با آدمهای «تاکسیک» یا اونهایی که قصد اذیت کردنتون رو دارن چطور رفتار میکنید؟
من یه روش ۴ مرحلهای دارم که خیلی برام مفید بوده. مینویسمش شاید به درد شما هم خورد
۱. بفهمید با کی طرفید
۲. نقطه ضعفها، و حد و مرز شخصیتون چیا هستن
۳. فاصله گرفتن از موقعیت پراسترس
۴. احترام به خود
یه اصطلاحی هست که اینجا یاد گرفتم
"hurt people hurt people"
(آدمهایی که خودشون یه دردی دارن، بقیه رو اذیت میکنن)
کسی که به شما حرفی میزنه تا ناراحتتون کنه، خودش از یه چیزی ناراحته. با حمله کردن و ناراحت کردن شما میخواد خودش رو خالی کنه.
کسی که حرف ناراحت کنندهای میزنه، داره از یه چیزی میسوزه و این تنها راهیه که بلده تا خودش رو تخلیه کنه.
یادآوری این نکته کمک میکنه تا تو این موقعیتها آرامشتون رو حفظ کنید. هدف آدم «تاکسیک» اینه که شما رو عصبانی یا ناراحت کنه. هدف شما باید این باشه که اون به خواستهاش نرسه.
دو. نقطه ضعفها، و حد و مرز شخصیتون چیا هستن
آدم «تاکسیک» دست میذاره روی نقاط ضعف شما. چیزی میگه که میدونه باعث ناراحتی عمیق شما میشه. اگه ندونید نقاط ضعفتون چی هستن، و حد و مرز شخصیتون تا کجاست، برای حملهها و زخمزبونهاش آماده نیستید و از نظر احساسی بهم میریزید.
یه بار به این موارد فکر کنید. همینکه بدونید چه چیزهایی تعادل احساسی شما رو بهم میزنه، به شما این آمادگی رو میده که وقتی در این موقعیتها قرار گرفتید، کنترل بیشتری روی خودتون داشته باشید.
سه. فاصله گرفتن از موقعیت پراسترس
با همه موارد گفته شده، باز ممکنه طرف چیزی بگه که ناراحت یا عصبانیتون بکنه. تا دیدید تعادل احساسیتون داره بهم میخوره، از اون موقعیت فاصله بگیرید. "من ترجیح میدم از اینجا برم" یک جواب خیلی قوی به اینجور آدمهاست.
"if you don't like something, you don't have to put up with that"
(اگه چیزی رو دوست ندارید، مجبور نیستید تحمل کنید)
بعضیها فکر میکنن باید تحمل کنن تا اینطوری قوی به نظر بیان. ولی به نظر من، تحمل کردن اصلا نشونهی اعتماد به نفس نیست. اتفاقا نشونهی نداشتن حد و مرز شخصیه.
اینکه به یکی مستقیم بگید "اگه ادامه بدی، من از اینجا میرم" به مراتب پاسخ قویتریه و نشونهی اعتماد به نفس بالاتری هم هست.
با دیدن این جواب، خیلیها عقبنشینی میکنن، یا متوجه کارشون میشن و دلجویی میکنن. ولی عدهای که «تاکسیک»ترن ادامه میدن. میخوان شما رو تو بازی نگه دارن.
مثلا برمیگردن به شما میگن چقدر حساسی، یا بچه نباش، یا...
من تو این شرایط بیشتر به نیتِ مردمآزاری طرف مطمئن میشم. راهم رو میکشم و میرم. میدونم دارن چکار میکنن و از اینکه نمیذارم به خواستهشون برسن حس قدرت میکنم.
تو برخورد با اینجور آدمها به خودتون یادآوری کنید که آدم بالغ شمایید و فرض کنید با یه بچه طرفید. این افراد واقعا مثل بچهها هستن و دارن بچهبازی درمیارن. این رفتار از یک آدم بالغ سر نمیزنه.
چهار. احترام به خود
با همه این موارد، باز هم پیش میاد که یکی یه حرفی میزنه و ناراحتتون میکنه. وقتی بعدش آروم شدید، به خودتون یادآوری کنید نیت و قصد طرف چی بوده. نذارید حرفهاش روی شما اثر زیادی داشته باشه و باعث پایین اومدن اعتماد به نفستون بشه. خودتون رو قبول داشته باشید.
من این مدل برخورد رو از روی این ویدیو یاد گرفتم و تمرین میکنم.
برای من که خیلی موثر بوده. نمیدونید چقدر احساس قدرت میکنم وقتی با آدمهای مختلف صحبت میکنم و از قبل به خودم مطمئنم که کنترلم دست خودمه.
این روش به معنی کوتاه اومدن و دفاع نکردن از خود نیست. اتفاقا یک روش سالم محافظت از خوده - بعضیا دوست دارن درگیری ایجاد کنن. دوست دارن شما رو عصبانی یا ناراحت کنن. نذارید به خواستهشون برسن.
تحمل کردن بیمورد بده. چیزی که دوست ندارید رو تحمل نکنید.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
پذیرفتن با واقعیت مهمترین قدم برای رسیدن به آرامشه. کنار اومدن با شرایط - همونطور که هستن - یک قدم اساسی در مواجهه با تغییرات خواسته و ناخواستهای هستن که در زندگی اتفاق میافتن. ولی رسیدن به این مرحله (پذیرفتن واقعیت) همیشه راحت نیست. /۱
بعضی وقتها، پذیرفتن واقعیت کار سختی نیست؛ ماشینمون مشکلی نداره، بچهها تو مدرسه مشکلی ندارن، همه تو خونه حالشون خوبه، خونه چیزی کم و کسر نداره و… ولی به محض اینکه مشکلی پیش بیاد، کنار اومدن با این تغییر و شرایط جدید شاید راحت نباشه. /۲
وقتی ماشین یه روز کار نکنه، یا یکی تو خونه بیماری جدی بگیره، یا پارتنرمون یه روز تصمیم بگیره رابطه رو تموم کنه و… کنار اومدن با شرایط جدید دیگه راحت نیست. ما دوست داریم همه چی برگرده به همون حالت عادی خودشون و دوباره آرامشمون رو بدست بیاریم. /۳
مشکل اصلی فرد «هموابسته» اینه که خودش رو کمارزش میدونه. احساس میکنه تنها وقتی ارزشمند دیده میشه که به بقیه کمک کنه. به همین دلیل تا میتونه به بقیه کمک میکنه، و در روابط و دوستیها، بیشتر از سهم و ظرفیتش کار انجام میده. /۱
مسیحیها میگن "همونطور همسایهات رو دوست داشته باش که خودت رو دوست داری." ولی مشکل فرد «هموابسته» اینه که اون دیگران رو بیشتر از خودش دوست داره و احترام بیشتری برای اونها قائله. به اون باید توصیه برعکس کرد؛ همونقدر که بقیه رو دوست داری، خودت رو هم دوست داشته باش. /۲
افراد «هموابسته» ارزش کمی برای خودشون قائل هستن. در بعضی از موارد، حتی از خودشون متنفرن. تحمل کارهای اشتباهشون رو ندارن و باور دارن آدمهای دوستداشتنیای نیستن. فکر میکنن از دیگران پایینترن، و نظر و تصمیمهای خودشون رو قبول ندارن. /۳
متن یک نامه خودکشی بجا مانده از دهه ۱۹۷۰:
"به سمت پل میروم؛
اگر در مسیر حتی یک نفر
به من لبخند بزند
نخواهم پرید"
...
شاید پیام ظاهری این ماجرا این باشه که "بیشتر به هم لبخند بزنیم"، ولی برای من درس دیگهای داشته.
این نوشته رو از جیب لباس یکی که با پریدن از پل گلدنگیت سانفرانسیسکو خودکشی کرده بود پیدا کردن. مشخص شد اون فرد ساعت ۳ صبح برای خودکشی اقدام کرده بود. ساعتی که اصلا تو اون منطقه آدم زیادی وجود نداشته که بخوان بهش لبخند بزنن.
شاید پیام ظاهری این ماجرا این باشه که "با هم مهربونتر باشیم" یا "یک لبخند میتونه جون کسی رو نجات بده." ولی برای من این ماجرا یادآور این نکته است که حس قربانی بودن تا چه اندازه میتونه خطرناک باشه. اینکه احساس کنی کنترل زندگیات دست خودت نیست و دلت به حال خودت میسوزه.
"راحتترین راه برای دیوانه شدن اینه که خودمون رو در زندگی دیگران وارد کنیم، و سادهترین راه برای رسیدن به آرامش خاطر اینه که سرگرم زندگی خودمون باشیم." /۱
حرف کلی کتاب اینه که "از خودمون مراقبت کنیم" ولی گاهی از این پیام برداشت اشتباه پیش میاد و برای توجیه موارد نادرست استفاده میشه:
- توجیه برای کنترلگری: یکی بدون دعوت با پنج تا بچه و گربهاش بیاد خونه شما و بگه این آخر هفته تصمیم گرفتم "از خودم مراقبت کنم" و اومدم پیش تو! /۲
- توجیه برای از زیر مسئولیت شونه خالی کردن: من میدونم پسرم تو اتاقش داره مواد مصرف میکنه. ولی زندگی خودشه و مشکل من نیست. من میرم بیرون برای خودم خرید کنم. من باید "از خودم مراقبت کنم" /۳
چه در ظاهر شکننده باشیم، چه محکم و قوی، همه ما در زمانهایی میترسیم یا احساس نیاز و توجه میکنیم. همه ما کودک درونی داریم که محتاج توجه و عشق دیدنه. ولی افراد «هموابسته» خودشون رو لایق عشق و علاقه دیگران نمیدونن و الگوی رفتاریای رو انتخاب میکنن که منجر به وابستگیشون میشه. /۱
شاید در گذشته رها شده باشن، یا بهشون دائما بیتوجهی شده باشه، یا اون تایید لازم رو از پدر و مادر دریافت نکردن یا… بنا به دلیلی در گذشته، اونها این باور رو در خودشون تقویت کردن که مشکلی دارن و دوست داشتنی نیستن. /۲
افراد «هموابسته» برای جبران این حس خودکمبینی شدیدا به دیگران وابسته میشن تا به کمک قدرتی که در اونها احساس میکنن، خلا عاطفیشون رو پر کنن. در حالی که اون نیاز انقدر زیاده که شاید اصلا برآورده نشه، یا اصلا آدم اشتباهی رو برای خودشون انتخاب میکنن. /۳
افراد «هموابسته» آدمهای مهربونی هستن، ولی اینکه چطور مهربونی کنن رو متوجه نشدن. چون خودخواهی رو امر بدی میدونن، انقدر به دیگران توجه میکنن که خودشون رو فراموش میکنن. در روابطشون، نقش مادری/پدری رو بازی میکنن و ناخواسته به خود و دیگری آسیب میرسونن. /۱
افراد «هموابسته» بقیه رو تر و خشک میکنن. ولی این روحیه اونها رو وارد الگوی رفتاریِ مخربی میکنه که کتاب بهش میگه «مثلث دراما» /۲
نجاتدهنده ← دادستان ← قربانی
فرد هموابسته دیگران رو از دست مسئولیتهاشون «نجات میده» و خودش اون وظایف رو به عهده میگیره. ولی بعدا بخاطر همین کار از اونها ناراحت میشه و احساس میکنه دیگران ازش سواستفاده کردن. پس دلش برای خودش میسوزه و احساس قربانی بودن میکنه. /۳