آدم «هموابسته» به دیگران میچسبه که نباید با دوست داشتن و ارتباط برقرار کردن سالم اشتباه گرفته بشه. «چسبیدن» یعنی زیادی درگیر کار و روحیات اونها میشه، و زندگی خود و بقیه رو به آشوب میکشه. انقدر نگران بقیه و کنترل کردن اونهاست که وقتی برای خودش پیدا نمیکنه. /۱
«چسبیدن» به بقیه فرمهای متفاوتی میتونه داشته باشه. فرد «هموابسته»
- بیش از اندازه و بطور وسواسی نگران کس دیگه است
- دائما سعی در کنترل دیگران و شرایط داره
- همیشه در حال واکنش به رفتار و روحیه دیگران باشه، بجای خودش عملی رو شروع کنه
- نقش پدر/مادر رو برای طرف مقابلش بازی کنه /۲
اینکه فرد «هموابسته» بطور وسواسی همه فکر و حواسش به دیگری معطوف باشه، باعث میشه چیزی برای خودش باقی نمونه. در عین حال، این نگرانی و کنترل دیگری توهمِ کمک کردن هستن و در عمل مشکلی رو حل نمیکنن. /۳
نویسنده میگه وقتی به مراجعینش توصیه میکنه به طرف مقابلشون نچسبن، همه وحشت میکنن و جواب میدن "نه! من نمیتونم اینطوری باشم. من دوستش دارم و اون برای من خیلی مهمه. چطور میتونم بهش توجه نکنم!"
ولی واقعیت اینه که متضاد نچسبیدن، توجه نکردن و بیتفاوتی نیست. راه بهتری وجود داره. /۴
پیشنهاد کتاب «کنار کشیدن»ـه. «کنار کشیدن» به این معنی نیست که خیلی سرد و بدجنس خودمون رو از طرف مقابل جدا کنیم و نسبت بهش بیتفاوت باشیم. «کنار کشیدن» یعنی طرف مقابل رو رها کنیم، آزاد بذاریم، بهش اعتماد داشته باشیم تا خودش با مسئولیتهای زندگیاش روبرو بشه. /۵
مسئولیتها و مشکلات اون آدم اصلا مربوط به ما نیست و دخالت در این امور رفتار سالمی به حساب نمیاد. در خیلی از موارد، ما اصلا قادر به حل مشکل اون نیستیم، چون در جایگاه اون نیستیم. /۶
«کنار کشیدن» بر این اساس استواره که "هر فرد مسئول زندگی خودشه" و "ما نمیتونیم مشکلاتی که مربوط به ما نیستن رو حل کنیم." نگرانی هم کمکی نمیکنه. باید برای خودمون این قانون رو داشته باشیم که اگه کسی خرابکاریای کرد، خودش باید پای پیامدهاش وایسه و حلشون کنه. /۷
ما با این کار به اونها فضای رشد میدیم. اجازه میدیم اشتباه کنن. اجازه میدیم خودشون باشن. در عین حال، برای خودمون هم این فرصت ایجاد میشه که به خودمون توجه کنیم و به نیازهامون برسیم. فرصت زندگی کردن پیدا میکنیم. /۸
«کنار کشیدن» یعنی در لحظه زندگی کردن. نه حسرتی از گذشته داشته باشیم، و نه نگران آینده باشیم. بجای اینکه سعی کنیم زندگی رو کنترل کنیم، در جاهایی که خارج از قدرت و مسئولیت ماست، نظارهگر باشیم. /۹
«کنار کشیدن» مزایای زیادی داره: ۱) وقتی نگران نباشیم، تصمیمهای بهتری میگیریم. ۲) میتونیم عشق بدیم و عشق دریافت کنیم، و باعث پیشرفت همدیگه بشیم. ۳) آزادی در زندگی احساس کنیم؛ این که هر کس دنبال حل مشکلات خودشه، و بخاطر مسئولیت دیگری احساس گناه نکنیم. /۱۰
«کنار کشیدن» باید برای ما عادتی بشه تا جای عادتهای مخربِ وسواس، نگرانی و کنترلگری رو بگیره. وقتی متوجه شدید نسبت به یکی دچار وسواس شدید - همش بهش فکر میکنید و راجع اون و مشکلاتش حرف میزنید - این دقیقا همون زمانیه که باید «کنار بکشید» /۱۱
زمان «کنار کشیدن» دقیقا همون موقعیه که ما اصلا دلمون نمیخواد کنار بکشیم! اتفاقا در اون زمان میخوایم بطور وسواسی به طرف مقابل و مشکلاتش بپردازیم. به همین دلیل، «کنار کشیدن» کار راحتی نیست و نیاز به تمرین مداوم داره. /۱۲
کتاب از زنی مثال میزنه که شوهر الکلی داشت. شوهر به جلسات ترک الکل میره، پیش مشاور میره، و در نهایت تصمیم میگیره از زنش جدا بشه تا خودش رو پیدا کنه. این زن بعدا برای مشاوره پیش نویسنده میره ولی همش در مورد شوهر سابقش حرف میزنه. /۱۳
زن تعریف میکنه که چقدر شوهرش دیوانه بود، چقدر کارهای عجیب میکرد، چقدر بخاطر مصرف بیرویه الکل مشکل داشتن و الان هم با دخترهای خیلی جوونتر از خودش دوست میشه. از نویسنده میپرسه اینها نشونهی اختلال شخصیتیاش نیست؟ /۱۴
نویسنده در جواب بهش میگه من که نمیدونم اون چه مشکلاتی داره، ولی خیلی نگران تو هستم. کارهایی که اون تو زندگیاش میکنه خارج از کنترل توئه. ولی تو بطور وسواسی همه فکرت پیش اونه. باید تمرین کنی و «کنار بکشی». باید یاد بگیری به خودت فکر کنی. /۱۵
توانایی «کنار کشیدن» به مرور به دست میاد. اگه در ابتدا براتون کار راحتی نیست، سعی کنید بطور حدودی و تقریبی اجراش کنید. تشخیص بدید کی دارید وسواسی به طرف مقابل فکر میکنید. چه چیزهایی مشکل اونه، نه شما (و ازتون کمک هم نخواسته)
عقب بشینید و روی خودتون تمرکز کنید. /۱۶ و پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
"راحتترین راه برای دیوانه شدن اینه که خودمون رو در زندگی دیگران وارد کنیم، و سادهترین راه برای رسیدن به آرامش خاطر اینه که سرگرم زندگی خودمون باشیم." /۱
حرف کلی کتاب اینه که "از خودمون مراقبت کنیم" ولی گاهی از این پیام برداشت اشتباه پیش میاد و برای توجیه موارد نادرست استفاده میشه:
- توجیه برای کنترلگری: یکی بدون دعوت با پنج تا بچه و گربهاش بیاد خونه شما و بگه این آخر هفته تصمیم گرفتم "از خودم مراقبت کنم" و اومدم پیش تو! /۲
- توجیه برای از زیر مسئولیت شونه خالی کردن: من میدونم پسرم تو اتاقش داره مواد مصرف میکنه. ولی زندگی خودشه و مشکل من نیست. من میرم بیرون برای خودم خرید کنم. من باید "از خودم مراقبت کنم" /۳
چه در ظاهر شکننده باشیم، چه محکم و قوی، همه ما در زمانهایی میترسیم یا احساس نیاز و توجه میکنیم. همه ما کودک درونی داریم که محتاج توجه و عشق دیدنه. ولی افراد «هموابسته» خودشون رو لایق عشق و علاقه دیگران نمیدونن و الگوی رفتاریای رو انتخاب میکنن که منجر به وابستگیشون میشه. /۱
شاید در گذشته رها شده باشن، یا بهشون دائما بیتوجهی شده باشه، یا اون تایید لازم رو از پدر و مادر دریافت نکردن یا… بنا به دلیلی در گذشته، اونها این باور رو در خودشون تقویت کردن که مشکلی دارن و دوست داشتنی نیستن. /۲
افراد «هموابسته» برای جبران این حس خودکمبینی شدیدا به دیگران وابسته میشن تا به کمک قدرتی که در اونها احساس میکنن، خلا عاطفیشون رو پر کنن. در حالی که اون نیاز انقدر زیاده که شاید اصلا برآورده نشه، یا اصلا آدم اشتباهی رو برای خودشون انتخاب میکنن. /۳
افراد «هموابسته» آدمهای مهربونی هستن، ولی اینکه چطور مهربونی کنن رو متوجه نشدن. چون خودخواهی رو امر بدی میدونن، انقدر به دیگران توجه میکنن که خودشون رو فراموش میکنن. در روابطشون، نقش مادری/پدری رو بازی میکنن و ناخواسته به خود و دیگری آسیب میرسونن. /۱
افراد «هموابسته» بقیه رو تر و خشک میکنن. ولی این روحیه اونها رو وارد الگوی رفتاریِ مخربی میکنه که کتاب بهش میگه «مثلث دراما» /۲
نجاتدهنده ← دادستان ← قربانی
فرد هموابسته دیگران رو از دست مسئولیتهاشون «نجات میده» و خودش اون وظایف رو به عهده میگیره. ولی بعدا بخاطر همین کار از اونها ناراحت میشه و احساس میکنه دیگران ازش سواستفاده کردن. پس دلش برای خودش میسوزه و احساس قربانی بودن میکنه. /۳
بعضی وقتها یک آدم به ظاهر ضعیف، کنترلگر قویای هست. اون بلده با مظلوم نمایی و بیچاره نشون دادن خودش، با ایجاد احساس شرم و گناه، یا روشهای دیگه با احساسات بقیه بازی کنه. با این کار، دیگران رو وادار میکنه تا کاری بکنن که خودش میخواسته. /۱
فرد «هموابسته» روشهای مختلفی برای کنترلگری به کار میبره؛ گاهی غر میزنه؛ گاهی گریه میکنه؛ بعضی وقتها التماس میکنه؛ در زمانهای دیگه تهدید میکنه و اولتیماتوم میده؛ گاهی در طرف ایجاد شرم میکنه؛ گاهی خودش رو بیچاره نشون میده و مظلومنمایی میکنه و... /۲
فرد «هموابسته» در پوشش عشق و علاقه سعی در کنترل دیگران داره. در ظاهر اینطور نشون میدن که "من فقط دارم کمک میکنم". ولی در باطن، اون اعتقاد داره که خودش در جایگاه درسته و طرف مقابلش داره اشتباه میکنه.
فرد «هموابسته» همیشه در حال عکسالعمل نشون دادن نسبت به رفتارِ بقیه، مشکلاتشون، و حرفهای اونهاست - یا با عصبانیت، یا کنترلگری، یا احساس شرم و تنفر از خود و...
انقدر نگران رفتار دیگرانه و نسبت به اونها عکسالعمل نشون میده، که نمیتونه در کنار بقیه راحت باشه. /۱
اگه کسی بدون فکر کردن و بررسی دقیق شرایط، همیشه آماده باشه که واکنش نشون بده، یعنی اجازه داده بقیه مشخص کنن چه روحیهای داشته باشه؛ کی خوشحال باشه، کی آروم، کی ناراحت و… یعنی کنترلش دیگه دست خودش نیست. /۲
ما وقتی عکسالعمل نشون میدیم، خیلی دستپاچه عمل میکنیم. همین باعث میشه درست فکر نکرده باشیم و تصمیم عجولانهای بگیریم. احساس میکنیم اتفاق اورژانسیای افتاده و باید سریع عمل کنیم. ولی واقعیت اینه که در برخورد با احساسات و رفتار بقیه، چنین اجباری وجود نداره. /۳
اگرچه موارد «هموابستگی» متفاوتن، ولی افرادی که این الگوی رفتاری رو دارن ویژگیهای مشترکی دارن. اولین قدم برای تغییر این الگوی رفتاری آگاهی نسبت به اونه. به همین دلیل، این فصل از کتاب این خصوصیات مشترک رو توضیح میده تا فرد نسبت به شرایطش آگاه بشه. /۱
این ویژگیها در افراد هموابسته مشترکه:
- زیادی پرستاری کردن از بقیه (تر و خشک کردن)
- کم ارزش دیدن خود
- سرکوب خود
- وسواس
- کنترلگری
- وابستگی
- ضعف در ارتباط
- نداشتن حد و مرزهای فردی قوی
- مشکل در سکس
- و... /۲
فرد «هموابسته» زیادی از بقیه پرستاری میکنه. اون خودش رو نسبت به حالت جسمی و روحی دیگران مسئول میدونه. وقتی بقیه مشکلی داشته باشن احساس گناه میکنه. وظیفهی خودش میدونه تا مشکل دیگری رو حل کنه. بدون اینکه ازش کمکی خواسته باشن، راهنمایی و نصیحت میکنه. /۳