افراد «هموابسته» آدمهای مهربونی هستن، ولی اینکه چطور مهربونی کنن رو متوجه نشدن. چون خودخواهی رو امر بدی میدونن، انقدر به دیگران توجه میکنن که خودشون رو فراموش میکنن. در روابطشون، نقش مادری/پدری رو بازی میکنن و ناخواسته به خود و دیگری آسیب میرسونن. /۱
افراد «هموابسته» بقیه رو تر و خشک میکنن. ولی این روحیه اونها رو وارد الگوی رفتاریِ مخربی میکنه که کتاب بهش میگه «مثلث دراما» /۲
نجاتدهنده ← دادستان ← قربانی
فرد هموابسته دیگران رو از دست مسئولیتهاشون «نجات میده» و خودش اون وظایف رو به عهده میگیره. ولی بعدا بخاطر همین کار از اونها ناراحت میشه و احساس میکنه دیگران ازش سواستفاده کردن. پس دلش برای خودش میسوزه و احساس قربانی بودن میکنه. /۳
چه وقتهایی ما داریم بقیه رو از مسئولیتهاشون نجات میدیم؟
- به نیازهای دیگران میپردازیم و مشکلشون رو حل میکنیم، بدون اینکه از ما خواسته باشن
- بجای کسی حرف میزنیم
- پیامدهای اشتباه کسی رو ما به جای اونها متحمل میشیم
- در تعاملها احساس کنیم ما باید بیشتر بدیم، تا دریافت کنیم /۴
تر و خشک کردن بقیه (نجات دادن) رو نباید با مهربونی اشتباه بگیریم. تر و خشک کردن شاید دوستانه به نظر بیاد، ولی وجههی تاریکی داره. این به معنیِ اینه که ما طرف مقابل رو در رسیدگی به خودش ناتوان میدونیم. درست مثل رسیدگی مادر/پدر به نوزاد. این رفتار سالمی با یک آدم بالغ دیگه نیست /۵
فاز دوم، بعد از نجات دادن، دادستانیه. فرد «هموابسته» احساس میکنه کاری کرده که وظیفهی اون نبوده. احساس میکنه از نیازهای خودش زده، و به کارهای کس دیگهای پرداخته. و حالا اون حتی اونطور که باید ازش تشکر هم نمیکنه. پس نسبت به طرف مقابلش عصبانی میشه و محکومش میکنه. /۶
این تغییر روحیه در فرد «هموابسته» معمولا خیلی آشکاره و دیگران هم متوجه میشن. به همین دلیل معمولا کسی که کمک رو دریافت میکنه خیلی از فرد «هموابسته» قدردانی نمیکنه. در خیلی از موارد، گارد دفاعیاش بالا میره و رفتار تدافعی پیدا میکنه. /۷
کسی که کمک ناخواسته دریافت میکنه، بصورت مستقیم یا غیرمستقیم، این پیام رو میشنوه که "تو در رسیدگی به خودت ناتوانی." علاوه بر اون، میدونه بعد از این کمک، دیر یا زود نوبت سرکوفت شنیدن و سرزنش شدن هم هست. به همین دلیل، رفتارش نسبت به فرد «هموابسته» از همون ابتدا تدافعی میشه. /۸
فرد «هموابسته» میبینه از نیازهای خودش زده و به طرف مقابلش توجه کرده. ولی بخاطر این توجه و کمک، نه تنها ازش تشکر نشده، بلکه با رفتار تدافعی طرف مقابلش هم مواجه شده.
اینجا وارد فاز سوم «مثلث دراما» میشه: قربانی /۹
فرد «هموابسته» دلش به حال خودش میسوزه. احساس میکنه طرف مقابلش قدرش رو نمیدونه. داره فداکاری میکنه و در ازاش بهش حمله هم میشه. احساس میکنه ازش استفاده شده و حس قربانی بودن پیدا میکنه. /۱۰
این الگوی رفتاری «مثلث دراما» هی تکرار میشه و با هر بار تکرار میزان تنفر بیشتری در افراد انباشته میشه.
نتیجه مادری/پدری کردن در روابط حاصلی جز ایجاد نفرت نداره. /۱۱
دو تا آدم «هموابسته» هم اگه با هم وارد رابطه بشن، اون رابطه تبدیل میشه به میدان همه جانبهی بازی با احساسات. هر دو سعی میکنن به دیگری محبت کنن و نیازهای خودشون رو نمیگن. در نهایت ولی هر دو احساس قربانی بودن میکنن و روز به روز از هم بیشتر دور میشن. /۱۲
نویسنده میگه معمولا در کمتر از پنج دقیقه میتونه یکی که روحیه «هموابسته» داره رو تشخیص بده.
اونا یا یه کمک ناخواستهای رو انجام میدن.
یا در شرایطی که خودشون هم به وضوح معذبن، روشون نمیشه مکالمه رو قطع کنن و به حرف زدن ادامه میدن (وظیفه زنده نگه داشتن مکالمه رو به دوش میکشن) /۱۳
روحیهی «هموابسته» فقط در روابط آزاردهنده نیست. اگه کسی با این روحیه وارد شغلی بشه که باید به دیگران رسیدگی کنه، اون هم خیلی زود احساس قربانی بودن پیدا میکنه. احساس میکنه بقیه اونطور که باید ازش تقدیر نمیکنن و نسبت به مراجعینش روز به روز بداخلاقتر میشه. /۱۴
بدترین قسمت روحیهی «هموابستگی» اینه که به حس قربانی بودن میرسه. کسی که احساس کنه قربانیه به کارهای خودتخریبی رو میاره؛ بیتفاوتی نسبت به خود، رو آوردن به الکل یا مواد مخدر، عادات غذایی غیرسالم، و… /۱۵
با همه این بدیها چرا یکی باید بقیه رو نجات بده و تر و خشکشون کنه؟
کتاب میگه خیلیها نمیدونن دارن بقیه رو نجات میدن. احساس می کنن کمک کردن یعنی همین. احساس میکنن نجات دادن بقیه کار خوب و مقدسیه. نمیدونن مسئولیتشون تا کجاست. /۱۶
ولی علت اصلی این رفتار اینه که فرد برای خودش ارزش کمی قائله. احساس میکنه باید به بقیه کمک کنه تا خوب بودنش ثابت بشه. احساس میکنه با نه گفتن بقیه ازش ناامید میشن و دیگه خوب نمیبیننش. با تر و خشک کردن بقیه، برای لحظهای حواسش رو از خودش پرت میکنن. /۱۷
تر و خشک کردن بقیه شاید بصورت موقتی به فرد حس خوب بودن بده. ولی کتاب اثر این رفتار رو معادل الکل خوردنِ یک الکلی میدونه - درسته بصورت مقطعی به فرد حس جالبی میده، ولی در بلند مدت داره عادت بدی رو تقویت میکنه و فرد رو به نابودی میکشونه. /۱۸
رفتار «هموابستگی» شبیه رابطهی مادر/پدر با فرزنده. این رفتار فقط در برخورد با نوزادان قابل قبوله. بین آدمهای بالغ این رفتار مخربه و در طرفین تنفر ایجاد میکنه. /۱۹
کمک کردن، بخشیدن، و توجه کردن به عزیزان رفتارهای مفید در روابط سالم هستن. ولی ما باید یاد بگیریم کی بیدلیل کمک نکنیم و خودمون رو کنار بکشیم. باید بدونیم با کمک کردن زیادی هم میتونیم به خودمون و دیگران آسیب برسونیم. /۲۰
اولین و مهمترین قدم برای شکوندن الگوی رفتاری «هموابستگی» همینه که تشخیص بدیم کی داریم بقیه رو نجات میدیم (یا کی بقیه دارن ما رو تر و خشک میکنن). ما باید مسئولیت کارهای خودمون رو بپذیریم و اجازه بدیم بقیه هم مسئول کارهای خودشون باشن. /۲۱
در آخر، کتاب از ما میخواد که حواسمون به «مثلث دراما» باشه. هر وقت خواستیم کسی رو نجات بدیم، بدونیم این کار منجر به حس خود-قربانی-پنداری میشه و ما رو به تنفر از طرف مقابل میرسونه. /۲۲
خلاصه، بجای نجات دادن بقیه، باید تمرین کنیم قبل از کمک کردن به کسی ازش بپرسیم به کمک ما احتیاج داره یا نه. خودمون هم برای خواستهها و نیازهامون مستقیما حرف بزنیم و درخواست کمک کنیم، تا برای بقیه الگو بشیم و اونها هم این رفتار رو یاد بگیرن. /۲۳ و پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
"راحتترین راه برای دیوانه شدن اینه که خودمون رو در زندگی دیگران وارد کنیم، و سادهترین راه برای رسیدن به آرامش خاطر اینه که سرگرم زندگی خودمون باشیم." /۱
حرف کلی کتاب اینه که "از خودمون مراقبت کنیم" ولی گاهی از این پیام برداشت اشتباه پیش میاد و برای توجیه موارد نادرست استفاده میشه:
- توجیه برای کنترلگری: یکی بدون دعوت با پنج تا بچه و گربهاش بیاد خونه شما و بگه این آخر هفته تصمیم گرفتم "از خودم مراقبت کنم" و اومدم پیش تو! /۲
- توجیه برای از زیر مسئولیت شونه خالی کردن: من میدونم پسرم تو اتاقش داره مواد مصرف میکنه. ولی زندگی خودشه و مشکل من نیست. من میرم بیرون برای خودم خرید کنم. من باید "از خودم مراقبت کنم" /۳
چه در ظاهر شکننده باشیم، چه محکم و قوی، همه ما در زمانهایی میترسیم یا احساس نیاز و توجه میکنیم. همه ما کودک درونی داریم که محتاج توجه و عشق دیدنه. ولی افراد «هموابسته» خودشون رو لایق عشق و علاقه دیگران نمیدونن و الگوی رفتاریای رو انتخاب میکنن که منجر به وابستگیشون میشه. /۱
شاید در گذشته رها شده باشن، یا بهشون دائما بیتوجهی شده باشه، یا اون تایید لازم رو از پدر و مادر دریافت نکردن یا… بنا به دلیلی در گذشته، اونها این باور رو در خودشون تقویت کردن که مشکلی دارن و دوست داشتنی نیستن. /۲
افراد «هموابسته» برای جبران این حس خودکمبینی شدیدا به دیگران وابسته میشن تا به کمک قدرتی که در اونها احساس میکنن، خلا عاطفیشون رو پر کنن. در حالی که اون نیاز انقدر زیاده که شاید اصلا برآورده نشه، یا اصلا آدم اشتباهی رو برای خودشون انتخاب میکنن. /۳
بعضی وقتها یک آدم به ظاهر ضعیف، کنترلگر قویای هست. اون بلده با مظلوم نمایی و بیچاره نشون دادن خودش، با ایجاد احساس شرم و گناه، یا روشهای دیگه با احساسات بقیه بازی کنه. با این کار، دیگران رو وادار میکنه تا کاری بکنن که خودش میخواسته. /۱
فرد «هموابسته» روشهای مختلفی برای کنترلگری به کار میبره؛ گاهی غر میزنه؛ گاهی گریه میکنه؛ بعضی وقتها التماس میکنه؛ در زمانهای دیگه تهدید میکنه و اولتیماتوم میده؛ گاهی در طرف ایجاد شرم میکنه؛ گاهی خودش رو بیچاره نشون میده و مظلومنمایی میکنه و... /۲
فرد «هموابسته» در پوشش عشق و علاقه سعی در کنترل دیگران داره. در ظاهر اینطور نشون میدن که "من فقط دارم کمک میکنم". ولی در باطن، اون اعتقاد داره که خودش در جایگاه درسته و طرف مقابلش داره اشتباه میکنه.
فرد «هموابسته» همیشه در حال عکسالعمل نشون دادن نسبت به رفتارِ بقیه، مشکلاتشون، و حرفهای اونهاست - یا با عصبانیت، یا کنترلگری، یا احساس شرم و تنفر از خود و...
انقدر نگران رفتار دیگرانه و نسبت به اونها عکسالعمل نشون میده، که نمیتونه در کنار بقیه راحت باشه. /۱
اگه کسی بدون فکر کردن و بررسی دقیق شرایط، همیشه آماده باشه که واکنش نشون بده، یعنی اجازه داده بقیه مشخص کنن چه روحیهای داشته باشه؛ کی خوشحال باشه، کی آروم، کی ناراحت و… یعنی کنترلش دیگه دست خودش نیست. /۲
ما وقتی عکسالعمل نشون میدیم، خیلی دستپاچه عمل میکنیم. همین باعث میشه درست فکر نکرده باشیم و تصمیم عجولانهای بگیریم. احساس میکنیم اتفاق اورژانسیای افتاده و باید سریع عمل کنیم. ولی واقعیت اینه که در برخورد با احساسات و رفتار بقیه، چنین اجباری وجود نداره. /۳
آدم «هموابسته» به دیگران میچسبه که نباید با دوست داشتن و ارتباط برقرار کردن سالم اشتباه گرفته بشه. «چسبیدن» یعنی زیادی درگیر کار و روحیات اونها میشه، و زندگی خود و بقیه رو به آشوب میکشه. انقدر نگران بقیه و کنترل کردن اونهاست که وقتی برای خودش پیدا نمیکنه. /۱
«چسبیدن» به بقیه فرمهای متفاوتی میتونه داشته باشه. فرد «هموابسته»
- بیش از اندازه و بطور وسواسی نگران کس دیگه است
- دائما سعی در کنترل دیگران و شرایط داره
- همیشه در حال واکنش به رفتار و روحیه دیگران باشه، بجای خودش عملی رو شروع کنه
- نقش پدر/مادر رو برای طرف مقابلش بازی کنه /۲
اینکه فرد «هموابسته» بطور وسواسی همه فکر و حواسش به دیگری معطوف باشه، باعث میشه چیزی برای خودش باقی نمونه. در عین حال، این نگرانی و کنترل دیگری توهمِ کمک کردن هستن و در عمل مشکلی رو حل نمیکنن. /۳
اگرچه موارد «هموابستگی» متفاوتن، ولی افرادی که این الگوی رفتاری رو دارن ویژگیهای مشترکی دارن. اولین قدم برای تغییر این الگوی رفتاری آگاهی نسبت به اونه. به همین دلیل، این فصل از کتاب این خصوصیات مشترک رو توضیح میده تا فرد نسبت به شرایطش آگاه بشه. /۱
این ویژگیها در افراد هموابسته مشترکه:
- زیادی پرستاری کردن از بقیه (تر و خشک کردن)
- کم ارزش دیدن خود
- سرکوب خود
- وسواس
- کنترلگری
- وابستگی
- ضعف در ارتباط
- نداشتن حد و مرزهای فردی قوی
- مشکل در سکس
- و... /۲
فرد «هموابسته» زیادی از بقیه پرستاری میکنه. اون خودش رو نسبت به حالت جسمی و روحی دیگران مسئول میدونه. وقتی بقیه مشکلی داشته باشن احساس گناه میکنه. وظیفهی خودش میدونه تا مشکل دیگری رو حل کنه. بدون اینکه ازش کمکی خواسته باشن، راهنمایی و نصیحت میکنه. /۳