١/١٧ در آوریل ١٩٧۵، جرالد فورد از کنگره درخواست بودجه ٣٠٠میلیون دلاری کرد تا بعد از خروج از ویتنام، ١٧۵هزار ویتنامی که به آمریکاییها کمک کرده بودند نیز خارج شوند. یکی از مخالفان سناتور ٣٢ساله جو بایدن بود که از دید او آمریکا الزام اخلاقی و عرفی برای این ویتنامیها نداشت.
پیروزی در جنگ افغانستان بسیار سریع و طی چند هفته اتفاق افتاد و نیروهای زمینی افغانستان نقش مهمی داشتند. در ادامه دو سال اول جنگ نسبتا خوب پیش رفت اما ناگهان یک اتفاق همه چیز را تغییر داد، جنگ عراق. مدت کوتاهی بعد از شکست دادن طالبان کاخ سفید به دنبال طرحریزی جنگ با عراق بود.
چند هفته بعد از شروع جنگ عراق، رامسفلد پایان جنگ افغانستان و شروع دوره ثبات و بازسازی را اعلام کرد. پایان جنگ شعار کمپین اوباما بود، و سال ٢٠١٠ با حضور ١٠٠ هزار آمریکایی خونینترین سال نیز بود که ۵٠٠ آمریکایی کشته شدند. اوباما دوران خود را با ٨٠٠٠ سرباز در افغانستان پایان داد.
پایان جنگ شعار کمپین ترامپ هم بود اما به توصیه مشاوران نظامی خود در آگوست ٢٠١٧ چهار هزار سرباز به افغانستان اعزام کرد. ترامپ صریحا گفت که هدف نه nation building بلکه مبارزه با تروریستها است. به تحرکات نظامی آزادی عمل بیشتری دارد و دور جدیدی از خشونتها برای دست بالا
داشتن در مذاکرات، بین دو طرف شدت گرفت. نتیجه آن هم با ٢۵٠٠٠ کشته خونینترین سال از ٢٠٠١ بود. اما به تدریج از آن فاصله گرفت و زلمای خلیلزاد خواست تا با طالبان به توافقی برسد که در آن نیرویهای خارجی افغانستان را ترک کنند. با فشار دولت ترامپ، افغانستان ۵٠٠٠زندانی طالبان را آزاد کرد
که بسیاری از آنها فورا تفنگ به دست گرفتند. در ژانویه ٢٠٢٠ که بایدن شروع به کار کرد، تنها ٢۵٠٠ سرباز در افغانستان حضور داشتند. باب گیتس وزیر اسبق دفاع جمله جالبی در مورد بایدن دارد که: بایدن در هر تصمیم حساس سیاست خارجی در سمت اشتباه ایستاده.
توجیهی که گاهی برای خلاصی از افغانستان اعلام میشود توجه بیشتر به مسأله چین است با آزادسازی منابع سیاسی نظامی و مالی درگیر در افغانستان. اما چندان نزدیک به واقعیت نیست. چند هزار سرباز برای نگهداشتن وضعیت سابق کافی بود که تغییری در تعادل نظامی در آسیای شرقی ایجاد نمیکند.
خروج از افغانستان اگرچه باعث کاهش هزینهها میشود اما چندان چشمگیر نیست. این سربازها هرجا باشند هزینه دارند. برای کشوری که تنها دو دهه بعد از تاسیس در ۵قاره پایگاه نظامی تاسیس کرد و در حال حاضر ٧٠٠و اندی پایگاه در سراسر جهان دارد،
حفظ یک پایگاه برای قدرتمندترین ارتش تاریخ هزینه گزافی نیست. اگرچه حدود ۶٠٪ آمریکاییها موافق خروج بودند اما فشار افکار عمومی هم اصلا مسالهای نبود. در همان نظرسنجی بسیاری اعتراف کردند اصلا پیگیر اخبار افغانستان نیستند
از زمان بوش تا کنون چشمانداز و امیدواری نسبت به افغانستان پیوسته کمتر و کمتر شد: در دوره بوش دولتی پایدار و آزاد، در دوره اوباما طالبان تضعیف شده که به حداقلی از هنجارهای روز احترام بگذارد، در دوره ترامپ کاهش خشونت، در دوره بایدن هم هیچ. آمریکاییها هرگز تصور نمیکردند
این حضور طولانی مدت در افغانستان لازم باشد. در طول ٢٠سال ٢۴هزار آمریکایی کشته و زخمی شدند و مجموع هزینهها بالغ بر ٢.٢هزار میلیارد دلار شد. پروژههای بازسازی این کشور نتیجه ملموسی نداشت، و بعد از تقلب در انتخابات ٢٠٠٩ و ٢٠١۴ و همچنین فساد فراگیر امیدی هم به روند توسعه سیاسی نبود.
آمریکا در ساخت نیروهای نظامی افغانستان به صورت سازمان مدون با زیرساختهای مناسب و لازم ناتوان بود. طی این ٢٠سال یک جنگ مشخص و با راهبردی روشن نداشت بلکه هر سال با طرحی جدید درگیر اهداف کوتاه مدت بود. فرایند ملتسازی از نبود تعهد جدی و اراده قوی رنج میبرد.
کوهستانی بودن و نبود راه مناسب، مبادلات تجاری و همچنین تامین امنیت را بسیار دشوار میکند. مسالهای که شوروی را زمینگیر کرد. در سال ٢٠٠١ تنها حدود ۴٠کیلومتر راه آسفالت در این کشور وجود داشت. از اولین اقدامات در افغانستان ساخت مسیری با سرمایهگذاری چند کشور بود
که شهرهای بزرگ را به هم وصل میکرد. نقل قول معروفی از بوش بود که هر جا راه پایان یابد طالبان آغاز میشود. امید زیادی به این جاده و شروع بازرگانی و تجارت وجود داشت. اما در نهایت با صرف بیش از ٣ میلیارد دلار به جایی نرسید و بخشهای زیادی از آن به دلیل خرابکاری از بین رفتند.
به دلایل امنیتی هزینه برخی نقاط ۵میلیون دلار بر هر کیلومتر جاده بود. وضعیت جغرافیایی افغانستان یعنی کوهستانی بودن، نداشتن راه به دریا، و همچنین مرز با پاکستان که از میان قبایل پشتون میگذرد کنترل کامل نظامی بر افغانستان را غیر ممکن میکند.
قبل از شوروی، امپراطوری بریتانیا هم ٣بار برای فتح افغانستان تلاش کرد و موفق نبود.
ترک صحنهای که که آمریکا وارد آن شده بود و باید به آن متعهد باشد هزینههای خواهد داشت که شاید از هزینه ادامه حضور کمتر باشد اما خروج از افغانستان به اعتبار استراتژیک آمریکا لطمه جدی میزند.
تاریخ نشان داده امیدواری و خوشبینی هیچ جایی در تحلیل خاورمیانه ندارد. افغانستان محلی برای رشد جهادیها خواهد بود، و خروج آمریکا مومنتوم تازهای به آنها خواهد داد.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
١/١٢ از حدود ٨٠٠ هزار سال قبل با کمک آتش غذای پخته شده در برنامه غذایی ما قرار گرفت که جویدن آن نیروی کمتری میخواست. رشد ذهنی و بزرگ شدن تدریجی مغز باعث کوچک شدن دهان و فک و صورت، و ضعیف شدن عضلات صورت شد.
استخوانی شدن صورت و برآمدگی بینی شاخصه آدمی نسبت به میمونها بود. بینی عمودی به جای مسطح، کارایی کمتری داشت و میکروبها راحتتر وارد میشدند. مجرای تنفسی هم تنگتر شد. در هوای سردتر بینی باریکتر و بلندتر تا هوای ورودی گرمتر شود. در هوای گرم بینی پهنتر شد
تا برای ورود هوایی گرم و مرطوب مناسب باشد. برای رشد توانایی تکلم و تکامل حنجره، بخش جدا کننده غذا و هوا یا حلق عقبتر رفت و فضای بزرگی در پشت دهان ما ایجاد شد. در حالیکه در دیگر پستانداران این بخش بالاتر قرار دارد انسان تنها پستانداری است که ممکن است به خاطر جویدن غذا خفه شود.
١/٧ کاتلین فلنگین از ٢٠سال پیش به صورت متناوب درگیر سرطان بود وتحت درمانهای بسیار سخت قرار گرفته. در این مقاله از تجربه مهمی که طی سالها به آن رسیده صحبت کرده. به محض شروع درمان از طرف دوستان و پزشکها، کاتلین با سیلی از توصیهها برای حفظ روحیه و اراده و نگاه مثبت روبرو شد.
تلاشی بیشتر با این هدف که شخص به بدن این پیام را برساند که میخواهد زنده بماند. این نگرش چندان هم بیاساس نبود. در سال ١٩٨٩ گروهی از زنان مبتلا به سرطان سینه مورد مطالعه قرار گرفتند. برای نیمی از آنها یک گروه حمایتی تشکیل دادند و تحت حمایت روانی و قرار گرفتند. از نیمی دیگر هیچ
حمایت اضافهای نشد. محققان دیدند که زنان گروه اول دو برابر گروه دوم عمر کردند. نتیجهای که نگرش به اثر مدیتیشن و اراده قوی فرد مبتلا به سرطان را تغییر داد. به عبارتی دیگر بخشی از مسوولیت درمان بر دوش بیمار بود که همیشه میبایست حالت روحی مثبت و امید به آینده را حفظ میکرد.
۶/١ یک فصل از این کتاب به طاعون سیاه Black Death در اروپا پرداخته. دو نکته جالب داشت. مردم از چگونگی گسترش و کنترل بیماری هیچ اطلاعی نداشتند و درمانده شده بودند. کم کم به این نتیجه رسیدند که ظاهراً یهودیها نرخ ابتلا و تلفات کمتری دارند.
در واقع به این خاطر بود که یهودیها از بقیه جمعیت مسیحی تقریبا جدا بودند و گاهی به دلایل سنتی حبوبات و غلات را از خانه خارج میکردند در نتیجه موشها و حیوانات که ناقل بیماری بودند در خانه نبودند. اما در آن زمان این تصور شکل گرفت که این بیماری نقشه یهودیها است.
در فوریه ١٣۴٩، از شهرهای اطراف استراسبورگ خبر شیوع بیماری به این شهر رسید. بزرگان شهر تصمیم گرفتند پیشدستی کنند تا از بیماری در امان باشند. به همین منظور تمامی یهودیان شهر را طی یک هفته پیدا کردند و کشتند. البته که مدتی بعد بیماری رسید و بیگناهی یهودیها ثابت شد.
١/١٣ جیمز بری، نویسنده معروف اسکاتلندی خالق پیتر پن، در ۶سالگی برادر بزرگتر خود دیوید را از دست داد. دیوید هنگام مرگ ١۴سال سن داشت و فرزند محبوب خانواده بود که مادر او هرگز نتوانست این غم را فراموش کند. جیمز شاهد سوگواری همیشگی مادر بود
و برای تسلی مادر مانند دیوید لباس میپوشید و مانند او رفتار کند. یکبار که وارد اتاق شد، مادرش لحظهای با ذوق پرسید دیوید تویی؟ جیمز پاسخ داد نه مادر من هستم جیمز. چند سال را با این شرایط پر تنش سپری کرد که اثر عمیق فیزیکی و روانی بر جیمز گذاشت، قد او کوتاهتر از دیگران بود.
او که داستان پرداز خوبی بود بعدها با خلق پیتر پن معروف شد، کودکی موذی بود که هرگز بزرگ نشد. استرس حتی از قبل از تولد بر جنین و چگونگی رشد او تأثیر میگذارد. مثال معروف هم Dutch Famine است که در ماههای پایانی جج٢، ۴میلیون هلندی با قحطی شدید روبرو بودند
١/١٠ تا چند صد سال تخمینی دقیق از عمر زمین وجود نداشت و حتی بر اساس آموزههای انجیل برخی عمر زمین را تنها چند هزار سال تخمین میزدند. از شروع قرن ٢٠ام روش ایزوتروپی مواد رادیواکتیو مانند اورانیوم، Uranium-lead dating، روشی قابل اعتماد در سنسنجی سنگها بود.
کامرون پترسن در ٢۴سالگی در پروژه منهتن مشارکت داشت و پس از پایان جج٢ در پروژه سنسنجی زمین شروع به فعالیت کرد. بعد از سالها تلاش و یافتن نمونه مناسب و اختراع اتاق تمیز برای اینکار بالاخره موفق شد و عمر زمین را تا ۴.۵ میلیارد سال تخمین زد.
مدتی بعد در یکی از اندازهگیریها از میزان سرب در اقیانوس، اعداد به دست آمده بسیار عجیب بود. میزان سرب در سطح آب هزاران برابر بیشتر از عمق دریا بود. اگرچه سرب سالها زمان لازم داشت تا به عمق آب هم نفوذ کند اما این اختلاف چشمگیر نشان میداد این تغییر جدید است.
١/٢١ آگاهی انسان به وجود خود و هوشیاری او به حیات، برتری او نسبت به دیگر جانداران بود. اما این برتری ذهنی جنبه دیگری نیز داشت: آگاهی نسبت به مرگ وپایان محتوم زندگی که وحشتی دائمی به همراه داشت و تاثیری بزرگ بر زندگی و روان آدمی داشته
کتاب از خردسالی شروع میکند که در ذهن کودک مرگ شناخته شده و مفهوم نیست، اما کودک همیشه با یک حس ناامنی مواجهه است. این نیاز به امنیت و آرامش و در نتیجه وابستگی به والدین حتی فراتر از نیاز به غذا است. از ٣سالگی به تدریج ایده مرگ در ذهن شکل میگیرد،
اما هنوز به صورت آگاهانه از مرگ نمیترسد. از ۵ تا ٩ سالگی تصور میکنند مرگ قابل اجتناب و فریب دادن است. قهرمانهای کودکان در این دوره نمود همین توانایی فرار از مرگ هستند؛ درتی در جادوگر شهر از، پینوکیو، هری پاتر، سفید برفی، ...