١/١٢ از حدود ٨٠٠ هزار سال قبل با کمک آتش غذای پخته شده در برنامه غذایی ما قرار گرفت که جویدن آن نیروی کمتری میخواست. رشد ذهنی و بزرگ شدن تدریجی مغز باعث کوچک شدن دهان و فک و صورت، و ضعیف شدن عضلات صورت شد.
استخوانی شدن صورت و برآمدگی بینی شاخصه آدمی نسبت به میمونها بود. بینی عمودی به جای مسطح، کارایی کمتری داشت و میکروبها راحتتر وارد میشدند. مجرای تنفسی هم تنگتر شد. در هوای سردتر بینی باریکتر و بلندتر تا هوای ورودی گرمتر شود. در هوای گرم بینی پهنتر شد
تا برای ورود هوایی گرم و مرطوب مناسب باشد. برای رشد توانایی تکلم و تکامل حنجره، بخش جدا کننده غذا و هوا یا حلق عقبتر رفت و فضای بزرگی در پشت دهان ما ایجاد شد. در حالیکه در دیگر پستانداران این بخش بالاتر قرار دارد انسان تنها پستانداری است که ممکن است به خاطر جویدن غذا خفه شود.
به عبارتی پیشرفتهای آدمی در پخت غذا با آتش، مغز بزرگتر، و توانایی تکلم تنفس را برای ما دشوار کرده. حتی طی ٣٠٠سال گذشته هم فک آدمها کوچکتر شده و طول سقف دهان تا ٢٠٪ کاهش پیدا کرده. انقلاب صنعتی و غذای فراوری شده، که بیشتر نرم هستند، عامل دیگری بر شروع مشکلات دهانی و دندان بود.
اجداد دور ما دهان و بینی بزرگتر و فک بزرگتر به سمت جلو داشتند. خر و پف نمیکردند، مشکل سینوسی نداشتند، روزانه چند ساعت را فقط صرف جویدن میکردند، و به راحتی تنفس میکردند. در جمجمه انسان مدرن همه چیز تغییر کرد، گونهها از پیشانی عقبتر رفت و فک و سینوسها کوچک شدند.
از بین ۵۴٠٠ گونه پستانداران، انسان تنها گونهای است که مشکل فک و دندان رایج است، مانند گاز گرفتن زبان یا کج در آمدن دندانها.
نویسنده در یک آزمایش با دو دوره ١٠ روزه شرکت کرد که در یک دوره فقط از دهان و در دیگری فقط از بینی تنفس میکرد و تمامی تغییرات را ثبت کرد.
در دورهای که فقط از طریق دهان نفس میکشید هنگام خواب: میزان خروپف تا چند برابر افزایش یافت، از دست رفتن آب بدن زیاد شد، اکسیژن خون پایین آمد، اختلال تنفسی هنگام خواب sleep apnea بیشتر بود، و خواب عمیق نیز کمتر بود.
نفس کشیدن از دهان باعث میشود فشار هوای عبوری از گلو کمتر باشد و بافت نرم پشت دهان جلو بیاد و مجرا را تنگتر کند. دو مجرا بینی هر کدام جداگانه با مجموعهای از شبکههای عصبی مانند حالت فعالیت و آرامش، منطق و خیالپردازی ارتباط دارند و میتوانند آنها را تحریک کنند.
بعد از تاکید بر تنفس از راه بینی، مسأله بعدی که کتاب به آن پرداخته تعداد تنفس بود. تعداد تنفس متوسط ١٢-٢٠ بار در دقیقه است. در حالت عادی تنها ٢۵٪ اکسیژن ورودی مصرف میشود و بقیه طی بازدم خارج میشود. ظرفیت شش بین ۴تا ۶ لیتر است.
توصیه کتاب ۵.۵ تنفس در دقیقه است که دو برابر هوای لازم را میتوان تنفس کرد، نفس کشیدنی آرام و با وقفه. ساموراییها طوری نفس میکشیدند که یک پَر جلوی بینی آنها نباید تکان میخورد. عصبهای پاراسمپتیک که به آرامش مربوط هستند در بخش پایین شش قرار دارند و نفس عمیق آنها را تحریک میکند
سیستم عصبی سیمپتیک در بخش بالایی شش قرار دارد که به حالت جنب و جوش و آدرنالین بیشتر مربوط است. در واقع حالت عصبی و هیجانی اگرچه باعث میشود آدمی سریع و کوتاه نفس بکشد اما این ارتباط دو طرفه است.
پن: کتاب چندین روش را برای بهبود تنفس و آرام شدن و عمیق شدن آن پیشنهاد داد که دشوار و طاقتفرسا بود. به یکی اشاره میکنم. تنفس به ۴ مرحله مساوی تقسیم میشود: دم، توقف، بازدم، توقف؛ یعنی یک بار تنفس کامل ١۶ثانیه طول میکشد.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
١/٧ کاتلین فلنگین از ٢٠سال پیش به صورت متناوب درگیر سرطان بود وتحت درمانهای بسیار سخت قرار گرفته. در این مقاله از تجربه مهمی که طی سالها به آن رسیده صحبت کرده. به محض شروع درمان از طرف دوستان و پزشکها، کاتلین با سیلی از توصیهها برای حفظ روحیه و اراده و نگاه مثبت روبرو شد.
تلاشی بیشتر با این هدف که شخص به بدن این پیام را برساند که میخواهد زنده بماند. این نگرش چندان هم بیاساس نبود. در سال ١٩٨٩ گروهی از زنان مبتلا به سرطان سینه مورد مطالعه قرار گرفتند. برای نیمی از آنها یک گروه حمایتی تشکیل دادند و تحت حمایت روانی و قرار گرفتند. از نیمی دیگر هیچ
حمایت اضافهای نشد. محققان دیدند که زنان گروه اول دو برابر گروه دوم عمر کردند. نتیجهای که نگرش به اثر مدیتیشن و اراده قوی فرد مبتلا به سرطان را تغییر داد. به عبارتی دیگر بخشی از مسوولیت درمان بر دوش بیمار بود که همیشه میبایست حالت روحی مثبت و امید به آینده را حفظ میکرد.
۶/١ یک فصل از این کتاب به طاعون سیاه Black Death در اروپا پرداخته. دو نکته جالب داشت. مردم از چگونگی گسترش و کنترل بیماری هیچ اطلاعی نداشتند و درمانده شده بودند. کم کم به این نتیجه رسیدند که ظاهراً یهودیها نرخ ابتلا و تلفات کمتری دارند.
در واقع به این خاطر بود که یهودیها از بقیه جمعیت مسیحی تقریبا جدا بودند و گاهی به دلایل سنتی حبوبات و غلات را از خانه خارج میکردند در نتیجه موشها و حیوانات که ناقل بیماری بودند در خانه نبودند. اما در آن زمان این تصور شکل گرفت که این بیماری نقشه یهودیها است.
در فوریه ١٣۴٩، از شهرهای اطراف استراسبورگ خبر شیوع بیماری به این شهر رسید. بزرگان شهر تصمیم گرفتند پیشدستی کنند تا از بیماری در امان باشند. به همین منظور تمامی یهودیان شهر را طی یک هفته پیدا کردند و کشتند. البته که مدتی بعد بیماری رسید و بیگناهی یهودیها ثابت شد.
١/١٣ جیمز بری، نویسنده معروف اسکاتلندی خالق پیتر پن، در ۶سالگی برادر بزرگتر خود دیوید را از دست داد. دیوید هنگام مرگ ١۴سال سن داشت و فرزند محبوب خانواده بود که مادر او هرگز نتوانست این غم را فراموش کند. جیمز شاهد سوگواری همیشگی مادر بود
و برای تسلی مادر مانند دیوید لباس میپوشید و مانند او رفتار کند. یکبار که وارد اتاق شد، مادرش لحظهای با ذوق پرسید دیوید تویی؟ جیمز پاسخ داد نه مادر من هستم جیمز. چند سال را با این شرایط پر تنش سپری کرد که اثر عمیق فیزیکی و روانی بر جیمز گذاشت، قد او کوتاهتر از دیگران بود.
او که داستان پرداز خوبی بود بعدها با خلق پیتر پن معروف شد، کودکی موذی بود که هرگز بزرگ نشد. استرس حتی از قبل از تولد بر جنین و چگونگی رشد او تأثیر میگذارد. مثال معروف هم Dutch Famine است که در ماههای پایانی جج٢، ۴میلیون هلندی با قحطی شدید روبرو بودند
١/١٧ در آوریل ١٩٧۵، جرالد فورد از کنگره درخواست بودجه ٣٠٠میلیون دلاری کرد تا بعد از خروج از ویتنام، ١٧۵هزار ویتنامی که به آمریکاییها کمک کرده بودند نیز خارج شوند. یکی از مخالفان سناتور ٣٢ساله جو بایدن بود که از دید او آمریکا الزام اخلاقی و عرفی برای این ویتنامیها نداشت.
پیروزی در جنگ افغانستان بسیار سریع و طی چند هفته اتفاق افتاد و نیروهای زمینی افغانستان نقش مهمی داشتند. در ادامه دو سال اول جنگ نسبتا خوب پیش رفت اما ناگهان یک اتفاق همه چیز را تغییر داد، جنگ عراق. مدت کوتاهی بعد از شکست دادن طالبان کاخ سفید به دنبال طرحریزی جنگ با عراق بود.
چند هفته بعد از شروع جنگ عراق، رامسفلد پایان جنگ افغانستان و شروع دوره ثبات و بازسازی را اعلام کرد. پایان جنگ شعار کمپین اوباما بود، و سال ٢٠١٠ با حضور ١٠٠ هزار آمریکایی خونینترین سال نیز بود که ۵٠٠ آمریکایی کشته شدند. اوباما دوران خود را با ٨٠٠٠ سرباز در افغانستان پایان داد.
١/١٠ تا چند صد سال تخمینی دقیق از عمر زمین وجود نداشت و حتی بر اساس آموزههای انجیل برخی عمر زمین را تنها چند هزار سال تخمین میزدند. از شروع قرن ٢٠ام روش ایزوتروپی مواد رادیواکتیو مانند اورانیوم، Uranium-lead dating، روشی قابل اعتماد در سنسنجی سنگها بود.
کامرون پترسن در ٢۴سالگی در پروژه منهتن مشارکت داشت و پس از پایان جج٢ در پروژه سنسنجی زمین شروع به فعالیت کرد. بعد از سالها تلاش و یافتن نمونه مناسب و اختراع اتاق تمیز برای اینکار بالاخره موفق شد و عمر زمین را تا ۴.۵ میلیارد سال تخمین زد.
مدتی بعد در یکی از اندازهگیریها از میزان سرب در اقیانوس، اعداد به دست آمده بسیار عجیب بود. میزان سرب در سطح آب هزاران برابر بیشتر از عمق دریا بود. اگرچه سرب سالها زمان لازم داشت تا به عمق آب هم نفوذ کند اما این اختلاف چشمگیر نشان میداد این تغییر جدید است.
١/٢١ آگاهی انسان به وجود خود و هوشیاری او به حیات، برتری او نسبت به دیگر جانداران بود. اما این برتری ذهنی جنبه دیگری نیز داشت: آگاهی نسبت به مرگ وپایان محتوم زندگی که وحشتی دائمی به همراه داشت و تاثیری بزرگ بر زندگی و روان آدمی داشته
کتاب از خردسالی شروع میکند که در ذهن کودک مرگ شناخته شده و مفهوم نیست، اما کودک همیشه با یک حس ناامنی مواجهه است. این نیاز به امنیت و آرامش و در نتیجه وابستگی به والدین حتی فراتر از نیاز به غذا است. از ٣سالگی به تدریج ایده مرگ در ذهن شکل میگیرد،
اما هنوز به صورت آگاهانه از مرگ نمیترسد. از ۵ تا ٩ سالگی تصور میکنند مرگ قابل اجتناب و فریب دادن است. قهرمانهای کودکان در این دوره نمود همین توانایی فرار از مرگ هستند؛ درتی در جادوگر شهر از، پینوکیو، هری پاتر، سفید برفی، ...