"راحتترین راه برای دیوانه شدن اینه که خودمون رو در زندگی دیگران وارد کنیم، و سادهترین راه برای رسیدن به آرامش خاطر اینه که سرگرم زندگی خودمون باشیم." /۱
حرف کلی کتاب اینه که "از خودمون مراقبت کنیم" ولی گاهی از این پیام برداشت اشتباه پیش میاد و برای توجیه موارد نادرست استفاده میشه:
- توجیه برای کنترلگری: یکی بدون دعوت با پنج تا بچه و گربهاش بیاد خونه شما و بگه این آخر هفته تصمیم گرفتم "از خودم مراقبت کنم" و اومدم پیش تو! /۲
- توجیه برای از زیر مسئولیت شونه خالی کردن: من میدونم پسرم تو اتاقش داره مواد مصرف میکنه. ولی زندگی خودشه و مشکل من نیست. من میرم بیرون برای خودم خرید کنم. من باید "از خودم مراقبت کنم" /۳
در حالی که «مراقبت از خود» یک رویکرد مسئولانه است. یعنی ما مسئول زندگی خودمون هستیم. باید حواسمون به سلامتی روان و بدنمون باشه. باید نیازهای خودمون رو مشخص کنیم. باید یاد بگیریم مشکلاتمون رو حل کنیم و بتونیم با اون مشکلاتی که حل نمیشن زندگی کنیم. /۴
«مراقبت از خود» یعنی ما مسئول انتخابهامون هستیم؛ اینکه چه اهدافی برای خودمون مشخص میکنیم و چطور قراره بهشون برسیم. «مراقبت از خود» یعنی حق ما نیست باهامون بدرفتاری بشه، و تحقیر و توهین رو تحمل نمیکنیم. «مراقبت از خود» یعنی به حق و حقوقمون آگاهیم و ازشون کوتاه نمیایم. /۵
ولی ما در قبال دیگران هم مسئولیت داریم - پارتنر، فرزندان، خونواده و فامیل، دوستان و… ما باید مشخص کنیم مسئولیتمون در قبال اونها چی هستن و موقع تصمیمگیریهامون، اون مسئولیتها رو هم در نظر بگیریم. /۶
«مراقبت از خود» یک طرز تفکر خودخواهانه نیست. یعنی حواسم به زندگی خودم هست و اجازه میدم دیگران هم زندگی خودشون رو هر طور که دوست دارن داشته باشن. «مراقبت از خود» یک هنره که روی یک اصل ساده ساخته میشه: باید نیازهامون رو مشخص و اونها رو برای خودمون فراهم کنیم. /۷
خیلی از افراد اینطور باور کردن که نیازهای اونها مهم نیستن (یا حتی بد هستن و باید بخاطرشون شرمسار باشن) پس تلاش میکنن به اونها فکر نکنن و خواستههاشون رو سرکوب کنن. به همین دلیل، از کسی کمک نمیگیرن و در موردشون هم حرفی نمیزنن. /۸
نیازهای ما مهم هستن و رسیدگی به اونها هم کار سختی نیست. یک فرمول ساده داره: در هر لحظه، خودمون رو از شرایط دور و برمون جدا کنیم و یکم فکر کنیم "من چطور میتونم به خودم برسم؟" (اگه وسط بحرانی در زندگی هستید، شاید هر ساعت باید این سوال رو از خودتون بپرسید) /۹
ما میتونیم با خودمون مهربون باشیم. وقتی مهربونی با خودمون رو یاد گرفتیم، تازه فضا پیدا میکنیم تا با بقیه هم خالصانه با محبت رفتار کنیم.
مهربونی با خود لزوما به معنی کادو خریدن برای خودمون نیست (اگرچه اون هم خیلی لازمه) و میتونه اشکال مختلفی داشته باشه. /۱۰
شاید مدتیه دردی دارید که براش کاری نکردید؛ وقتشه پیش پزشک برید. یا دغدغه فکری دارید و نیاز دارید با تراپیست حرف بزنید یا کتابی در این زمینه بخونید. شاید کلاس ورزش، زبان و… اسمنویسی میکنید. شاید باید برای کاری اپلای کنید. یا نیاز دارید از کار مرخصی بگیرید و استراحت کنید. /۱۱
مراقبت از خود یعنی برای خودمون بهترین مشاور، دوست، و سرپرست باشیم. به خودمون کمک کنیم تصمیماتش رو براساس واقعیات بگیره و خواستههای خودش رو در اولویت بذاره. در عین حال، حواسش به مسئولیتهاش در قبال دیگران هم باشه و نسبت به اونها بیتوجهی نکنه. /۱۲
ما باید یاد بگیریم اگه اشتباهی کردیم خودمون رو ببخشیم، و اگه کار خوبی انجام دادیم به خودمون افتخار کنیم. اگه کاری رو با کیفیت بالایی انجام ندادیم، خیلی به خودمون سخت نگیریم و بدونیم عملکردهای ضعیف و متوسط هم جز زندگی هستن. باید یاد بگیریم زندگی رو زیادی جدی نگیریم. /۱۳
خلاصه، یاد بگیرید به نیازهاتون برسید و خواستههاتون رو فراهم کنید. بطور پیوسته از خودتون بپرسید چکار برای خودتون میتونید بکنید. اگه برای رسیدن به خواستهتون به کمک کسی احتیاج داشتید، خودتون و خواستهتون رو مهم بدونید و در یک زمان مناسب با اون فرد مطرح کنید. /۱۴ و پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
چه در ظاهر شکننده باشیم، چه محکم و قوی، همه ما در زمانهایی میترسیم یا احساس نیاز و توجه میکنیم. همه ما کودک درونی داریم که محتاج توجه و عشق دیدنه. ولی افراد «هموابسته» خودشون رو لایق عشق و علاقه دیگران نمیدونن و الگوی رفتاریای رو انتخاب میکنن که منجر به وابستگیشون میشه. /۱
شاید در گذشته رها شده باشن، یا بهشون دائما بیتوجهی شده باشه، یا اون تایید لازم رو از پدر و مادر دریافت نکردن یا… بنا به دلیلی در گذشته، اونها این باور رو در خودشون تقویت کردن که مشکلی دارن و دوست داشتنی نیستن. /۲
افراد «هموابسته» برای جبران این حس خودکمبینی شدیدا به دیگران وابسته میشن تا به کمک قدرتی که در اونها احساس میکنن، خلا عاطفیشون رو پر کنن. در حالی که اون نیاز انقدر زیاده که شاید اصلا برآورده نشه، یا اصلا آدم اشتباهی رو برای خودشون انتخاب میکنن. /۳
افراد «هموابسته» آدمهای مهربونی هستن، ولی اینکه چطور مهربونی کنن رو متوجه نشدن. چون خودخواهی رو امر بدی میدونن، انقدر به دیگران توجه میکنن که خودشون رو فراموش میکنن. در روابطشون، نقش مادری/پدری رو بازی میکنن و ناخواسته به خود و دیگری آسیب میرسونن. /۱
افراد «هموابسته» بقیه رو تر و خشک میکنن. ولی این روحیه اونها رو وارد الگوی رفتاریِ مخربی میکنه که کتاب بهش میگه «مثلث دراما» /۲
نجاتدهنده ← دادستان ← قربانی
فرد هموابسته دیگران رو از دست مسئولیتهاشون «نجات میده» و خودش اون وظایف رو به عهده میگیره. ولی بعدا بخاطر همین کار از اونها ناراحت میشه و احساس میکنه دیگران ازش سواستفاده کردن. پس دلش برای خودش میسوزه و احساس قربانی بودن میکنه. /۳
بعضی وقتها یک آدم به ظاهر ضعیف، کنترلگر قویای هست. اون بلده با مظلوم نمایی و بیچاره نشون دادن خودش، با ایجاد احساس شرم و گناه، یا روشهای دیگه با احساسات بقیه بازی کنه. با این کار، دیگران رو وادار میکنه تا کاری بکنن که خودش میخواسته. /۱
فرد «هموابسته» روشهای مختلفی برای کنترلگری به کار میبره؛ گاهی غر میزنه؛ گاهی گریه میکنه؛ بعضی وقتها التماس میکنه؛ در زمانهای دیگه تهدید میکنه و اولتیماتوم میده؛ گاهی در طرف ایجاد شرم میکنه؛ گاهی خودش رو بیچاره نشون میده و مظلومنمایی میکنه و... /۲
فرد «هموابسته» در پوشش عشق و علاقه سعی در کنترل دیگران داره. در ظاهر اینطور نشون میدن که "من فقط دارم کمک میکنم". ولی در باطن، اون اعتقاد داره که خودش در جایگاه درسته و طرف مقابلش داره اشتباه میکنه.
فرد «هموابسته» همیشه در حال عکسالعمل نشون دادن نسبت به رفتارِ بقیه، مشکلاتشون، و حرفهای اونهاست - یا با عصبانیت، یا کنترلگری، یا احساس شرم و تنفر از خود و...
انقدر نگران رفتار دیگرانه و نسبت به اونها عکسالعمل نشون میده، که نمیتونه در کنار بقیه راحت باشه. /۱
اگه کسی بدون فکر کردن و بررسی دقیق شرایط، همیشه آماده باشه که واکنش نشون بده، یعنی اجازه داده بقیه مشخص کنن چه روحیهای داشته باشه؛ کی خوشحال باشه، کی آروم، کی ناراحت و… یعنی کنترلش دیگه دست خودش نیست. /۲
ما وقتی عکسالعمل نشون میدیم، خیلی دستپاچه عمل میکنیم. همین باعث میشه درست فکر نکرده باشیم و تصمیم عجولانهای بگیریم. احساس میکنیم اتفاق اورژانسیای افتاده و باید سریع عمل کنیم. ولی واقعیت اینه که در برخورد با احساسات و رفتار بقیه، چنین اجباری وجود نداره. /۳
آدم «هموابسته» به دیگران میچسبه که نباید با دوست داشتن و ارتباط برقرار کردن سالم اشتباه گرفته بشه. «چسبیدن» یعنی زیادی درگیر کار و روحیات اونها میشه، و زندگی خود و بقیه رو به آشوب میکشه. انقدر نگران بقیه و کنترل کردن اونهاست که وقتی برای خودش پیدا نمیکنه. /۱
«چسبیدن» به بقیه فرمهای متفاوتی میتونه داشته باشه. فرد «هموابسته»
- بیش از اندازه و بطور وسواسی نگران کس دیگه است
- دائما سعی در کنترل دیگران و شرایط داره
- همیشه در حال واکنش به رفتار و روحیه دیگران باشه، بجای خودش عملی رو شروع کنه
- نقش پدر/مادر رو برای طرف مقابلش بازی کنه /۲
اینکه فرد «هموابسته» بطور وسواسی همه فکر و حواسش به دیگری معطوف باشه، باعث میشه چیزی برای خودش باقی نمونه. در عین حال، این نگرانی و کنترل دیگری توهمِ کمک کردن هستن و در عمل مشکلی رو حل نمیکنن. /۳
اگرچه موارد «هموابستگی» متفاوتن، ولی افرادی که این الگوی رفتاری رو دارن ویژگیهای مشترکی دارن. اولین قدم برای تغییر این الگوی رفتاری آگاهی نسبت به اونه. به همین دلیل، این فصل از کتاب این خصوصیات مشترک رو توضیح میده تا فرد نسبت به شرایطش آگاه بشه. /۱
این ویژگیها در افراد هموابسته مشترکه:
- زیادی پرستاری کردن از بقیه (تر و خشک کردن)
- کم ارزش دیدن خود
- سرکوب خود
- وسواس
- کنترلگری
- وابستگی
- ضعف در ارتباط
- نداشتن حد و مرزهای فردی قوی
- مشکل در سکس
- و... /۲
فرد «هموابسته» زیادی از بقیه پرستاری میکنه. اون خودش رو نسبت به حالت جسمی و روحی دیگران مسئول میدونه. وقتی بقیه مشکلی داشته باشن احساس گناه میکنه. وظیفهی خودش میدونه تا مشکل دیگری رو حل کنه. بدون اینکه ازش کمکی خواسته باشن، راهنمایی و نصیحت میکنه. /۳