"به نظر تو باید چکار کنم؟"
نویسنده میگه این یکی از رایجترین سوالهایی که افراد «هموابسته» ازش میپرسن. اکثر اونها در تصمیمگیری مشکل دارن و به فکر و نظر خودشون اعتماد زیادی ندارن. اونها برای خرید چیز سادهای مثل مایع ظرفشویی ممکنه بین دوتا گزینه یه ربع فکر کنن! /۱
فرد «هموابسته» به قدرت فکر کردن و تصمیمگیری خودش اعتماد نداره؛ که علتهای مختلف میتونه داشته باشه. مثلا در کودکی حرفش رو کسی جدی نگرفته و همیشه بجاش تصمیمگیری کردن. اون فرصت نداشته اعتماد به نفس لازم رو برای تصمیمگیری در خودش پیدا کنه. /۲
فرد «هموابسته» نگران نظر دیگران هم هست. نمیخواد با گرفتن تصمیم اشتباه باعث بشه اونها ازش ناراحت بشن یا دیگه قبولش نداشته باشن. اون همیشه تلاش میکنه تصمیم بینقصی بگیره، و همین باعث میشه تصمیمگیری و فکر کردن براش استرسآور باشه. /۳
کتاب دو تا توصیه کلی داره: اولیش اینه که انقدر از گرفتن تصمیم اشتباه واهمه نداشته باشیم. و دیگری اینکه چطور قدرت و اعتماد به نفسِ فکر کردن رو در خودمون تقویت کنیم. /۴
در دنیای شرکتها گفته میشه که اگه یکی بتونه قاطعانه تصمیمگیری کنه حتما روزی تبدیل به قهرمانِ اون شرکت میشه. و اگه ۳۰٪ تصمیمهاش درست باشن، اون تبدیل به یک سوپراستار در اون صنعت میشه.
تو دنیای واقعی هم همینه. ما نیازی نداریم همه تصمیمهامون درست باشن. /۵
ما نباید انقدر از گرفتن تصمیم اشتباه بترسیم، تا حدی که هر تصمیمگیری برامون انقدر ترسناک باشه. ما اونقدر شکننده نیستیم که از پس تصمیم اشتباه برنیایم. ما همیشه میتونیم نظرمون رو عوض کنیم و کار دیگهای بکنیم. /۶
نویسنده میگه خیلی از افراد «هموابسته» ممکنه در یک بازهی کوتاه ۳-۴ بار نظرشون رو ۱۸۰ درجه عوض کنن (مثلا اینکه در رابطهای بمونن یا نه). میگه حتی این هم ایرادی نداره. طرف داره یاد میگیره از تصمیم اشتباه نترسه، به خودش اجازه بده نظرش رو عوض کنه، تا بالاخره جوابش رو پیدا کنه. /۷
تصمیمگیری و فکر کردن هم مثل بقیه مهارتها نیاز به تمرین داره تا فرد اعتماد به نفس لازم رو بدست بیاره. توصیه کتاب اینها هستن:
یک. سعی کنید در آرامش تصمیمگیری کنید. قبل از هر تصمیمگیریای مطمئن باشید که در شرایط روحی آرومی هستید. /۸
دو. به خودتون یادآوری کنید که نگرانی و وسواس آزار روانی هستن. ذهن خودتون رو آزار ندید و دست از این کار بردارید.
سه. تا جای ممکن برای تصمیمی که میخواید بگیرید اطلاعات جمع کنید. بعد بذارید این اطلاعات تو ذهنتون دستهبندی بشن تا جوابهای خوب و منطقی رو پیدا کنید. /۹
چهار. به خودتون افکار مثبت تزریق کنید. کارهایی بکنید که روحیهی شما رو بالا میبرن. مثلا مدیتیشن، خوندن کتاب، یا هر کاری که به شما این حس رو بده "من توانا هستم"
انقدر پیش خودتون تکرار نکنید "من نمیتونم تصمیم بگیرم، یا فکر کنم" همه آدمهای بالغ میتونن برای خودشون تصمیم بگیرن. /۱۰
پنج. ذهنتون رو گسترش بدید. کتاب یا روزنامه بخونید. مستند نگاه کنید. مهارت جدیدی یاد بگیرید. این فعالیتهای مغزی به شما دیدهای جدیدی میدن. /۱۱
شش. به عنوان تمرین، بعضی روزها یک موضوع تصادفی انتخاب کنید و در موردش یکم مطالعه کنید. بعد سعی کنید نظر خودتون رو در مورد اون موضوع بسازید. اگه یکی رو داشتید، در موردش باهاش حرف بزنید. اینطوری مهارت بدست آوردن اطلاعات و صاحبنظر بودن رو در خودتون تقویت میکنید. /۱۲
خلاصه، تصمیم گرفتن رو تمرین کنید. یاد بگیرید نظرتون رو حول موضوعهای مختلف بسازید و بیان کنیدشون. اجازه ندید بقیه برای شما تصمیمگیری کنن. آدمهای بالغ مسئول زندگی خودشونن و میتونن برای خودشون تصمیمهای خوب بگیرن؛ و اگه لازم شد، بدون نگرانی اصلاحش کنن. /۱۳ و پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
فرد «هموابسته» در حرف زدن مشکل داره - کلماتش رو با دقت انتخاب میکنه، ولی با این هدف که بقیه رو خوشحال کنه؛ یا اگر خواستهای داره، با روش غیرمستقیم و کنترلگری (مثلا دادن احساس گناه) اون رو بیان میکنه. چیزهایی که مدنظرش هستن رو نمیگه، و به چیزهایی که میگه اعتقادی نداره. /۱
با همه تلاشی که میکنه، از حرفهاش بوی گندِ خودسانسوری به مشام میرسه*. از انتخاب کلمات و نوع بیانشون میشه فهمید که فرد داره سعی میکنه چیزی رو مخفی کنه - احساساتش، افکارش، شرمش یا…
کمبود اعتماد به نفس از حرفهاش کاملا مشخصه. /۲
...
*چقدر از این اصطلاح کتاب خوشم اومد
فرد «هموابسته» ممکنه بگه خوبه، ولی حالش بد باشه؛ الکی بخنده، درحالیکه واقعا بخواد گریه کنه. اجازه میده بقیه تحقیرش کنن. حرفهاش رو غیرقاطعانه و غیرمستقیم میزنه. زیادی عذرخواهی میکنه. جاهایی هم که ناراحت میشه و تهدید میکنه، بعدش به سرعت کوتاه میاد و عقبنشینی میکنه. /۳
داشتن هدف به ما جهت میده. رسیدن به هدفها هیجانانگیزن و باعث بالا رفتن اعتماد به نفسمون میشن. ولی فرد «هموابسته» با این لذت بیگانه است. اون زندگی رو فقط از زاویه دیدِ ضمیمه شدن به زندگی دیگران (دوستان، پارتنر، خونواده و…) تجربه کرده، و تا حالا برای شخص خودش هدفی نداشته. /۱
نویسنده میگه یکی از هیجانات زندگیش بعد از رها شدن از «هموابستگی» همین هدفگذاری بوده. میگه مشخص کردن اهداف روزانه، هفتگی، ماهانه، سالانه و… به زندگیاش انگیزه داده و کمکش کرده در زمانهای سخت با آرامش بیشتری عبور کنه. /۲
داشتن هدف مثل رانندگیه. ما هیچوقت سوار ماشین نمیشیم که بیهدف برونیم و شاید به جایی برسیم. ما از قبل میدونیم کجا میخوایم بریم. شاید در جاهایی مجبور بشیم مسیرمون رو عوض کنیم، ولی این تغییر مسیرها برای پیدا کردن راه یا مقصد منطقیتر هستن. /۳
«خشم» یکی از احساس طبیعی ما آدمهاست. همه در زمانهایی ممکنه عصبانی بشن. ولی فرد «هموابسته» نمیدونه با خشم باید چکار کنه. در عین حال که بیشتر از آدمهای دیگه عصبانی میشه، یاد نگرفته چطور رابطهی سالمی با این احساس داشته باشه. راهحل چیه؟ /۱
رابطهی فرد «هموابسته» با خشم پیچیده است. اون دائما از دست اطرافیانش ناراحت و عصبانی میشه، ولی بعدش، به سرعت خودش رو سرزنش میکنه که چرا از دست اونها عصبانی شده، پس احساس شرم میکنه. وقتی احساس شرم کرد، دوباره عصبانی میشه که چرا شرمسار شده...
و این ادامه پیدا میکنه. /۲
خشم و احساس گناهی که بعدش سراغ فرد «هموابسته» میاد، دائما به اعتماد به نفسش ضربه میزنن. اون خودش رو هی بیشتر و بیشتر سرزنش میکنه و ارزش خودش رو هر روز کمتر میبینه. /۳
فرد «هموابسته» خودش رو از احساسات جدا میکنه تا بتونه دردهای زندگی رو تحمل کنه. فاصله گرفتن از احساسات یک مکانیزم دفاعیه تا فرد زیر رنجهای روحی که هر روز بهش وارد میشه له نشه. ولی سرکوب احساسات برای بلند مدت برای اون مشکلات زیادی ایجاد میکنه. /۱
بعضی وقتها فرد نمیخواد احساساتش رو نشون بده، چون حس امنیت نمیکنه. فکر میکنه با نشون دادن احساسات در موقعیت آسیبپذیر قرار میگیره و ضعیف دیده میشه. یا در خونه یا اجتماعی بزرگ شده که جایی برای بروز احساسات نبوده. /۲
فرد «هموابسته» به راحتی میتونه تشخیص بده بقیه چه حسی دارن و برای چه مدتی درگیر اون حس بودن. بهرحال، اون سالها برای کنترل دیگران تلاش کرده و تمام هدفش خوشحال کردن بقیه بوده. پس درک احساس دیگران رو خوب بلده. در عین حال، از درک احساس خودش ناتوانه. /۳
پذیرفتن با واقعیت مهمترین قدم برای رسیدن به آرامشه. کنار اومدن با شرایط - همونطور که هستن - یک قدم اساسی در مواجهه با تغییرات خواسته و ناخواستهای هستن که در زندگی اتفاق میافتن. ولی رسیدن به این مرحله (پذیرفتن واقعیت) همیشه راحت نیست. /۱
بعضی وقتها، پذیرفتن واقعیت کار سختی نیست؛ ماشینمون مشکلی نداره، بچهها تو مدرسه مشکلی ندارن، همه تو خونه حالشون خوبه، خونه چیزی کم و کسر نداره و… ولی به محض اینکه مشکلی پیش بیاد، کنار اومدن با این تغییر و شرایط جدید شاید راحت نباشه. /۲
وقتی ماشین یه روز کار نکنه، یا یکی تو خونه بیماری جدی بگیره، یا پارتنرمون یه روز تصمیم بگیره رابطه رو تموم کنه و… کنار اومدن با شرایط جدید دیگه راحت نیست. ما دوست داریم همه چی برگرده به همون حالت عادی خودشون و دوباره آرامشمون رو بدست بیاریم. /۳
با آدمهای «تاکسیک» یا اونهایی که قصد اذیت کردنتون رو دارن چطور رفتار میکنید؟
من یه روش ۴ مرحلهای دارم که خیلی برام مفید بوده. مینویسمش شاید به درد شما هم خورد
۱. بفهمید با کی طرفید
۲. نقطه ضعفها، و حد و مرز شخصیتون چیا هستن
۳. فاصله گرفتن از موقعیت پراسترس
۴. احترام به خود
یه اصطلاحی هست که اینجا یاد گرفتم
"hurt people hurt people"
(آدمهایی که خودشون یه دردی دارن، بقیه رو اذیت میکنن)
کسی که به شما حرفی میزنه تا ناراحتتون کنه، خودش از یه چیزی ناراحته. با حمله کردن و ناراحت کردن شما میخواد خودش رو خالی کنه.
کسی که حرف ناراحت کنندهای میزنه، داره از یه چیزی میسوزه و این تنها راهیه که بلده تا خودش رو تخلیه کنه.
یادآوری این نکته کمک میکنه تا تو این موقعیتها آرامشتون رو حفظ کنید. هدف آدم «تاکسیک» اینه که شما رو عصبانی یا ناراحت کنه. هدف شما باید این باشه که اون به خواستهاش نرسه.