفاده میکنه! اما با رذیلت، حواسش هست:
صورت اصلی این وزن اینه: مستفعلن فاعلن مستفعلن فاعلن.
اما این صورت از وزن، خیلي ریتم نداره، و ریتم شعر به گوش مخاطب فارسیزبان بسیار مهمتره تا مخاطب شعر کلاسیک عربی. از یه صورت (یا بهاصطلاح «زحاف») از این وزن استفاده میکنه که خیلي ریتمیکه. دیش دام دارام دادادام....
دربارهٔ استفادهش از زبان:
یعنی سعدی قشنگ رُسِ زبان فارسی رو میکشه. هیچ بهرهاي نیست که از زبان نبره. همونطور که هیچ بهرهاي نیست که از امکانات وزن نبره؛ مگر اینکه کلامشو زشت و بدآهنگ کنه.
ببینید مثلاً:
منم امروز و تو و مطرب و ساقیّ و حسود
خویشتن گو به در حجره بیاویز چو خیش
خیش یعنی پرده.
مصرع اولش سوپر درخشانه. «حسود» تو جمعي که اسم برد، مثل تفي میمونه تو صورتِ تازهتراشیدهاي. وصلهٔ ناجور. پیش خودت میگی حسود تو این جمع چیکار میکنه؟
یهو میبینی اون «و» که قبل از حسود اومده اساساً از یه نوع دیگهست: منم، تویی... و در این حال، حسود خودشو بکُشه.
و از این «و» زیاد استفاده کرده.
و قسمهاش. هیچوقت قسم بیدلیل نمیخوره. همیشه چیزایي از قبیل «به دوستی»، «به خاکپای تو سوگند و جان زندهدلان» در کاره.
حوصلهتونو سر میبرم بچهها. ببخشید.
این بیت رو بارها مثال زدهم:
شهري متحدثان حُسنت
الا متحیران خاموش
شش کلمه!
نقل شده که یه شاعر عرب پیش یه سلطان یه بیت شعر خوند که اینقدر واجآراییِ درخشاني داشت که شاه قصد جانش رو کرد و گفت این سحره، این کفره، این جادوست.
بابت اون بیت که نوشتم باید سعدی رو دار زد.
شش کلمه!
آقاجان، شما فرض کنید میخواید در وصف دختر یا پسر زیبایي بگید:
شهري زیباییات را وصف میکنند، جز افرادي که ساکتاند، و تازه سکوت آنها هم از سر حیرت و میخکوب شدن برای زیبایی توست.
خداوکیلی بدون اینکه وزن و قافیه دستتونو بسته باشه، این مضمونِ بیییینهایت درخشان رو، به کوتاهترین شکلي که میتونید بگید، اون شکل چیه؟
بابا این کارا چیه آخه سعدی؟
واااااااااااقعاً نمیشه از زبان فارسی بیشتر از این بیت بهره برد.
دیگه:
سعدی نه به اندازهٔ عطار «صعبفکور» و جدی و گوگولی و محجوب بود، نه به اندازهٔ سنایی و مولانا بیاعصاب بود و به هر کس که محض رضای خدا بهش گیر میداد (مثل مولانا) شطّي از دشنام نثار میکرد.
نه به اندازهٔ مولانا با مقولهٔ شعر بیضهانگارانه برخورد میکرد، نه به اندازهٔ حافظ خودشو سرویس میکرد. یه حد تعادل، که جادوی محض آفریده از نبوغ زبانی.
و دقت کنید که تمام این حرفایي که زدهم شامل استادیش در مضمون نمیشد (این دیگه مثنوی هفتاد من کاغذه)، و اونو به شما وا نهادهم.
تی. اس. الیوت لای طنز و جِد گفته شاعران نابالغ تقلید میکنند (مثل همه از سعدی)، شاعران بالغ میدزدند (مثل حافظ از همه).
سعدی چنان نبوغي داشت که محتاج این حرفا نبود وموضوع تقلیدش از فردوسی رو قبلاً باز کردهم (ظاهراً از قصد خودشو مسخره کرده)؛ ولی هیچ شاعري از «الهام» بینیاز نیست.
میگن سبک سعدی «سهلِ ممتنع» بوده؛ یعنی شعر آسوني که سرودنِ مثلش محاله.
حرف معروف و چرندیه. نه شعر «آسون» قابل تعریفه نه «شعري که سرودنش محال باشد». سرودن دوبارهٔ هر چیزي محاله؛ چون قبلاً سروده شده خب.
ولی بههرحال شاعري که قبل از سعدی به این ویژگی شهرت داشت، فرخی بود.
نمیدونم آیا ایراد داره که اینو بگم یا نه. اما ببینید شما اینجا اثري از الهام نمیبینید؟ فرخی تو یکي از قصایدش از این کاربرد زبان استفاده کرده که بهصورت رگباری سؤال بپرسه؛ فقط جهتِ بامزگیش:
...گَزنده گشت. چه چیز؟ آب. چون چه؟ چون کژدم
خَلَنده گشت همی باد. چون چه؟ چون پیکان
بریخت. که؟ گل سوری. چه چیز؟ برگ. چرا؟
ز هجر لاله. کجا رفت لاله؟ شد پنهان...
سعدی:
گفتم لبِ تو را که دلِ من تو بردهای
گفتا کدام دل؟ چه نشان؟ کِی؟ کجا؟ که بُرد؟
بین این دو کلام دویست سیصد سال فاصله نیست؛ هزارهها فاصلهست. تفاوتشون رو خودتون میبینید.
بچهها ایني که من گفتم حتی بریدهٔ کوچیکي از عظمت سعدی هم نبود. نه فقط از خود عظمت سعدی، بلکه واقعاً با هر کدوم از وجوه عظمت سعدی میشه کتابها نوشت. بابا من خودم تو دانشگاه خوارزمی فقط با موضوع «رفتار سعدی با وزن شعر» یک ساعت سخنرانی کردهم! یک ساعت! فقط با همین!
میگن چیزي که آدم توش نقشي نداره جای افتخار هم نداره.
من میگم باشه، ولی من به همزبانی با سعدی، فردوسی، خیام، افتخار میکنم.
دیگه باقیش به عهدهٔ شماست که نظر خودتونو در مورد سعدی بگید و اینکه چرا بزرگ میدونیدش (یا نه). خیلیاتون از من خیلي باسوادترید.
همین دیگه. برید پی کارِتون.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
تو سالای ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۲، ملکالشعرای انگلیس، «سیسیل دِیلوئیس» بود.
بله. درست حدس زدید. پدرِ آق دانیال. اشرافزاده به معنی واقعی.
یکي از اشعاري که سروده اینه. ترجمهشم کردهم براتون:
They who in folly or mere greed
Enslaved religion, markets, laws
Borrow our language and bid\
This is the logic of our times:
No subject for immortal verse;
That we, who lived by honest dreams
Defend the bad against the worse.
آنانکه نابخردانه یا تنها بهر آز
دین را، پول را، قانون را به یوغ کشیدند
زبانمان را نیز به عاریت میبرند/
و نمیگذارند در راه آزادی سخن گوییم.
این منطق عصر ماست:
جایي برای شعر جاودانه نیست.
که ما، که رؤیای صادقهمان را زیستیم
در مقابل بدتر، از بد دفاع میکنیم.
قبلاً اینو گفته بودم، اما با رویکرد دیگهاي.
رفقا، مهدی اخوان ثالث شاعر مورد علاقهٔ منه. تو روز خوبش شمر هم جلودارش نبود و چنان خلاقانه و استادانه شعر کلاسیک و نو میگفت که هیچکس، مطلقاً هیچکس به گَردِ پاش هم نمیرسید. توی ادبیاتي که پُر از درخشانترین فحشاست،/
\مثلاً «همرنگ به کیرِ موشِ مُرده/ همدوش به مُردهٔ فسرده»، یا «خار در چشم و کِلک در ناخن/ تیز در ریش و کیر در کون باد»، حتی بیت فحشآلود مورد علاقهمم از اخوانه و ورد زبونمه: «مادهخوکِ حیض و نر سگ هیضهاي تا رستخیز/ هی بشاشاد و ریاد ای دد به مرقد بر تو را.»
یعنی ای حیوان وحشی!/
\امیدوارم تا قیامت خوک مادهٔ پریود و سگ نر اسهالگرفتهاي به ترتیب بر قبرت بشاشد و بریند.
دیگه از این شدیدتر نمیشه.
و موضوع فقط فحش هم نیست. تو لحظات عاشقانه بیداد میکرد: ای تکیهگاه و پناهِ/ زیباترین لحظههای/ پُر عصمت و پُرشکوهِ/ تنهایی و خلوتِ من/ ای شط شیرین پرشوکتِ من...
بابام خدابیامرز اسمش علی بود.
حساب کرده بودن من تو شهادت امام سجاد به دنیا میا و میخواستن اسممو بذارن سجاد. نگو از زمان کلنگزنی تا زمان بهرهبرداری رو، ظاهراً با تقویم شمسی حساب کرده بودن و من یه چند روز قبل از عاشورا به دنیا اومدم، شدم حسین.
بعدِ من یه دختر احداث کردن شد زینب.
بعدش یه پسر به عمل آوردن که شد عباس.
باز مرغ هوسشون پَر گرفت، یه دختر تأسیس کردن که شد فاطمه.
مامانم و داداش بزرگهم ضدحال جمعن. مامانم مریمه، داداشمم غلامرضا. چون مشکل مغزی داشت و بردن پابوس آقام امام رضا و اعتقاد دارن شفاش داد. منتها اگه داداشمو از نزدیک دیده باشید،/
\میفهمید که امام رضا میتونست در زمینهٔ شفا دادنش یهخرده قویتر عمل کنه.
یه حسن هم داشتیم که پسرداییم بود منتها این همهش خونهٔ ما بود.
خلاصه بابام با تأسیس شعبهٔ جدیدي از خاندان عصمت و طهارت فقط یه شب فاصله داشت که دیگه با تیر زدیمش.
چندین بار ازم پرسیدهن سریالای محبوبت چیه.
جوابم مثلاً همچی چیزي بوده: چرنوبیل، امام علی، سوپرانوز، بریکینگ بد.
همیشه بهشدت میخندن و فکر میکنن شوخی میکنم.
بابا امام علی - فارغ از هر نوع جنجال اعتقادی - سریال بسیار بسیار بسیار قویایه. بسیار فراتر از سطح ایرانه.
از هزاردستان هیچ خوشم نیومد. میگن علی حاتمی نتونست چیزي رو که میخواد بسازه. باشه. قبول. نتیجه، چیزیه که ساخت. از اون بدم میاد. با احترام بسیار به زحمتاش، و به بازیِ نفسگیر و کلاس جهانیِ چندین نفر از بازیگراش؛ بالاتر از همه(به نظر من) محمدعلی کشاورز؛ در نقش مزخرف شعبون استخونی.
سریال امام علی سریال بسیار محترمیه. آهنگسازش کارِ خوب نساخت، شاهکار کرد، قیامت کرد. تهیهکنندهش همینطور. نویسندهش (حسین پناهی؛ گرچه کار به اسم میرباقری تموم شد، اما بعدها دیدیم میرباقری از این نبوغا نداره) حقیقتاً «ترکوند». میزانسن و بازیا از عالی هم عالیتر بود.
همین دیشب به آبجیم پیام دادم زینب، هرچی به عباس پیام میدم جواب نمیده (بله. وقتي با هم صحبت میکنیم انگار روضهٔ سالار شهیدانه)؛ چندین روزه غذا تن ماهی میخورم، غذای بیرون افتضاحه، هوس غذای مامانو کردهم مثل سگ. حال ندارم بلند شم بیام قم. میشه ازش عذرخواهی کنی و بهش بگی؟
این پیشنهادم اونقدر هم که فکر میکنید با پررویی همراه نبود. مادرم هزاران بار گفته هر وقت خواستی بگو غذاهای مورد علاقهتو بپزم برات بفرستم. قلیه میگو، قیمه بوشهری، سمبوسه... همه با برنجي که تهدیگشو یه طوري درمیاره که فقط از عطرش آدم پرواز میکنه.
من به زینب گفتم که مثلاً مامان ظرف سه چهار روز آینده این زحمتو تدریجاً بکشه، غذا رو بذاره تو فریزر، بعدش برام بفرسته.
حتی دوازده ساعت هم از این تقاضام نمیگذره.
عکس فرستاد که غذاها حاضر و آمادهست. یک ساعت دیگه میدم اتوبوسا، سه ساعت دیگه برو بگیر. این. این.
برای رفقایي که مثل خودم عذر شرعی دارن (گشنهشون میشه) این غذا بسیار ساده و خوشمزهست:
تن ماهی (باشه بابا. «کنسرو ماهی تون». اه): یک عدد
پیاز: یک عدد درشت
رب گوجه: یک قاشق غذاخوری سرصاف
نمک، فلفل، زردچوبه: یه چُسه
دستور:
ابتدا یه دونه از این خردکن دستیا که قیمتي هم ندارن برداشته،
پوست پیاز را کنده، به چهار قسمت تقسیمش کرده، توش ول داده، دستهشو یه ده دوازده بار اینوری، شیش هفت بار هم اونوری چرخانده تا پیاز حسابی ریز گشته.
سپس درِ تن ماهی را باز کرده، قاشق را همچی توش فشار داده تا روغنش کاملاً توی ماهیتابه (کوچک) خالی شده. پیاز را در روغن تن تفت داده/
تا به رنگ طلاییِ یواش درآمده.
سپس تن ماهی را به پیاز اضافه کرده و با این تهِ قاشق حسابی خرد و ریزریز کرده که تیکههای اندازهٔ دماغ جهانگیری در غذا باقی نمانده و همهٔ تن، بهصورت یکدست درآمده.
در همین حین، رب گوجه و نمک و ادویه را نیز اضافه کرده و مقداري تفت داده.