عشق و رابطه عاطفی معمولا اتفاقی شروع میشن. ولی حفظ و نگهداری اون تلاش زیادی لازم داره و دیگه اتفاقی نیست. نگهداری رابطه عاشقانه به مراتب سختتر از شروع اونه. /۱
نویسنده میگه وقتی مراجعینی داره که از روابطشون ناراضیان - خواستههایی دارن که برآورده نمیشه؛ نسبت به پارتنرشون احساس دوری میکنن و… ازشون میخواد که برنامه هفتگی دِیت رفتن داشته باشن و زمان مشخصی رو کنار بذارن برای حرفهای رمانتیک. /۲
اکثر مراجعین چنین پیشنهادی رو خیلی مفید نمیدونن. وقتی دوباره بعد از مدتها دِیت میرن، میبینن اصلا نمیدونن راجع به چی صحبت کنن و چطور حرف بزنن. بهشون میگه شما یادتون رفته دٍیت رفتن چی بود. به این کار ادامه بدید، حتی اگه براتون لذت زیادی هم نداره. /۳
میگه معمولا بعد از حدودا ده جلسه است که پارتنرها اثر این کار رو متوجه میشن. میبینن در دِیت رفتن و حرف زدن مهارت پیدا کردن، و حالا میتونن پارتنرشون رو دوباره بشناسن و خودشون رو هم به اون بشناسونن. /۴
فارغ از اینکه پارتنرها سر چه مسائلی اختلاف دارن و چه راهکاری رو برای حل اونها دنبال میکنن، یک توانایی رو باید در خود تقویت کنن: مذاکره کردن
برای این امر، فرد باید در وهله اول بدونه خودش چی میخواد و خواستهی پارتنرش چیه. و بعد شهامتش رو داشته باشه که در مورد اونها صحبت کنه. /۵
بعضیها میترسن به این فکر کنن که چی میخوان. برای اینکه اگه مشخص کنن چیمیخوان، در واقع شرایط شکست خوردن - نرسیدن به خواستهشون - رو هم مشخص میکنن. اینکه فرد به این که چی میخواد فکر نمیکنه، یک مکانیزم دفاعی برای فرار از شکسته. /۶
در خیلی از روابط، مشکل اصلی اینه که فرد خواستهی خودش رو اصلا نمیدونه. پارتنر بیچاره باید حدس بزنه. و اگه اشتباه کنه، فرد تلخی میکنه و پارتنر رو سرزنش میکنه که "اگه من رو دوست داشتی، میدونستی چی خوشحالم میکرد" /۷
ولی از اونجایی که خیلی از چیزها هستن که فرد میخواد (ولی نه برای خودش مشخص میکنه و نه به پارتنرش میگه) حتما موقعیتی پیش میاد که پارتنر جایی اشتباه کنه و بهونه برای سرزنش رو دست فرد بده.
تلخی و دلسردی از پارتنر سرانجام چنین روابطی هست. /۸
اگه فرد خواستههاش رو بگه، احتمال اینکه به اونها برسه بیشتر میشه. ولی در عین حال، یک خطر رو هم به جون میخره. فرد مورد اعتمادی که از خواستهها و ناخواستههای فرد آگاه میشه، ممکنه از همونجا به فرد ضربه بزنه. کاری کنه که فرد به خواستهاش نرسه؛ یا بابت اون نیازها تحقیرش بکنه. /۹
با مشخص کردن خواستهها، فرد داره نقاط ضعف خودش رو هم به پارتنرش نشون میده. اگه پارتنر قابل اعتماد نباشه، ممکنه از همونجا که فرد آسیبپذیرترینه بهش ضربه بزنه.
پس بالاخره باید اعتماد کرد یا نه؟ /۱۰
بعضیها از روی سادگی اعتماد میکنن - بر این باورن که همه خوب هستن. اونها انگیزههای آدمها برای خیانت، حسادت، انتقام رو اصلا درک نمیکنن. متوجه نمیشن که عدهای این کارها رو ممکنه اصلا برای لذت انجام بدن. /۱۱
ولی آدمهای بالغ خوب میدونن که همه توانایی خیانت رو دارن. میدونن حتی خودشون هم ممکنه به خودشون خیانت کنن و کاری بکنن که دوست ندارن و بر خلاف خواستههای خودشونه. اونها از سر سادگی به کسی اعتماد نمیکنن. اعتماد میکنن، چون شجاع هستن. /۱۲
آدمهای بالغ میدونن اعتماد کردن به بقیه نوعی ریسک کردنه. ولی با وجود همه ریسکها به پارتنرشون اعتماد میکنن. چون میدونن بدون اعتماد نزدیکی و صمیمیت شکل نمیگیره. /۱۳
زندگی و روابط عاطفی پیچیدهتر از اون هستن که فرد بخواد تنهایی (و با اعتماد نکردن) ادارهشون کنه. موقعیتهایی پیش میاد که فرد نیاز به کمک داره. زمانهایی میرسه که فرد باید از مشکلاتش بگه تا سبک بشه یا راهنمایی دریافت کنه. /۱۴
در روابط، یکی از دغدغههای اصلی افراد اینه که "آیا بهترین فرد رو برای خودم انتخاب کردم؟" کتاب میگه از اونجایی که هفت میلیارد آدم روی زمین هست، احتمال اینکه بهترین فرد رو انتخاب کرده باشید نزدیک به صفره! ولی این دغدغهی درستی هم نیست. /۱۵
در همه روابط (و مخصوصا ازدواج) «تبدیل شدن» به پارتنر ایدهآل، مهمتر از پیدا کردن اونه. هیچکس کامل نیست. ولی هم خود فرد و هم پارتنرش میتونن به همدیگه فرصت شناخت خودشون رو بدن، و به طرف مقابلشون کمک کنن رشد کنه، و تبدیل به کسی بشه که در روزهای سخت و آسون میشه بهش تکیه کرد. /۱۶
یکی از دیگه مشکلاتی که نویسنده بین زوجها میبینه اینه که دغدغه دارن کی حرف آخر رو بزنه؛ کی فرمانده باشه و کی فرمانبر. برای اونها رابطهشون یک بازی برد-یا-باخته.
در صورتیکه تو این روابط، هر دو باید مطیع اهدافی باشن که برای آینده در نظر گرفتن. اهدافی که باعث اتحاد اونها میشه. /۱۷
تو همه روابط، آدمها یا یاد میگیرن برای خواستههای خودشون و پارتنرشون حرف بزنن و مذاکره کنن. وگرنه، وارد فاز زورگو-بَرده میشن.
در این روابط آدم زوگر نسبت به همهچی بدبینه و رفتار ظالمانهای داره. طرف مقابل (برده) هم آدم تلخی میشه که منتظره زمان مناسب برای انتقامه. /۱۸
نویسنده شاهد زوج پیری بوده که مرد در بستر مرگ بود و زن ازش مراقبت میکرد. میدید وقتی زن ناخنهای شوهرش رو کوتاه میکرد، جوری این کار رو انجام میداد که قسمتی از گوشت انگشت هم بریده بشه. اینطوری مرگ مرد رو دردناکتر میکرد و انتقام سالها زورگویی رو ازش میگرفت. /۱۹
مذاکره کردن راحت نیست. ولی بهتر از گزینهی دیگه است. علاوه بر اینکه فرد باید بدونه چی میخواد و مهارت حرف زدن رو در خودش تقویت کنه، با موانعی از سمت پارتنرش هم ممکنه روبرو بشه که باید براشون آماده باشه. خشم و اشک. /۲۰
خیلی وقتها طرف مقابل نمیخواد راجع به موضوعی حرف بزنه. چیزی ذهنش رو مشغول کرده ولی برای اجتناب از بحث کردن و سرپوش گذاشتن روی اون موضوع از خشم استفاده میکنه. وقتی ازش بپرسیم چی میخوای؟ با تلخی میگه نمیدونم یا چیزی نمیخوام. ولی معنی حرفش اینه که ولم کن. /۲۱
مشکل دیگه اشک هست. خیلی وقتها اشک رو به ناراحتی تعبیر میکنیم. ولی اشک هم در اکثر موارد نشونهی سرخوردگی و عصبانیت فرده. این هم مکانیزم دفاعی مشابهی برای اجتناب از بحث کردنه. /۲۲
حرف زدن از خواستهها و مذاکره کردن این سختیها رو داره - فرد باید بتونه از برخوردهای تند طرف مقابل (خشم) یا دلرحمیهای بیمورد خودش در مواجهه با اشک بگذره، تا گفتگوی سازنده بین پارتنرها برقرار باشه. /۲۳
برای مذاکره هم امید لازمه، و هم ناامیدی. ناامیدی از اینکه "من و پارتنرم اینجا گیر کردیم و باید براش راهی پیدا کنیم". اگه فرد احساس ناامیدی نکنه و با کمترین مشکلی پیش خودش بگه "خب میذارم میرم" هنوز بالغ نیست و برای داشتن رابطه تعهد لازم رو نداره. /۲۴
اگه فرد در رابطه کنونیاش تلاشش رو برای حرف زدن و مذاکره کردن انجام نده، این مهارتها رو یاد نمیگیره و همین مشکلات رو با خودش به روابط آیندهاش هم میبره. /۲۵
قبل از اختراع قرصهای ضدبارداری و روشهای پیشگیری دیگه، که انقلابی در جوامع ایجاد کرد، مردها کارهای مردونه میکردن و زنها کارهای زنونه. امروز، ما از نقشهای سنتی گذر کردیم، ولی هنوز جایگزین دقیقی پیش رومون نمیبینیم. به همین دلیل، مذاکره کردن اهمیت بیشتری پیدا کرده. /۲۶
در گذشته یک سری قالب رفتاری وجود داشت و نقشها براساس جنسیت تعریف میشد. ولی امروز باید برای همه اونها حرف زد تا نارضایتی پیش نیاد. زوجها هر روز با نزدیک به ۲۰۰ تصمیم روبرو هستن. چه کسی
- تخت رو مرتب میکنه
- اتاق رو تمیز میکنه
- میز شام رو میچینه
- و… /۲۷
زندگی در چنین شرایطی درست مثل اداره کردن یک شرکته که وظایف در اون باید با دقت مشخص بشن. با این حال عدهی کمی به اهمیت صحبت کردن در مورد این مسائل آگاهن. صحبت نکردن در مورد هریک از این مسائل، میتونه منجر به جمع شدن سرخوردگی و یک جنگ تمام عیار در آینده بشه. /۲۸
توصیه کتاب در این فصل اینه که پارتنرها هر هفته حداقل ۹۰ دقیقه کنار بذارن و در مورد مسائل شخصی و روزمرهشون صحبت کنن.
- در کار چه اتفاقهایی افتاد؟
- از بچهها چه خبر؟
- چه چیزی تو خونه لازمه انجام بشه؟
- چیزی هست که ناراحتت میکنه و میتونیم درستش کنیم؟
- و... /۲۹
اگه این صحبتها انجام نشه، داستان آدمها از هم جدا میشه. از یه جایی به بعد با پارتنرتون غریبه میشید و رابطه انسجام خودش رو از دست میده. فرض نکنید همهچی رو از رابطه و پارتنرتون فهمیدید. همهچی به سرعت در حال تغییره و این گفتگوها شما رو کنار هم نگه میداره. /۳۰
روابط علاوه بر بعد عاطفی، بعد جنسی و رمانتیک هم دارن که به همون اندازه اهمیت دارن. پارتنرها باید در این مورد هم با هم حرف بزنن. مشخص کنن چندبار در هفته میخوان سکس داشته باشن و چه روزهایی (یا چه موقعیتهایی). /۳۱
ممکنه یکی بگه اینطوری که رمانتیک نیست. اینجوری سکس تبدیل به وظیفه میشه و دیگه جذاب نیست. ولی واقعیت اینه که بعد رمانتیک روابط هم با تمرین تقویت میشه. آماده شدن برای سکس (حمام، آرایش، لباس جذاب، عطر و...) و آماده کردن فضا، باعث افزایش اعتماد به نفس میشه. /۳۲
خلاصه،
- با پارتنرتون برنامه دِیت داشته باشید.
- نیازهای خودتون رو بشناسید. مذاکره کنید و کمک کنید پارتنرتون هم شما رو بشناسه.
- اجازه ندید خشم و اشک پارتنرتون مانع برقراری ارتباط شما بشه. از این سدها بگذرید.
- برای بعد رمانتیک رابطهتون حرف بزنید و خواستههاتون رو بگید. /۳۳
- روابط عاطفی معمولا بصورت اتفاقی شروع میشن. ولی حفظ و نگهداری دیگه اتفاقی نیست، و نیاز به تلاش و تمرین منظم داره. /۳۴ و پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
Once a cheater, always a cheater?
کسی که یک بار خیانت کرده، باز هم میکنه؟ (آیا قابل اعتماد هست؟)
استر پرل، که نویسنده و مشاور معروفی در همین زمینه است، میگه بستگی داره. بعضی وقتها آره، ولی در اکثر موارد خیر. بطور کلی اعتقادی به این حرف نداره. /۱
برای چه افرادی چنین حرفی درسته؟ اونهایی که انقدر از خودراضی و نارسیسیستیک هستن که اصلا به بقیه فکر نمیکنن. همیشه خودشون رو در جای درست میبینن، و خودشون رو بالاتر از قوانین و محدودیتها تصور میکنن.
میگه در این موارد هم، خیانت مشکل اصلی نیست؛ صرفا جلوه ظاهریِ مشکل اساسیتریه. /۲
میگه ولی اکثر افرادی که خیانت کردن، خیانتکارهای قدیمی نبودن. اونها آدمهایی بودن که برای دههها در رابطهشون وفادار و متعهد بودن. اتفاقا زمانی دید خیلی قویای علیه خیانت داشتن، و افراد خیانتکار رو هم حسابی قضاوت میکردن... تا اینکه یک روز خودشون رو در همون موقعیت دیدن. /۳
در زندگی برای همهمون پیش میاد که یا کسی ما رو برنجونه، یا ما باعث رنجش کسی بشیم. حس درد یا حس گناهِ این خاطرات همراه ما هستن، تا یادآوری کنن که دوباره در چنین چاههایی نیافتیم. /۱
بعضیها دوست ندارن راجع به اتفاقات بد گذشته فکر کنن. خودشون رو با کارها و افکار دیگه مشغول میکنن تا حواسشون از اونها پرت بشه.
بعضیها هم توان درک کاملی ندارن که بفهمن چه به سرشون اومده و چرا این درد رو در خودشون احساس میکنن. /۲
مثلا کودکانی که آزار میبینن یا ازشون سواستفاده میشه، اصلا فلسفه دنیا و انگیزههای انسانها رو درک نمیکنن که بفهمن چرا باهاشون چنین رفتاری شده. /۳
در زمان کودکی، ما تصور متفاوتی از محیط پیرامون و وقایع زندگی داریم. اونها رو همونطور که هستن میبینیم و بخاطر میسپریم. ولی در گذر زمان ساختار حافظه ما عوض میشه و تنها چیزهایی رو بخاطر میسپاریم که کاربردی هستن. /۱
«فضای خونه» برای کودکان حس و حال متفاوتی داره. وقتی به خونه یا محلهای که در کودکی توش زندگی کردیم برمیگردیم، جزییات زیادی از حال و هوای اون روزها رو به یاد میاریم. تجارب زمان کودگی با اون فضا گره خورده است. ولی در بزرگسالی کمتر دنیا رو اینطوری میبینیم. /۲
دنیای کودکی دنیای ممکنهاست. همهچی رو میشه در اون متصور بود. هرچه که بزرگتر میشیم از این دنیا بیشتر فاصله میگیریم و اطلاعات رو جور دیگهای پردازش میکنیم. دید عملگرایانه ما رو محدود به توان درکمون میکنه. همه ابعاد زندگی به این خلاصه میشه که چه کاربردی برای ما دارن. /۳
ما در هر لحظه به جهتهای مختلف کشیده میشیم. کارهایی میکنیم که دوست نداریم، و کارهایی رو که باید انجام بدیم پشتگوش میندازیم. وقت تلف میکنیم، کارها رو به تعویق میندازیم، نگران میشیم، ولی تغییری در رفتارمون ایجاد نمیکنیم. /۱
نیازهای درونی ما سلسلهمراتبی هستن. در صورتیکه فرد روی خودش کنترل داشته باشه، غریزههای اصلی در پایین این سلسلهمراتب قرار میگیرن - گرسنگی، خشم، ناراحتی، شادی، شهوت و…
ولی اگه کنترلی روی این احساس نباشه، اونها اختیار فرد رو به دست میگیرن. /۲
نداشتن کنترل درونی، باعث میشه درد و رنجِ اضطراب بیشتر بشه. انگیزه در فرد از بین میره. و بدتر از همه، باعث میشه فرد در سردرگمی بسر ببره. ناتوانی در تصمیمگیری از بدترین دردهاست و آسیب روانیاش معادل شکنجه است. /۳
نویسنده میگه وقتی کتاب قبلیاش (دوازده قانون برای زندگی) رو نوشت، جاهای زیادی برای سخنرانی دعوت شد. توی سخنرانیهاش دید وقتی راجع به یک موضوعی صحبت میکنه، همه سراپا گوش میشن و تمام توجهشون رو به اون میدن - حس مسئولیت / ۱
اون موقع که کتابش رو مینوشت فکر میکرد این موضوع بدیهی باشه. ولی با توجه به بازخوردی که از خوانندهها و شنوندههاش گرفت، متوجه شد این حرفِ به ظاهر بدیهی چقدر برای افراد ناآشناست. /۲
همه این روزها میشنون که عوامل خارجی (اجتماع و ساختار فعلی اون) چطور به اونها ظلم کرده و باعث همه مشکلات زندگیشون شده. همین باعث شده افراد حس قربانی بودن داشته باشن، سرشار از تنفر بشن، و نقش خودشون در زندگی رو نادیده بگیرن. /۳
تفاوت قاطع حرف زدن (assertive) و تهاجمی بودن (aggressive)
خیلیها محکم حرف زدن رو با تهاجمی بودن اشتباه میگیرن. فکر میکنن باید حرف حرفِ اونا باشه تا موقعیتشون به عنوان فرد قدرتمند به خطر نیافته. ولی اینها معادل هم نیستن و اتفاقا تفاوت اساسی دارن.
قاطع صحبت کردن از سر اعتماد به نفسه. طرف میدونه چی میخواد، اون رو دقیق بیان میکنه. به همین دلیل مشکلی در گفتگو و شنیدن حرف بقیه نداره. چون از سمت خودش مطمئنه و این احتمال رو هم میده که شاید از طریق دیگهای هم به خواستهاش برسه.
ولی تهاجمی صحبت کردن یک مکانیزم دفاعیه. طرف یک ضعفی در خودش میبینه که با حمله کردن سعی در مخفی کردنش داره. نقطه مقابل اعتماد به نفس داشتن. به همین دلیل، وقتی نظر دیگهای میشنوه بهش حمله میکنه تا در نهایت حرف حرفِ خودش باشه.