«خشم» یکی از احساس طبیعی ما آدمهاست. همه در زمانهایی ممکنه عصبانی بشن. ولی فرد «هموابسته» نمیدونه با خشم باید چکار کنه. در عین حال که بیشتر از آدمهای دیگه عصبانی میشه، یاد نگرفته چطور رابطهی سالمی با این احساس داشته باشه. راهحل چیه؟ /۱
رابطهی فرد «هموابسته» با خشم پیچیده است. اون دائما از دست اطرافیانش ناراحت و عصبانی میشه، ولی بعدش، به سرعت خودش رو سرزنش میکنه که چرا از دست اونها عصبانی شده، پس احساس شرم میکنه. وقتی احساس شرم کرد، دوباره عصبانی میشه که چرا شرمسار شده...
و این ادامه پیدا میکنه. /۲
خشم و احساس گناهی که بعدش سراغ فرد «هموابسته» میاد، دائما به اعتماد به نفسش ضربه میزنن. اون خودش رو هی بیشتر و بیشتر سرزنش میکنه و ارزش خودش رو هر روز کمتر میبینه. /۳
فرد «هموابسته» در خیلی از موارد حرص و جوش مشکلات پارتنرش رو میخوره. مثلا پارتنر معتاد به الکل، مواد و… است یا مشکلات وسواسی دیگهای داره. ولی وقتی پارتنر مشکلش رو حل میکنه، فرد «هموابسته» باز میبینه عصبانیتش از بین نرفته. /۴
تو این شرایط دیگه نه میتونه مشکل پارتنر رو بهونه کنه، و نه دیگه حمایت اطرافیانش رو داره؛ چون از نظر اونها هم مشکل حل شده است. /۵
عصبانیت یک حس طبیعی و بسیار رایج بین آدمهاست. ولی طرز برخورد باهاش راحت نیست. بعضی وقتها ما توصیههای خوبی دریافت میکنیم؛ مثلا "اشکالی نداره عصبانی هستی. ولی کار خطرناک نکن، یا تو عصبانیت انتقام نگیر." ولی برداشت ما از این حرفها ممکنه این باشه که "عصبانی نباش" که محاله. /۶
فرد «هموابسته» باورهای غلطی از عصبانیت داره
- حس خوبی نیست
- آدمهای خوب عصبانی نمیشن
- اگه کسی از ما عصبانی شد، تقصیر ماست
- اگه ما از کسی عصبانی شدیم، حتما کاری کرده بود
- اگه ما از کسی عصبانی شدیم، همهچی بین ما تمومه
- عصبانیت تنها وقتی مجازه که دلیل موجه داشته باشم
- و... /۷
فرد «هموابسته» یک یا چندتا از این حرفهای غلط رو باور کرده. در عین حال، دائما هم در خودش عصبانیت میبینه. بخاطر همین، بطور مداوم با خودش در کِش-مَکِشه و به خودش احساس گناه میده. /۸
چرا فرد «هموابسته» عصبانیه؟
یک دلیل میتونه این باشه که اون خودش رو قربانی شرایط و بیتوجهیهای اطرافیان میبینه. ناراحتیای که برای طولانی مدت از دیگران داره، کم کم تبدیل به خشم و تنفر میشن. /۹
دلیل دیگه اینه که خشم پوششی برای احساس ناراحتیِ فرده. گاهی هم احساس شرم و گناهه که فرد پشت خشمش مخفی میکنه. /۱۰
...
بهش میگن
Anger as a secondary emotion
گاهی فرد ترجیح میده خشمگین باشه، چون حس عصبانیت آدمها رو شجاع میکنه و بهشون حس قدرت میده. حس خشم برای اون مثل یک سپر محافظ عمل میکنه تا کمتر آسیبپذیر باشه و بتونه با دردهاو ترسهاش راحتتر روبرو بشه. /۱۱
ولی متاسفانه، فرد «هموابسته» نمیدونه با خشمش چکار کنه. اون خشمش رو میخوره و این حس رو تبدیل به نفرت یا افسردگی میکنه. اون دیده عصبانیت خودش یا دیگران چه دراماهایی ایجاد میکنن، پس تلاش میکنه اصلا عصبانی نشه. /۱۲
خشمی که برای مدت طولانی سرکوب شده باشه، از بین نمیره و روزی بیرون میزنه. ولی تو این مدت حسابی بزرگ شده و با ابعادی چند برابر بروز میکنه. وقتی این اتفاق بیافته، فرد ممکنه به دیگران یا حتی خودش آسیب برسونه. /۱۳
عصبانیت یک حس نرماله و همه تجربهاش میکنن. نویسنده یک جمله از دوستش نقل میکنه و میگه خودش هم باور داره:
"I don’t trust people who don’t get mad. People either get mad, or get even”
(به افرادی که عصبانی نمیشن اعتماد نمیکنم. آدمها یا عصبانی میشن، یا بعدا انتقام میگیرن) /۱۴
با عصبانیت باید چکار کنیم؟ توصیههای کتاب اینهاست:
یک. اول از همه ببنید چه باور غلطی نسبت به عصبانیت دارید. همهشون رو بریزید دور. به خودتون و دیگران اجازه عصبانی شده بدین. /۱۵
دو. عصبانیت هم مثل بقیه احساسهاست. درست و نادرست نداره. نیازی به قضاوت کردن نداره. بهش توجه کنید. ببینید پشت عصبانیت چه احساس دیگهای دارید (ترس، ناراحتی،…) /۱۶
سه. به افکاری که همراه این حس میاد هم توجه کنید. با صدای بلند برای خودتون اون فکرها رو بیان کنید. آیا در این طرز تفکر مشکل یا اشتباهی میبینید؟ اگه متوجه اشتباهی شدید، افکارتون رو بازنگری کنید تا براساس واقعیات باشن. /۱۷
چهار. عصبانیت هم مثل بقیه احساس به ما نیاز یا مشکلی رو نشون میدن. بجای داد و فریاد کردن، ببینید چکار میتونید بکنید تا اون مشکل حل بشه. ببینید چطور میتونید به خودتون برسید. /۱۸
پنج. اجازه ندید عصبانیت کنترل رفتار شما رو در دست بگیره. خودتون رو از محیط پرتنش دور کنید. برید یک اتاق دیگه. سعی کنید در آرامش به شرایط فکر کنید. اجازه هم ندید عصبانیت یکی دیگه رفتار شما رو کنترل کنه. عصبانیت اون مسئولیت شما نیست. /۱۹
شش. در مورد عصبانیتتون به فرد مورد نظر در زمان مناسب حرف بزنید. سعی کنید جملاتتون متمرکز روی خودتون باشه. مثلا بجای "تو من رو عصبانی کردی"، بگید "وقتی اون کار رو کردی، من عصبانی شدم چون…"
خیلی هم نگران انتخاب درست کلمات نباشید. همهمون آدمیم و لزوما همیشه درست حرف نمیزنیم. /۲۰
هفت. با آدمهایی که بهشون اعتماد دارید راجع به عصبانیتتون میتونید حرف بزنید تا ذهنتون رو خالی کنید. نامهای بنویسید که قصد ارسالش رو ندارید، و در اون شرایط و علت عصبانیتتون رو شرح بدید. /۲۱
هشت. عصبانیت باعث ایجاد انرژی در آدمها میشه. اون انرژی رو بسوزونید؛ مثلا آشپزخونه رو تمیز کنید. برید ورزش کنید. آهنگ بذارید و برقصید، و… /۲۲
در آخر، بخاطر عصبانیت احساس گناه نکنید. اون رو به عنوان یک حس مثل بقیه احساسات بپذیرید. /۲۳
علت اینکه کتاب یک فصل رو به احساس «خشم» اختصاص داده اینه که میگه فرد «هموابسته» وقتی شروع میکنه به احساساتش توجه کنه، متوجه میشه در اکثر روزها عصبانیه. میگه این امر طبیعیه. چون این حس برای مدت طولانی جمع شده و زمان لازم داره تا رفع بشه. /۲۴
ما هیچوقت نمیتونیم عصبانی نشیم. باید بپذیریمش. ولی میتونیم جور دیگهای باهاش برخورد کنیم. تا پیش از این، ما انتقام رو پاسخ عصبانیت میدونستیم. ولی تازه داریم یاد میگیریم بجاش با خودمون مهربون باشیم و به خودمون برسیم. /۲۵ و پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
داشتن هدف به ما جهت میده. رسیدن به هدفها هیجانانگیزن و باعث بالا رفتن اعتماد به نفسمون میشن. ولی فرد «هموابسته» با این لذت بیگانه است. اون زندگی رو فقط از زاویه دیدِ ضمیمه شدن به زندگی دیگران (دوستان، پارتنر، خونواده و…) تجربه کرده، و تا حالا برای شخص خودش هدفی نداشته. /۱
نویسنده میگه یکی از هیجانات زندگیش بعد از رها شدن از «هموابستگی» همین هدفگذاری بوده. میگه مشخص کردن اهداف روزانه، هفتگی، ماهانه، سالانه و… به زندگیاش انگیزه داده و کمکش کرده در زمانهای سخت با آرامش بیشتری عبور کنه. /۲
داشتن هدف مثل رانندگیه. ما هیچوقت سوار ماشین نمیشیم که بیهدف برونیم و شاید به جایی برسیم. ما از قبل میدونیم کجا میخوایم بریم. شاید در جاهایی مجبور بشیم مسیرمون رو عوض کنیم، ولی این تغییر مسیرها برای پیدا کردن راه یا مقصد منطقیتر هستن. /۳
"به نظر تو باید چکار کنم؟"
نویسنده میگه این یکی از رایجترین سوالهایی که افراد «هموابسته» ازش میپرسن. اکثر اونها در تصمیمگیری مشکل دارن و به فکر و نظر خودشون اعتماد زیادی ندارن. اونها برای خرید چیز سادهای مثل مایع ظرفشویی ممکنه بین دوتا گزینه یه ربع فکر کنن! /۱
فرد «هموابسته» به قدرت فکر کردن و تصمیمگیری خودش اعتماد نداره؛ که علتهای مختلف میتونه داشته باشه. مثلا در کودکی حرفش رو کسی جدی نگرفته و همیشه بجاش تصمیمگیری کردن. اون فرصت نداشته اعتماد به نفس لازم رو برای تصمیمگیری در خودش پیدا کنه. /۲
فرد «هموابسته» نگران نظر دیگران هم هست. نمیخواد با گرفتن تصمیم اشتباه باعث بشه اونها ازش ناراحت بشن یا دیگه قبولش نداشته باشن. اون همیشه تلاش میکنه تصمیم بینقصی بگیره، و همین باعث میشه تصمیمگیری و فکر کردن براش استرسآور باشه. /۳
فرد «هموابسته» خودش رو از احساسات جدا میکنه تا بتونه دردهای زندگی رو تحمل کنه. فاصله گرفتن از احساسات یک مکانیزم دفاعیه تا فرد زیر رنجهای روحی که هر روز بهش وارد میشه له نشه. ولی سرکوب احساسات برای بلند مدت برای اون مشکلات زیادی ایجاد میکنه. /۱
بعضی وقتها فرد نمیخواد احساساتش رو نشون بده، چون حس امنیت نمیکنه. فکر میکنه با نشون دادن احساسات در موقعیت آسیبپذیر قرار میگیره و ضعیف دیده میشه. یا در خونه یا اجتماعی بزرگ شده که جایی برای بروز احساسات نبوده. /۲
فرد «هموابسته» به راحتی میتونه تشخیص بده بقیه چه حسی دارن و برای چه مدتی درگیر اون حس بودن. بهرحال، اون سالها برای کنترل دیگران تلاش کرده و تمام هدفش خوشحال کردن بقیه بوده. پس درک احساس دیگران رو خوب بلده. در عین حال، از درک احساس خودش ناتوانه. /۳
پذیرفتن با واقعیت مهمترین قدم برای رسیدن به آرامشه. کنار اومدن با شرایط - همونطور که هستن - یک قدم اساسی در مواجهه با تغییرات خواسته و ناخواستهای هستن که در زندگی اتفاق میافتن. ولی رسیدن به این مرحله (پذیرفتن واقعیت) همیشه راحت نیست. /۱
بعضی وقتها، پذیرفتن واقعیت کار سختی نیست؛ ماشینمون مشکلی نداره، بچهها تو مدرسه مشکلی ندارن، همه تو خونه حالشون خوبه، خونه چیزی کم و کسر نداره و… ولی به محض اینکه مشکلی پیش بیاد، کنار اومدن با این تغییر و شرایط جدید شاید راحت نباشه. /۲
وقتی ماشین یه روز کار نکنه، یا یکی تو خونه بیماری جدی بگیره، یا پارتنرمون یه روز تصمیم بگیره رابطه رو تموم کنه و… کنار اومدن با شرایط جدید دیگه راحت نیست. ما دوست داریم همه چی برگرده به همون حالت عادی خودشون و دوباره آرامشمون رو بدست بیاریم. /۳
با آدمهای «تاکسیک» یا اونهایی که قصد اذیت کردنتون رو دارن چطور رفتار میکنید؟
من یه روش ۴ مرحلهای دارم که خیلی برام مفید بوده. مینویسمش شاید به درد شما هم خورد
۱. بفهمید با کی طرفید
۲. نقطه ضعفها، و حد و مرز شخصیتون چیا هستن
۳. فاصله گرفتن از موقعیت پراسترس
۴. احترام به خود
یه اصطلاحی هست که اینجا یاد گرفتم
"hurt people hurt people"
(آدمهایی که خودشون یه دردی دارن، بقیه رو اذیت میکنن)
کسی که به شما حرفی میزنه تا ناراحتتون کنه، خودش از یه چیزی ناراحته. با حمله کردن و ناراحت کردن شما میخواد خودش رو خالی کنه.
کسی که حرف ناراحت کنندهای میزنه، داره از یه چیزی میسوزه و این تنها راهیه که بلده تا خودش رو تخلیه کنه.
یادآوری این نکته کمک میکنه تا تو این موقعیتها آرامشتون رو حفظ کنید. هدف آدم «تاکسیک» اینه که شما رو عصبانی یا ناراحت کنه. هدف شما باید این باشه که اون به خواستهاش نرسه.
مشکل اصلی فرد «هموابسته» اینه که خودش رو کمارزش میدونه. احساس میکنه تنها وقتی ارزشمند دیده میشه که به بقیه کمک کنه. به همین دلیل تا میتونه به بقیه کمک میکنه، و در روابط و دوستیها، بیشتر از سهم و ظرفیتش کار انجام میده. /۱
مسیحیها میگن "همونطور همسایهات رو دوست داشته باش که خودت رو دوست داری." ولی مشکل فرد «هموابسته» اینه که اون دیگران رو بیشتر از خودش دوست داره و احترام بیشتری برای اونها قائله. به اون باید توصیه برعکس کرد؛ همونقدر که بقیه رو دوست داری، خودت رو هم دوست داشته باش. /۲
افراد «هموابسته» ارزش کمی برای خودشون قائل هستن. در بعضی از موارد، حتی از خودشون متنفرن. تحمل کارهای اشتباهشون رو ندارن و باور دارن آدمهای دوستداشتنیای نیستن. فکر میکنن از دیگران پایینترن، و نظر و تصمیمهای خودشون رو قبول ندارن. /۳