داشتن هدف به ما جهت میده. رسیدن به هدفها هیجانانگیزن و باعث بالا رفتن اعتماد به نفسمون میشن. ولی فرد «هموابسته» با این لذت بیگانه است. اون زندگی رو فقط از زاویه دیدِ ضمیمه شدن به زندگی دیگران (دوستان، پارتنر، خونواده و…) تجربه کرده، و تا حالا برای شخص خودش هدفی نداشته. /۱
نویسنده میگه یکی از هیجانات زندگیش بعد از رها شدن از «هموابستگی» همین هدفگذاری بوده. میگه مشخص کردن اهداف روزانه، هفتگی، ماهانه، سالانه و… به زندگیاش انگیزه داده و کمکش کرده در زمانهای سخت با آرامش بیشتری عبور کنه. /۲
داشتن هدف مثل رانندگیه. ما هیچوقت سوار ماشین نمیشیم که بیهدف برونیم و شاید به جایی برسیم. ما از قبل میدونیم کجا میخوایم بریم. شاید در جاهایی مجبور بشیم مسیرمون رو عوض کنیم، ولی این تغییر مسیرها برای پیدا کردن راه یا مقصد منطقیتر هستن. /۳
مشخص کردن اهداف، ذهن ناخودآگاه ما رو منظم میکنه. بدون اینکه حواسمون باشه و بصورت خودکار در لحظات تصمیمگیری به کمکمون میاد، و فکر ما رو آزاد میذاره تا روی مسائل تازه و راههای خلاقانه تمرکز کنیم. /۴
کتاب چند توصیه برای هدفگذاری داره تا این کار رو برامون راحتتر کنه:
یک. همه خواستهها، نیازها، مشکلات و… رو یک هدف برای خودتون در نظر بگیرید. /۵
- لباس جدید، ماشین جدید، مدل موی متفاوت
- برنامه سفر
- کار کردن در فلان شرکت
- تغییر دادن روحیهای در خود
- داشتن روابط بهتر
- و…
هرچی که دلتون میخواد رو هدف درنظر بگیرید. /۶
اگه مشکلی میبینید، هدفتون میتونه این باشه که براش راهحلی پیدا کنید. لازم نیست حتما بدونید اون راهحل چیه. پیدا کردن راهحل باید هدفتون باشه. /۷
دو. «باید»ها رو حذف کنید.
انقدر به خودتون "باید" نگید (مثلا، باید فلان کار رو بکنم). این کلمه به ما بیشتر استرس میده و در هدفگذاری جایی نداره. اصلا یک هدف برای خودتون مشخص کنید که ۷۵٪ بایدهایی که به خودتون میگید رو حذف کنید. /۸
سه. خودتون رو محدود نکنید.
هر خواسته یا نیازی که دارید رو به عنوان هدف در نظر بگیرید. هرچی که دوست دارید. نیازی نیست موقع مشخص کردن هدف کوتاه بیاین یا خودتون رو محدود کنید. اگه قرار باشه به اون هدف نرسید، خب نمیرسید. ولی اگه اونها رو هدف بدونید، شانس رسیدن بهشون بیشتر میشه. /۹
چهار. هدفهاتون رو روی کاغذ بنویسید.
هدفهاتون رو جایی یادداشت کنید. بذارید از ذهنتون بیرون بیان. اونها رو همینطوری شُل و وِل توی حافظهتون نگه ندارید. نوشتن هدفها باعث میشه نگرانیمون کم بشه، و به ما تمرکز و نظم بیشتری میده. /۱۰
پنج. رها کنید (هی نگران اهدافتون نباشید)
بعضیها توصیه میکنن که دائما اهدافتون رو چک کنید. ولی نویسنده چنین توصیهای نداره (مگر اهداف روزانه). میگه دائم چک کردن هدفها باعث نگرانی و وسواس میشه. در بازههای زمانی فاصلهدار چک کنیدشون. /۱۱
شش. کاری که از دستتون برمیاد رو انجام بدید.
برای هر روز، ببینید چه کاری میتونید انجام بدید که متناسب با اهدافتون هست. اون کارها و کارهای دیگه که سر راهتون قرار میگیرن رو با آرامش و اطمینان انجام بدید. /۱۲
هفت. هدفهاتون رو بطور منظم یا هر وقت لازم دیدید مشخص کنید.
نویسنده میگه معمولا اول سال برای خودش هدفهایی رو مشخص میکنه. بعد در مواقع لازم هم پیشرفتها، مشکلات و… رو تبدیل به هدفهای روزانه، هفتگی، یا ماهانه میکنه. /۱۳
هشت. به اهدافی که میرسید، کنارشون تیک بزنید.
به خودتون اطمینان داشته باشید که به خواستهها و نیازهاتون میرسید، و کارهای مهمی که دوست دارید رو هم انجام میدید. هر وقت به هدفی رسیدید، کنارش تیک بزنید. رسیدن به هدف به شما اعتماد به نفس میده، و ادامه این مسیر رو راحتتر میکنه. /۱۴
نه. صبور باشید.
بعضی وقتها رسیدن به یک هدف شاید بیشتر از چند سال طول بکشه. چون مدت زیادی ازش گذشت، دلیلی نداره از لیست اهدافمون خط بزنیمش (مگر اینکه مطمئن بشیم راهی نیست) بعضی از اهداف اینطوری هستن که نیاز دارن تا ما برای مدت طولانی آروم آروم سمتشون حرکت کنیم. /۱۵
خلاصه، برای خودتون هدفگذاری کنید. اهدافتون رو بنویسید. اگه هدفی به ذهنتون نمیرسه، یک هدف میتونه این باشه "به خواستههام فکر کنم و اهدافم رو پیدا کنم"
داشتن هدف به زندگی ما جهت میده و باعث آرامشمون میشه. /۱۶ و پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
فرد «هموابسته» در حرف زدن مشکل داره - کلماتش رو با دقت انتخاب میکنه، ولی با این هدف که بقیه رو خوشحال کنه؛ یا اگر خواستهای داره، با روش غیرمستقیم و کنترلگری (مثلا دادن احساس گناه) اون رو بیان میکنه. چیزهایی که مدنظرش هستن رو نمیگه، و به چیزهایی که میگه اعتقادی نداره. /۱
با همه تلاشی که میکنه، از حرفهاش بوی گندِ خودسانسوری به مشام میرسه*. از انتخاب کلمات و نوع بیانشون میشه فهمید که فرد داره سعی میکنه چیزی رو مخفی کنه - احساساتش، افکارش، شرمش یا…
کمبود اعتماد به نفس از حرفهاش کاملا مشخصه. /۲
...
*چقدر از این اصطلاح کتاب خوشم اومد
فرد «هموابسته» ممکنه بگه خوبه، ولی حالش بد باشه؛ الکی بخنده، درحالیکه واقعا بخواد گریه کنه. اجازه میده بقیه تحقیرش کنن. حرفهاش رو غیرقاطعانه و غیرمستقیم میزنه. زیادی عذرخواهی میکنه. جاهایی هم که ناراحت میشه و تهدید میکنه، بعدش به سرعت کوتاه میاد و عقبنشینی میکنه. /۳
"به نظر تو باید چکار کنم؟"
نویسنده میگه این یکی از رایجترین سوالهایی که افراد «هموابسته» ازش میپرسن. اکثر اونها در تصمیمگیری مشکل دارن و به فکر و نظر خودشون اعتماد زیادی ندارن. اونها برای خرید چیز سادهای مثل مایع ظرفشویی ممکنه بین دوتا گزینه یه ربع فکر کنن! /۱
فرد «هموابسته» به قدرت فکر کردن و تصمیمگیری خودش اعتماد نداره؛ که علتهای مختلف میتونه داشته باشه. مثلا در کودکی حرفش رو کسی جدی نگرفته و همیشه بجاش تصمیمگیری کردن. اون فرصت نداشته اعتماد به نفس لازم رو برای تصمیمگیری در خودش پیدا کنه. /۲
فرد «هموابسته» نگران نظر دیگران هم هست. نمیخواد با گرفتن تصمیم اشتباه باعث بشه اونها ازش ناراحت بشن یا دیگه قبولش نداشته باشن. اون همیشه تلاش میکنه تصمیم بینقصی بگیره، و همین باعث میشه تصمیمگیری و فکر کردن براش استرسآور باشه. /۳
«خشم» یکی از احساس طبیعی ما آدمهاست. همه در زمانهایی ممکنه عصبانی بشن. ولی فرد «هموابسته» نمیدونه با خشم باید چکار کنه. در عین حال که بیشتر از آدمهای دیگه عصبانی میشه، یاد نگرفته چطور رابطهی سالمی با این احساس داشته باشه. راهحل چیه؟ /۱
رابطهی فرد «هموابسته» با خشم پیچیده است. اون دائما از دست اطرافیانش ناراحت و عصبانی میشه، ولی بعدش، به سرعت خودش رو سرزنش میکنه که چرا از دست اونها عصبانی شده، پس احساس شرم میکنه. وقتی احساس شرم کرد، دوباره عصبانی میشه که چرا شرمسار شده...
و این ادامه پیدا میکنه. /۲
خشم و احساس گناهی که بعدش سراغ فرد «هموابسته» میاد، دائما به اعتماد به نفسش ضربه میزنن. اون خودش رو هی بیشتر و بیشتر سرزنش میکنه و ارزش خودش رو هر روز کمتر میبینه. /۳
فرد «هموابسته» خودش رو از احساسات جدا میکنه تا بتونه دردهای زندگی رو تحمل کنه. فاصله گرفتن از احساسات یک مکانیزم دفاعیه تا فرد زیر رنجهای روحی که هر روز بهش وارد میشه له نشه. ولی سرکوب احساسات برای بلند مدت برای اون مشکلات زیادی ایجاد میکنه. /۱
بعضی وقتها فرد نمیخواد احساساتش رو نشون بده، چون حس امنیت نمیکنه. فکر میکنه با نشون دادن احساسات در موقعیت آسیبپذیر قرار میگیره و ضعیف دیده میشه. یا در خونه یا اجتماعی بزرگ شده که جایی برای بروز احساسات نبوده. /۲
فرد «هموابسته» به راحتی میتونه تشخیص بده بقیه چه حسی دارن و برای چه مدتی درگیر اون حس بودن. بهرحال، اون سالها برای کنترل دیگران تلاش کرده و تمام هدفش خوشحال کردن بقیه بوده. پس درک احساس دیگران رو خوب بلده. در عین حال، از درک احساس خودش ناتوانه. /۳
پذیرفتن با واقعیت مهمترین قدم برای رسیدن به آرامشه. کنار اومدن با شرایط - همونطور که هستن - یک قدم اساسی در مواجهه با تغییرات خواسته و ناخواستهای هستن که در زندگی اتفاق میافتن. ولی رسیدن به این مرحله (پذیرفتن واقعیت) همیشه راحت نیست. /۱
بعضی وقتها، پذیرفتن واقعیت کار سختی نیست؛ ماشینمون مشکلی نداره، بچهها تو مدرسه مشکلی ندارن، همه تو خونه حالشون خوبه، خونه چیزی کم و کسر نداره و… ولی به محض اینکه مشکلی پیش بیاد، کنار اومدن با این تغییر و شرایط جدید شاید راحت نباشه. /۲
وقتی ماشین یه روز کار نکنه، یا یکی تو خونه بیماری جدی بگیره، یا پارتنرمون یه روز تصمیم بگیره رابطه رو تموم کنه و… کنار اومدن با شرایط جدید دیگه راحت نیست. ما دوست داریم همه چی برگرده به همون حالت عادی خودشون و دوباره آرامشمون رو بدست بیاریم. /۳
با آدمهای «تاکسیک» یا اونهایی که قصد اذیت کردنتون رو دارن چطور رفتار میکنید؟
من یه روش ۴ مرحلهای دارم که خیلی برام مفید بوده. مینویسمش شاید به درد شما هم خورد
۱. بفهمید با کی طرفید
۲. نقطه ضعفها، و حد و مرز شخصیتون چیا هستن
۳. فاصله گرفتن از موقعیت پراسترس
۴. احترام به خود
یه اصطلاحی هست که اینجا یاد گرفتم
"hurt people hurt people"
(آدمهایی که خودشون یه دردی دارن، بقیه رو اذیت میکنن)
کسی که به شما حرفی میزنه تا ناراحتتون کنه، خودش از یه چیزی ناراحته. با حمله کردن و ناراحت کردن شما میخواد خودش رو خالی کنه.
کسی که حرف ناراحت کنندهای میزنه، داره از یه چیزی میسوزه و این تنها راهیه که بلده تا خودش رو تخلیه کنه.
یادآوری این نکته کمک میکنه تا تو این موقعیتها آرامشتون رو حفظ کنید. هدف آدم «تاکسیک» اینه که شما رو عصبانی یا ناراحت کنه. هدف شما باید این باشه که اون به خواستهاش نرسه.