بعضی وقتها یک آدم به ظاهر ضعیف، کنترلگر قویای هست. اون بلده با مظلوم نمایی و بیچاره نشون دادن خودش، با ایجاد احساس شرم و گناه، یا روشهای دیگه با احساسات بقیه بازی کنه. با این کار، دیگران رو وادار میکنه تا کاری بکنن که خودش میخواسته. /۱
فرد «هموابسته» روشهای مختلفی برای کنترلگری به کار میبره؛ گاهی غر میزنه؛ گاهی گریه میکنه؛ بعضی وقتها التماس میکنه؛ در زمانهای دیگه تهدید میکنه و اولتیماتوم میده؛ گاهی در طرف ایجاد شرم میکنه؛ گاهی خودش رو بیچاره نشون میده و مظلومنمایی میکنه و... /۲
فرد «هموابسته» در پوشش عشق و علاقه سعی در کنترل دیگران داره. در ظاهر اینطور نشون میدن که "من فقط دارم کمک میکنم". ولی در باطن، اون اعتقاد داره که خودش در جایگاه درسته و طرف مقابلش داره اشتباه میکنه.
ولی با کنترلگری، آزادی خودش رو هم فدا میکنه. /۳
کتاب از «ماریا» مثال میزنه که شوهر الکلی داره. اون فکر میکنه اگه همیشه حواسش به شوهرش باشه و چشم ازش برنداره، میتونه الکل خوردنش رو کنترل کنه. اون میدونه با این کار باعث ایجاد شرمساری در شوهر میشه و اون خجالت میکشه جلوی ماریا الکل بخوره. /۴
تصمیم میگیره تا جایی که میتونه پیش شوهرش بمونه تا همیشه حواسش بهش باشه. به همین دلیل، خیلی از برنامههایی که خودش دوست داره رو باید کنسل کنه و فرصتهای زیادی رو از دست میده. ولی با همه این کارها، باز شوهر به محض اینکه چشم ماریا رو دور ببینه کار خودش رو میکنه و الکل میخوره. /۵
شوهرش بهش میگه بخاطر مشکلات مالیه که به الکل پناه برده. اگه ماریا قبول کنه که بره سر کار تا کمکخرج خونواده باشه، اون هم مشکل الکلش رو میذاره کنار. ماریا قبول میکنه و میره سر کار. اونجا اتفاقا کارمند موفقی هم میشه. /۶
افراد «هموابسته» کارمندهای فوقالعادهای میشن؛ اونها اعتراض نمیکنن. بیشتر از وظیفهشون کار انجام میدن. سعی در راضی نگه داشتن همه دارن و… تا جایی که یک روز به نقطه جوششون برسن و از همهچیز متنفر بشن. /۷
ماریا روزها سر کار میره ولی متوجه میشه مشکل الکل خوردن شوهرش هنوز سرجاشه. پس تصمیم میگیره هر روز از سر کار زودتر برگرده، تا دوباره روتین "کنترل شوهر" رو از سر بگیره.
کتاب با آوردن این مثال، میپرسه اینجا واقعا کی داره کی رو کنترل میکنه؟ /۸
وقتی ما تصمیم میگیریم بقیه رو کنترل کنیم، و در کارهایی که به ما ربطی نداره دخالت کنیم، در واقع این ما هستیم که داریم کنترل میشیم. ما همه قدرت فکر خودمون رو کنار میذاریم و دیگه براساس خواستههای خودمون عمل نمیکنیم. خودمون رو فراموش میکنیم. /۹
تلاش نکنید کسی رو کنترل کنید. کنترل کردن یک آدم بالغ دیگه توهمی بیش نیست. ما نمیتونیم دیگران رو کنترل کنیم. اونها خودشون تصمیم میگیرن برای مشکلشون کاری بکنن یا نه. ما نمیتونیم کسی رو تغییر بدیم. خودشون باید این کار رو بکنن. /۱۰
دیگران هرطور که دلشون بخواد فکر و رفتار میکنن. شاید بصورت موقتی بتونیم کاری کنیم که به دلخواه ما عمل کنن. ولی تا رومون رو برگردونیم، اونها همون کاری که خودشون میخوان انجام میدن. اونها از اینکه کنترل بشن راضی نیستن و شاید بخاطرش بعدا مجازاتمون هم بکنن. /۱۱
تنها کسی که ما باید کنترل کنیم خودمون هستیم. تنها کسی که میتونیم تغییرش بدیم هم خودمون ایم. فارغ از اینکه به نتیجه مطلوب در روابطمون برسیم، دست کشیدن از کنترلگری و کنار کشیدن از مشکلات بقیه ما برای ما فواید زیادی داره. /۱۲
کنار کشیدن از مشکلات بقیه به این معنی نیست که دیگه دوستشون نداشته باشیم و بهشون توجه نکنیم. به این معنیه که اجازه بدیم خودشون باشن و کنترلشون نکنیم. اگه کمک خواستن، بهشون خالصانه کمک کنیم. ولی در غیر این صورت، دستهای کمککنندهمون رو برای خودمون نگه داریم. /۱۳
خیلیها ممکنه اعتراض کنن که "من نمیتونم نسبت به مشکلات پارتنرم/دوستم/… بیتفاوت باشم. اون خیلی برای من عزیزه." نویسنده میگه هرکی این حرف رو زد، بیشتر از بقیه نیاز داره که یاد بگیره کنار بکشه و کنترلگری نکنه! /۱۴
"اجازه بدید بقیه خودشون باشن. سعی در کنترلشون نداشته باشید. با این کار، شما خودتون رو آزاد کردید" / ۱۵ و پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
"راحتترین راه برای دیوانه شدن اینه که خودمون رو در زندگی دیگران وارد کنیم، و سادهترین راه برای رسیدن به آرامش خاطر اینه که سرگرم زندگی خودمون باشیم." /۱
حرف کلی کتاب اینه که "از خودمون مراقبت کنیم" ولی گاهی از این پیام برداشت اشتباه پیش میاد و برای توجیه موارد نادرست استفاده میشه:
- توجیه برای کنترلگری: یکی بدون دعوت با پنج تا بچه و گربهاش بیاد خونه شما و بگه این آخر هفته تصمیم گرفتم "از خودم مراقبت کنم" و اومدم پیش تو! /۲
- توجیه برای از زیر مسئولیت شونه خالی کردن: من میدونم پسرم تو اتاقش داره مواد مصرف میکنه. ولی زندگی خودشه و مشکل من نیست. من میرم بیرون برای خودم خرید کنم. من باید "از خودم مراقبت کنم" /۳
چه در ظاهر شکننده باشیم، چه محکم و قوی، همه ما در زمانهایی میترسیم یا احساس نیاز و توجه میکنیم. همه ما کودک درونی داریم که محتاج توجه و عشق دیدنه. ولی افراد «هموابسته» خودشون رو لایق عشق و علاقه دیگران نمیدونن و الگوی رفتاریای رو انتخاب میکنن که منجر به وابستگیشون میشه. /۱
شاید در گذشته رها شده باشن، یا بهشون دائما بیتوجهی شده باشه، یا اون تایید لازم رو از پدر و مادر دریافت نکردن یا… بنا به دلیلی در گذشته، اونها این باور رو در خودشون تقویت کردن که مشکلی دارن و دوست داشتنی نیستن. /۲
افراد «هموابسته» برای جبران این حس خودکمبینی شدیدا به دیگران وابسته میشن تا به کمک قدرتی که در اونها احساس میکنن، خلا عاطفیشون رو پر کنن. در حالی که اون نیاز انقدر زیاده که شاید اصلا برآورده نشه، یا اصلا آدم اشتباهی رو برای خودشون انتخاب میکنن. /۳
افراد «هموابسته» آدمهای مهربونی هستن، ولی اینکه چطور مهربونی کنن رو متوجه نشدن. چون خودخواهی رو امر بدی میدونن، انقدر به دیگران توجه میکنن که خودشون رو فراموش میکنن. در روابطشون، نقش مادری/پدری رو بازی میکنن و ناخواسته به خود و دیگری آسیب میرسونن. /۱
افراد «هموابسته» بقیه رو تر و خشک میکنن. ولی این روحیه اونها رو وارد الگوی رفتاریِ مخربی میکنه که کتاب بهش میگه «مثلث دراما» /۲
نجاتدهنده ← دادستان ← قربانی
فرد هموابسته دیگران رو از دست مسئولیتهاشون «نجات میده» و خودش اون وظایف رو به عهده میگیره. ولی بعدا بخاطر همین کار از اونها ناراحت میشه و احساس میکنه دیگران ازش سواستفاده کردن. پس دلش برای خودش میسوزه و احساس قربانی بودن میکنه. /۳
فرد «هموابسته» همیشه در حال عکسالعمل نشون دادن نسبت به رفتارِ بقیه، مشکلاتشون، و حرفهای اونهاست - یا با عصبانیت، یا کنترلگری، یا احساس شرم و تنفر از خود و...
انقدر نگران رفتار دیگرانه و نسبت به اونها عکسالعمل نشون میده، که نمیتونه در کنار بقیه راحت باشه. /۱
اگه کسی بدون فکر کردن و بررسی دقیق شرایط، همیشه آماده باشه که واکنش نشون بده، یعنی اجازه داده بقیه مشخص کنن چه روحیهای داشته باشه؛ کی خوشحال باشه، کی آروم، کی ناراحت و… یعنی کنترلش دیگه دست خودش نیست. /۲
ما وقتی عکسالعمل نشون میدیم، خیلی دستپاچه عمل میکنیم. همین باعث میشه درست فکر نکرده باشیم و تصمیم عجولانهای بگیریم. احساس میکنیم اتفاق اورژانسیای افتاده و باید سریع عمل کنیم. ولی واقعیت اینه که در برخورد با احساسات و رفتار بقیه، چنین اجباری وجود نداره. /۳
آدم «هموابسته» به دیگران میچسبه که نباید با دوست داشتن و ارتباط برقرار کردن سالم اشتباه گرفته بشه. «چسبیدن» یعنی زیادی درگیر کار و روحیات اونها میشه، و زندگی خود و بقیه رو به آشوب میکشه. انقدر نگران بقیه و کنترل کردن اونهاست که وقتی برای خودش پیدا نمیکنه. /۱
«چسبیدن» به بقیه فرمهای متفاوتی میتونه داشته باشه. فرد «هموابسته»
- بیش از اندازه و بطور وسواسی نگران کس دیگه است
- دائما سعی در کنترل دیگران و شرایط داره
- همیشه در حال واکنش به رفتار و روحیه دیگران باشه، بجای خودش عملی رو شروع کنه
- نقش پدر/مادر رو برای طرف مقابلش بازی کنه /۲
اینکه فرد «هموابسته» بطور وسواسی همه فکر و حواسش به دیگری معطوف باشه، باعث میشه چیزی برای خودش باقی نمونه. در عین حال، این نگرانی و کنترل دیگری توهمِ کمک کردن هستن و در عمل مشکلی رو حل نمیکنن. /۳
اگرچه موارد «هموابستگی» متفاوتن، ولی افرادی که این الگوی رفتاری رو دارن ویژگیهای مشترکی دارن. اولین قدم برای تغییر این الگوی رفتاری آگاهی نسبت به اونه. به همین دلیل، این فصل از کتاب این خصوصیات مشترک رو توضیح میده تا فرد نسبت به شرایطش آگاه بشه. /۱
این ویژگیها در افراد هموابسته مشترکه:
- زیادی پرستاری کردن از بقیه (تر و خشک کردن)
- کم ارزش دیدن خود
- سرکوب خود
- وسواس
- کنترلگری
- وابستگی
- ضعف در ارتباط
- نداشتن حد و مرزهای فردی قوی
- مشکل در سکس
- و... /۲
فرد «هموابسته» زیادی از بقیه پرستاری میکنه. اون خودش رو نسبت به حالت جسمی و روحی دیگران مسئول میدونه. وقتی بقیه مشکلی داشته باشن احساس گناه میکنه. وظیفهی خودش میدونه تا مشکل دیگری رو حل کنه. بدون اینکه ازش کمکی خواسته باشن، راهنمایی و نصیحت میکنه. /۳