سال 90-91 یه همکار داشتم 23 سالش بود، لنگ میزد، بینهایت بچه اروم و خوبی هم بود، من و این اروم اروم با هم، همکلام شدیم، تا یه روز بهش گفتم چرا تو این سن لنگ میزنی؟
اینم شروع کرد گتن خاطرات
اینکه سال 88، 👇
تو 22-3 سالگی، یه موتوری بی ناموس نیرو انتظامی بوده، که به مردم حمله میکرده، گویا خرداد اون سال یه روز موتورش لیز خورده، و مردم گرفتنش، انقدر زدنش هنوز هم بعد دو سه سال لنگ میزد
بعد شنیدن داستانش، واقعا متعجب شدم، انتظار نداشتم بچه به این خوبی، پلیس سرکوبگر بیناموس 👇
نیرو انتظامی بوده باشه
بهش گفتم چی شد از نظام اومدی بیرون و اومدی تو کار دیگه؟
گفت وقتی خوردم زمین و کتک خوردم و اونجور لنگ شدم، دو تا اتفاق پیش اومد
اول اینکه دنبال جانبازی رفتم، (یک ساعت از دوندگیاش واسم گفت) خلاصه دوندگیش این بود که به جای گرفتن جانبازی از نظام، 👇
دوم اینکه میگفت: نشستم با خودم فک کردم دیدم، واسه چی مردمو میزدم؟ به خودم میگفتم دستور داشتی که مردم رو بزنید، توی احمق چرا میزدی؟ بدون هیچ فکری
و میگفت الان که از دور فکر میکنم، همش به خودم میگم چرا انقدر احمق بودم؟ 👇
نتیجه اش چی شد؟
هم مردمو زدم و دستم رو به زدن ادم بیگناه الوده کردم واسه کی؟ هم خودمو بدنام فک و فامیل و دوست و اشنا کردم، هم الکی الکی تو جوونی خودم رو چلاق کردم، و اخرش چی؟ بدبختانه از طرف نظام هم یه بیلاخ گرفتم؟ واسه کسایی چلاق شدم که با بدترین زبون جوابمو دادن
👇
خلاصه اینکه اخرش مغموم و افسرده میگفت لنگ شدنم حقم بود، شاید لنگ نمیشدم یه روزی یکی رو میکشتم و عذاب وجدانم ده برابر میشد
بهرحال چیزی که باعث خوشحالی من شد این بود که عذاب وجدان بدی داشت و لنگ شدن رو حق خودش میدونست و شکنجه ای بدتر از عذاب وجدان نیست
👇
حالا با این خاطره به سوال اول رشتو برسیم
چرا باید این حرومیا رو بزنیم؟
دوحالت داره: 1- شما بزنید، چلاقشون کنید
یا مثل این همکار ما میفهمن و عذاب وجدان (بدترین شکنجه) میاد سراغشون
2- یا یابوتر از این حرفاان و نمیفهمن، که حداقلش اینه یه نفر رو به نحوی چلاقانه حذف کردید و بعدش👇
که خود نظام بهشون بیلاخ داد، اون موقع میفهمن چه چیز کلفتی خوردن، و درنهایت باز مثل این همکار الاغ ما، میفهمن که چقدر خر بودن
خلاصه که بالاخره میفهمن، فقط تو دهنی بد از مردم رو نیاز دارن....
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
#معرفت_شناسی
برای اینکه بدونیم معرفت شناسی چیه، اول یه مثال میزنم، فرض کنید ما تو یه بیابون هستیم و تشنه، و یه سراب میبینیم، میریم دنبال اب و بهش میرسیم، میبینیم که اونجا ابی نبود، پس من چه چیزی دیده بودم؟ من #باور داشتم که اونجا اب دیدم ولی 👇
وقتی رسیدم، دیدم عه! اینکه اب نبود، و متوجه شدم #شناخت یا #معرفت اشتباهی نسبت به چیزی که دیدم داشتم، اینجا این سوال پیش میاد که ما چه موقع میتونیم بگیم که به چیزی #علم داریم؟
حالا به مثالی که دکارت برای رسیدن به یه معرفت یقینی میزنه دقت کنید:
دکارت میخواست به همه چیز شک کنه
👇
تا ببینه اصلا میتونه به چیزی برسه که بدون هیچ شک و تردیدی درست باشه؟
دکارت میگفت ایا میتونم به تجربیات یا به قولی به امور محسوس، به چیزی که با این دوتا چشمام میبینم هم شک کنم؟و به این نتیجه رسید که بله
چرا؟
چون من یه چوب یا یه شاخه درخت رو میکنم تو آب، شکسته به نظر میرسه، ولی
👇
افلاطون سال 427-428 ق.م تو شهر اتن تو یه خانواده اصل و نسب دار متولد شد
در مورد افلاطون یه نکته جالب اینه که اسم واقعیش آریستوکلِس هستش و لقب پلاتو (plato) یا فارسی شده اش، افلاطون، به معنای #وسیع و پهناوره
👇
در مورد این لقب دیوگنس لائرتیوس گفته چون هیکل تنومندی داشته، و ادمی قد بلند و چهارشونه (دارای شونه های عریض) بوده این لقب رو گرفته، عده ای میگن چون پیشونیش بلند (و وسیع) بوده، لقب پلاتو رو بهش دادن، ولی بدیهیه که مخالفین این نظرات، معتقدن این لقب بخاطر دانش #وسیع افلاطون بوده
👇
گفتیم افلاطون تو یه خونواده پولدار و اشرافی و اصل و نسب دار به دنیا اومده بود، نسبش از طرف پدر به کُدوروس میرسید که اخرین پادشاه اتن بود و بعد از اون، یونان تبدیل به جمهوری شده بود، نسبش از طرف مادر هم به #سولون میرسید، سولون همون شاعر و سیاستمداریه که گفتیم
#یونان_باستان
خلاصه ای به ارای فلاسفه قبل از افلاطون
از اونجا که قراره #افلاطون رو شروع کنیم گفتم یه خلاصه بصورت نت برداری بگم
فلسفه با تالس و مکتب #ملطی شروع شد و فلاسفه اولیه دنبال ذات نهایی جهان یا بقولی ماده المواد جهان (آرخه) بودن
👇
بعنوان اولین فیلسوف، #تالس معتقد بود که ذات نهایی جهان #آب باید باشه، یعنی تمام چیزها در جهان، درنهایت از آب ساخته شدن
اما #اناکسیمندر، شاگرد تالس، معتقد بود حیات موجودات زنده از اب شروع شده، و انسان احتمالا تکامل یافته موجودات دیگه است، اناکسیمندر معتقد بود که 👇
جهان از چیزی به اسم #آپیرون ساخته شده، اپیرون یه چیز نامحدود و بدون شکله (مثل یه خمیر بازی، ولی نامحدود) دلیل اناکسیمندر این بود که ضدهای درون جهان (مثل سرد و گرم، خشک و تر) باید از چیز مشترکی ساخته شده باشن و این چیز مشترک اپیرونه
👇
یه روز وقت کنم یه مطلبی مینویسم که مطمئنم خیلیا اصلا حتی سر فصل این طرز فکر و این نگاه رو نشنیدن
میخوام یه چیزایی بگم که یه سرخط فکری جذاب بهتون بدم که شاید هیچوقت فکرتونو درگیر نکرده و توجهتون رو جلب نکرده ولی کل جامعه #بشری داره رو یه جنگ جالبی میچرخه، اگر بتونم خودم 👇
بعدها خیلی چیزها ازش مینویسم و مطالبی رو میگم که مطمئنم خیلی واستون جذابه
حالا این مطلبی که میخوام بگم چیه؟
جنگ بین اگاهی ها یا ازادی ها
تاحالا چیزی به اسم زیر پوست شهر شنیدید؟
اگر دقت کنیم و چشم بینایی داشته باشیم زیر....
👇
زیر پوستِ شهرِ جامعه بشری و روابط انسان ها یه چیز خیلی #واضح، ولی در عین حال #پنهان که هیچکس نمیبینَتِش جریان داره که خیلی مطلب جذابی واسه تحقیق یا فکر کردنه
چنانچه گفتیم بعد از دادگاه، سقراط زندانی میشه تا حکم اجرا بشه، از اونجا که بارها اتفاق افتاده بود که زندانیا با رشوه به زندانبان ها فرار کردن، و از اونجا که سقراط با وجود دشمنای زیاد، محبوبیت هم داشت، دوستاش اولین کاری که کردن
👇
این بود که؛ بهش گفتن سقراط جون، غمت نباشه رفیق، ما خودمون کاری میکنیم فرار کنی ولی چنانچه دیدیم سقراط میگه نبینم از این حرفا بزنیدا... و بهشون میفهمونه که:
👇
سقراط از قوانین مهمتر نیست، زن و بچه ی سقراط مهمتر از اصول و اخلاقیات نیست، نباید جواب بَدیِ مردم اتن رو با یه کار اشتباه دیگه (فرار کردن) داد و...و...
بعد این گفتگوها با کریتو که کامل نوشتمش، روز اعدام میرسه
سقراط به کریتو میگه باید ببینیم حق و حقیقت چیه؟ ایا اینجا فرار حقه یا فرار نکردن؟ اگر کسی باهاش به ناحق رفتار شده چی؟ فرار کنه حقیقته یا فرار نکنه؟
و سقراط خودش به سوالاتش اینگونه جواب میده که:
حقیقت نباید تو قید و بند مکان و زمان باشه، بلکه باید از درون خودش حق باشه، یعنی فی نفسه حق باشه نه اینکه نسبی باشه... حق باید ثابت و مطلق باشه و نباید پای مکان و زمان و شرایط وسط بیاد...
(چنانچه میبینید سقراط یه عقل گراست که حقیقت رو مطلق میبینه، 👇
معتقده حقیقت نسبی نیست و نباید در بند مکان و زمان باشه، این ارا، یه جور واکنش به سوفیستهایی مثل پروتاگوراس و گرگیاس هم هست، چنانچه تو ارای افلاطون میبینیم، افلاطون چندین و چند دلیل میاره که این حرف سقراط درسته و حقیقت نسبی، نمیتونه حقیقت باشه)