اگه کسی برای مدت طولانی با رنجی زندگی کرده باشه، ممکنه نسبت به ترس، اضطراب، و بقیه احساسهای ناخوشایند اعتیاد پیدا کنه. وقتی مشکلی نباشه احساس خلا میکنه. خودش مشکلاتی ایجاد میکنه، یا مسائل زندگیاش رو بزرگنمایی میکنه، تا در دراما زندگی کنه. /۱
خیلی از افراد «هموابسته» به دراما اعتیاد پیدا میکنن. باید حواسشون به این روحیه باشه. بدونن گاهی تمایل به احساس درد و ناراحتی دارن، و بهتره خودشون رو به نوعی آروم کنن. اگه لازم بود، دنبال کارهای چالشبرانگیز برن تا دراما رو اونجا تجربه کنن، نه در زندگی شخصی. /۲
«انتظارات»
ما شاید انتظار داشته باشیم بقیه طور خاصی رفتار بکنن. یا دوست داشته باشیم بعضی از اتفاقها اونطوری که ما میخوایم رقم بخورن. ولی فکر کردن به نتیجه ما رو وادار به کنترلگری میکنه، که هم در خیلی از موارد غیرممکنه، و هم درنهایت مشکلات بیشتری ایجاد میکنه. /۳
کتاب میگه ما باید در قبال انتظاراتمون مسئول باشیم. یعنی بررسیشون کنیم و ببینیم چقدر واقعگرایانه هستن. بفهمیم حیطه قدرت ما تا کجاست، و اجازه ندیم انتظارات زیادی و بیمورد باعث سرخوردگی ما بشن. /۴
«ترس از صمیمیت و نزدیکی»
همه دوست دارن در یک رابطهی عاشقانه باشن. ولی رسیدن به چنین خواستهای ترسهای جدی داره، که باعث میشه عدهای تنهایی رو ترجیح بدن، یا اگه وارد رابطهای شدن، احساساتشون رو از اون دور نگه دارن /۵
(emotionally unavailable)
هر رابطهی صمیمانهای نیاز به صداقت عاطفی داره. اینکه فرد از خودش و احساسش حرف بزنه. ولی با این صداقت عاطفی، اون نقاط آسیبپذیرش رو نشون میده که میترسه ازشون سواستفاده بشه. این احتمال هم هست که بخاطر نشون دادن خودِ واقعیش رد بشه؛ که دردناکه. /۶
روابط عاشقانه یکی از بزرگترین ریسکهایی هست که یکی میتونه انجام بده. فرد باید بتونه اعتماد کنه، مسئول باشه، خودش رو قبول داشته باشه، و دیگران رو هم همونطور که هستن بپذیره. در تمام این موارد، فرد ممکنه حس کنه کنترلش رو بر شرایط از دست داده، که ترس خیلیهاست. /۷
اگه فرد در رابطهای نباشه، ریسک قرار گرفتن در رابطهی بد رو هم حذف کرده. مجبور نیست استرسها و سختیهای شروع رابطه رو هم تحمل کنه (صحبتهای ناشیانه و «آکوارد»، تلاش برای شناسوندن خود و شناخت طرف مقابل و غیره) /۸
اون بقیه رو از خودش دور میکنه. در دیگرن یه ایرادی پیدا میکنه تا ردشون کنه، قبل از اینکه اونها فرصت کنن ردش کنن. خود واقعیش رو هم نشون نمیده. به روابط تصنعی رضایت میده، که در اونها انتظار صمیمیت زیادی وجود نداره. /۹
توصیه کتاب به افراد «هموابسته» اینه که همیشه به خودشون یادآوری بکنن، نیازی به مخفی کردن خود ندارن. به خودشون اعتماد داشته باشن که میتونن تصمیمهای خوب برای خودشون بگیرن و بفهمن به چه کسی میتونن اعتماد بکنن و دوستش داشته باشن. /۱۰
قرار گرفتن در رابطهی عاطفی و عاشقانه به زندگی گرما و لذت اضافه میکنه، ولی فرد باید آمادگیش رو هم داشته باشه که ممکنه برَنجه یا رد بشه. کتاب میگه همه ما میتونیم با این ریسکها روبرو بشیم و از پس سختیها بربیایم. نیازی به مخفی کردن خود، و فراری بودن از روابط و بقیه آدمها نیست/۱۱
«مسئولیتپذیری اقتصادی»
بعضی از افراد «هموابسته» از نظر مالی به افراد دیگه وابسته میشن. یا بصورت توافقی (قبول خانهداری) یا بصورت غیرتوافقی - فرد به خودش این اعتماد رو نداره که میتونه از خودش و نیازهاش بربیاد. بعضی وقتها هم ممکنه فرد «هموابسته» مسئول آدم بالغ دیگهای میشه /۱۲
وابستگی مالی ممکنه باعث وابستگی عاطفی بشه که کار رو برای فرد «هموابسته» سخت میکنه؛ این امر اون رو بیشتر به زندگی طرف مقابلش وارد میکنه. /۱۳
توصیه کتاب اینه که همه مسئول نیازهای مالی و داراییهاشون باشن. البته به این معنی نیست که حتما برن بیرون کار بکنن، یا به یک اندازه درآمد داشته باشن. ولی بفهمن مسئولیتشون تا کجاست. شرایط مالی خونه چطوریه، سهم هرکس چقدره، و چطور باید از پولشون نگهداری کنن. /۱۴
«بخشیدن»
بعضی از افراد «هموابسته» نمیخوان که ببخشن. چون میترسن ببخشن و دوباره از همونجا آزار ببینن. بعضیها هم فکر میکنن کسی رو بخشیدن، ولی میبینن آزردگی و عصبانیتشون هنوز سرجاشه. به همین دلیل احساس گناه میکنن که "چرا من نمیتونم ببخشم و بگذرم؟" /۱۵
بخشیدن همینطوری و به سرعت اتفاق نمیافته. فرد «هموابسته» باید خوب فکر کنه داره چی رو میبخشه، و آیا اون مشکل اصلا حل شده؟ مثلا پارتنرِ معتاد به الکل یا مواد، نیاز به بخشیده شدن نداره. اون نیاز به درمان داره. /۱۶
بعضی از افراد ناآگاه ممکنه از فرد «هموابسته» بپرسن "تو چرا نمیتونی ببخشی و گذر کنی؟" کتاب میگه اجازه ندید بقیه بهتون احساس گناه بدن. بخشیدن و فراموش کردن گاهی نیاز به زمان و فکر کردن داره. بخشیدن باید براساس تصمیم درست باشه، و ارزشمند دونستنِ خود. /۱۷
بخشیدن امر خوب و پسندیدهایه. ولی اگه فرد هنوز بخاطر چیزی ناراحته و کینه داره، واقعا نمیتونه ببخشه. بخشیدنِ واقعی بعد از فاز «پذیرش» اتفاق میافته، نه قبلش. ما مجبور نیستیم زود کسی رو ببخشیم. بهتره یکم عقب بشینیم، به ابعاد قضیه فکر کنیم، و بعد در آرامش به این نتیجه برسیم. /۱۸
بخشیدن به معنی این نیست که فرد اجازه بده دیگران باز هم با همون کار ناراحتش کنن. کتاب میگه اسم این سادهلوحی و حماقته، نه بخشیدن.
در قدم اول هم باید یاد بگیریم خودمون رو ببخشیم، بعد دیگران رو. با بخشیدن خوده که میتونیم دیگران رو هم واقعا ببخشیم. /۱۹
«سندروم قورباغه»
یه داستانی هست که دختری قورباغهای میبینه و میبوسدش. از بوسهی اون قورباغه تبدیل به شاهزادهای میشه و زندگی اونها به خوبی و خوشی پیش میره. کتاب میگه ولی برای فرد «هموابسته» برعکسش اتفاق میافته - فرد قورباغهای رو میبوسه و خودش تبدیل به قورباغه میشه! /۲۰
آدمهای مشکلدار جذابیت خودشون رو دارن. اونها به نظر قدرتمند، جذاب، بامزه و… میان؛ همه اون چیزهایی که فرد در خودش نمیبینه. فرد «هموابسته» تا وقتی مشکلات خودش رو حل نکرده، باز جذب افراد مشکلدارِ مشابه میشه، و دوباره همون رفتار مخرب روابط قبلیاش رو تکرار میکنه. /۲۱
«تفریح و لذت بردن»
فرد «هموابسته» در تفریح کردن و لذت بردن مشکل داره. بهرحال، کسی که با یک ظرف از احساسات سرکوب شده زندگی میکنه (احساس گناه، سرخوردگی، کنترلگری و…) نمیتونه به راحتی از لحظه لذت ببره. /۲۲
فرد «هموابسته» باید یاد بگیره بتونه تفریح کنه و لذت ببره. این یکی از مهمترین قسمتها در مراقبت از خود هست. توصیه کتاب اینه که برنامههای تفریحی برای خودش از پیش تعیین کنه. اونها رو به عنوان هدف برای خودش بنویسه (خرید کردن، سفر رفتن، و…) /۲۳
اولش قطعا سخته، ولی کم کم یاد میگیره که دست از مظلوم بودن و فداکاری بیمورد برداره و از زندگیاش لذت ببره. /۲۴
«حد و مرزهای شخصی»
یکی از مشکلات اصلی فرد «هموابسته» اینه که حد و مرز مشخصی نداره. حد و مرز شخصی یعنی جاهایی که ما تعیین کردیم "تا اینجا رو تحمل میکنم، ولی بعد از اون تحت هیچ شرایطی تحمل نخواهم کرد" /۲۵
بعضیها بدون داشتن حد و مرز شخصی وارد روابطی میشن. بعضیها حد و مرز شخصی داشتن، ولی در زندگی با آدمهای مشکلدار (از خودراضی، الکلی، …) کم کم اون حد و مرزها کش اومدن یا محو شدن.
نداشتن حد و مرز شخصی باعث میشه فرد دچار مشکل «تحمل افزوده» بشه. /۲۶
«تحمل افزوده» به دیگران اجازه رفتار نامناسب میده. در بعضی موارد، فرد خودش رو توجیه هم میکنه که این رفتار نامناسب شاید اصلا نرمال باشه و "من باید تحملم رو بیشتر کنم." هم آزرده میشه و هم از اینکه تحملش اونقدر نبوده، عذاب وجدان میگیره. /۲۷
فرد «هموابسته» شدیدا نیاز به مشخص کردن حد و مرز داره. کتاب چند پیشنهاد مطرح میکنه:
- من اجازه نمیدم کسی بهم بصورت فیزیکی یا گفتاری بیاحترامی کنه.
- من با آگاهی هیچ دروغی رو از کسی نمیپذیرم، و در دروغگوی کسی مشارکت نمیکنم
- کارهای غیرقانونی رو در خونهام تحمل نمیکنم /۲۸
- کسی که مشکلی داره (معتاد به مواد یا الکل یا...) خودش باید با مشکلاتش روبرو بشه، و من نجاتش نمیدم.
- من بخاطر رفتار مشکلدار یکی دیگه دروغ نمیگم تا ازش محافظت کرده باشم /۲۹
- اگه کسی میخواد رفتار نامناسب داشته باشه، به خودش مربوطه. ولی اجازه نمیدم جلوی من این کارها رو بکنه. یا خودش بره بیرون، یا من میرم.
- اگه کسی میخواد به روزش گند بزنه، به خودش مربوطه. ولی اجازه نمیدم روز من رو (برنامه مهمونی، تولد،...) خراب کنه. /۳۰
بعضی وقتها هم فرد نیاز به مشخص کردن حد و مرز برای یک رابطهی خاص داره. مثلا "من از بچههای ماریا مراقبت نمیکنم، چون همیشه از این قضیه سواستفاده میکنه" /۳۱
فرد «هموابسته» باید حد و مرزهای شخصیاش رو خوب مشخص کنه. ولی باید مطمئن هم بشه اونها واقعا حد و مرزهاش هستن - مواردی که نمیتونه تحمل کنه. /۳۲
وقتی فرد حد و مرزش رو مشخص میکنه، دیگران ممکنه دوست نداشته باشن و واکنش نشون بدن. کتاب میگه تو این مواقع عقبنشینی نکنید. آمادگیاش رو داشته باشید که چندین بار تست بشید. ولی اگه دیگران ببینن چقدر جدی سر حد و مرزهاتون وایسادین، اونها هم کوتاه میان. /۳۳
کسی که راحت از حد و مرزهاش کوتاه میاد، جدی گرفته نمیشه. به ازای هر بار کوتاه اومدن از این حد و مرزها، فرد اعتبارش رو از دست میده. باعث میشه دیگران جدی نگیرنش.
حد و مرزهاتون رو مشخص کنید، و ازشون بصورت جدی نگهداری کنید. /۳۴ و پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
همه آدمها دو نیاز اساسی دارن: ۱) که عشق بورزن و عشق دریافت کنن؛ و ۲) احساس بکنن آدم ارزشمندی هستن و حداقل یک نفر دیگه باشه که همین باور رو نسبت به اونها داشته باشه.
بعضیها این احساس رو در خودشون سرکوب کردن. ولی اونها از بین نمیرن، و دلیل خیلی از کارهای ما هستن. /۱
فرد «هموابسته» باید یاد بگیره این نیازها رو تامین کنه، بدون اینکه باعث رنجش خودش و دیگران بشه. /۲
...
تا اینجا کتاب راهکارهای زیر رو معرفی کرده بود
- کنارهگیری (فصل ۵)
- ناجی نبودن (فصل ۸)
- دست برداشتن از کنترلگری (فصل ۶)
- مستقیم حرف زدن (فصل ۱۷)
- توجه به خود (فصل ۱۳)
- و…
روابط عاشقانه نباید همیشه و در همه لحظات دردناک باشن. ما نباید به درد و رنج و تحمل کردن عادت بکنیم. ما مجبور نیستیم در روابطی بمونیم که برامون چیزی جز درد و ناراحتی نداره. /۳
فرد «هموابسته» در حرف زدن مشکل داره - کلماتش رو با دقت انتخاب میکنه، ولی با این هدف که بقیه رو خوشحال کنه؛ یا اگر خواستهای داره، با روش غیرمستقیم و کنترلگری (مثلا دادن احساس گناه) اون رو بیان میکنه. چیزهایی که مدنظرش هستن رو نمیگه، و به چیزهایی که میگه اعتقادی نداره. /۱
با همه تلاشی که میکنه، از حرفهاش بوی گندِ خودسانسوری به مشام میرسه*. از انتخاب کلمات و نوع بیانشون میشه فهمید که فرد داره سعی میکنه چیزی رو مخفی کنه - احساساتش، افکارش، شرمش یا…
کمبود اعتماد به نفس از حرفهاش کاملا مشخصه. /۲
...
*چقدر از این اصطلاح کتاب خوشم اومد
فرد «هموابسته» ممکنه بگه خوبه، ولی حالش بد باشه؛ الکی بخنده، درحالیکه واقعا بخواد گریه کنه. اجازه میده بقیه تحقیرش کنن. حرفهاش رو غیرقاطعانه و غیرمستقیم میزنه. زیادی عذرخواهی میکنه. جاهایی هم که ناراحت میشه و تهدید میکنه، بعدش به سرعت کوتاه میاد و عقبنشینی میکنه. /۳
داشتن هدف به ما جهت میده. رسیدن به هدفها هیجانانگیزن و باعث بالا رفتن اعتماد به نفسمون میشن. ولی فرد «هموابسته» با این لذت بیگانه است. اون زندگی رو فقط از زاویه دیدِ ضمیمه شدن به زندگی دیگران (دوستان، پارتنر، خونواده و…) تجربه کرده، و تا حالا برای شخص خودش هدفی نداشته. /۱
نویسنده میگه یکی از هیجانات زندگیش بعد از رها شدن از «هموابستگی» همین هدفگذاری بوده. میگه مشخص کردن اهداف روزانه، هفتگی، ماهانه، سالانه و… به زندگیاش انگیزه داده و کمکش کرده در زمانهای سخت با آرامش بیشتری عبور کنه. /۲
داشتن هدف مثل رانندگیه. ما هیچوقت سوار ماشین نمیشیم که بیهدف برونیم و شاید به جایی برسیم. ما از قبل میدونیم کجا میخوایم بریم. شاید در جاهایی مجبور بشیم مسیرمون رو عوض کنیم، ولی این تغییر مسیرها برای پیدا کردن راه یا مقصد منطقیتر هستن. /۳
"به نظر تو باید چکار کنم؟"
نویسنده میگه این یکی از رایجترین سوالهایی که افراد «هموابسته» ازش میپرسن. اکثر اونها در تصمیمگیری مشکل دارن و به فکر و نظر خودشون اعتماد زیادی ندارن. اونها برای خرید چیز سادهای مثل مایع ظرفشویی ممکنه بین دوتا گزینه یه ربع فکر کنن! /۱
فرد «هموابسته» به قدرت فکر کردن و تصمیمگیری خودش اعتماد نداره؛ که علتهای مختلف میتونه داشته باشه. مثلا در کودکی حرفش رو کسی جدی نگرفته و همیشه بجاش تصمیمگیری کردن. اون فرصت نداشته اعتماد به نفس لازم رو برای تصمیمگیری در خودش پیدا کنه. /۲
فرد «هموابسته» نگران نظر دیگران هم هست. نمیخواد با گرفتن تصمیم اشتباه باعث بشه اونها ازش ناراحت بشن یا دیگه قبولش نداشته باشن. اون همیشه تلاش میکنه تصمیم بینقصی بگیره، و همین باعث میشه تصمیمگیری و فکر کردن براش استرسآور باشه. /۳
«خشم» یکی از احساس طبیعی ما آدمهاست. همه در زمانهایی ممکنه عصبانی بشن. ولی فرد «هموابسته» نمیدونه با خشم باید چکار کنه. در عین حال که بیشتر از آدمهای دیگه عصبانی میشه، یاد نگرفته چطور رابطهی سالمی با این احساس داشته باشه. راهحل چیه؟ /۱
رابطهی فرد «هموابسته» با خشم پیچیده است. اون دائما از دست اطرافیانش ناراحت و عصبانی میشه، ولی بعدش، به سرعت خودش رو سرزنش میکنه که چرا از دست اونها عصبانی شده، پس احساس شرم میکنه. وقتی احساس شرم کرد، دوباره عصبانی میشه که چرا شرمسار شده...
و این ادامه پیدا میکنه. /۲
خشم و احساس گناهی که بعدش سراغ فرد «هموابسته» میاد، دائما به اعتماد به نفسش ضربه میزنن. اون خودش رو هی بیشتر و بیشتر سرزنش میکنه و ارزش خودش رو هر روز کمتر میبینه. /۳
فرد «هموابسته» خودش رو از احساسات جدا میکنه تا بتونه دردهای زندگی رو تحمل کنه. فاصله گرفتن از احساسات یک مکانیزم دفاعیه تا فرد زیر رنجهای روحی که هر روز بهش وارد میشه له نشه. ولی سرکوب احساسات برای بلند مدت برای اون مشکلات زیادی ایجاد میکنه. /۱
بعضی وقتها فرد نمیخواد احساساتش رو نشون بده، چون حس امنیت نمیکنه. فکر میکنه با نشون دادن احساسات در موقعیت آسیبپذیر قرار میگیره و ضعیف دیده میشه. یا در خونه یا اجتماعی بزرگ شده که جایی برای بروز احساسات نبوده. /۲
فرد «هموابسته» به راحتی میتونه تشخیص بده بقیه چه حسی دارن و برای چه مدتی درگیر اون حس بودن. بهرحال، اون سالها برای کنترل دیگران تلاش کرده و تمام هدفش خوشحال کردن بقیه بوده. پس درک احساس دیگران رو خوب بلده. در عین حال، از درک احساس خودش ناتوانه. /۳