بعدازظهرها، از ساعت ۱ تا ۴، شما هم احساس خستگی میکنید و حوصله کار کردن کمتری دارین؟ مثل اینکه پدیدهی نادری هم نیست.
دیدن خطاهای پزشکی در این بازه زمانی بیشتر میشه، و نمرات دانشجوها هم در امتحانهای بعدازظهر بیشتر افت میکنه، در مقایسه با امتحان مشابه در صبح.
راه حل چیه؟ /۱
این ویدیو، این پدیده رو با عنوان «رخوت بعدازظهر» توضیح میده.
Afternoon Slump
که منبعش هم کتاب زیره /۲
When: The Scientific Secrets of Perfect Timing
-Daniel H. Pink
پنج تا راهکار توصیه میکنه که در ادامه مینویسم.
یک. داشتن خواب کافی
هرچقدر شب قبل ما کمتر خوابیده باشیم، اثر «رخوت بعدازظهر» سنگینتره. اگه شب قبل بین ۷ تا ۹ ساعت خوابیده باشیم، راحتتر میتونیم با این حس خستگی کنار بیایم. /۳
دو. نخوردن نهار سنگین کربوهیدراتی
خوردن یک وعده غذایی سنگین سر نهار قطعا حس «رخوت بعدازظهر» رو بدتر میکنه. مخصوصا اگه اون نهار پر از کربوهیدرات (نون، برنج، سیبزمینی و...) باشه. بهتره وعدهی نهار سبک باشه و بجای کربوهیدرات، بیشتر موارد دیگه مثل چربی، پروتئین و فیبر داشته باشه /۴
سه. قدم زدن
در بهترین حالت، بهتره در هر یک ساعت ۵ دقیقه بریم قدم بزنیم و خودمون رو از کار جدا کنیم.
اگه این شدنی نبود، گزینه بهتر دوم اینه که بعد از نهار ۱۰-۲۰ دقیقه بریم بیرون قدم بزنیم، تا هم آفتاب بگیریم و هم اثر خستگی رو کم کنیم. /۵
اگه قدم زدن شدنی نبود، جدا شدن از کار به مدت کوتاه هم موثره. مثلا با یک دوست در مورد مسائل غیرکاری حرف بزنیم.
چهار. استراحت کوتاه ۱۰-۲۰ دقیقهای
شاید همهجا نشه سر کار استراحت کرد. ولی اگه شدنی بود، چُرت ۱۰-۲۰ دقیقهای هم باعث سرحال شدن ذهن میشه. /۶
اگه چًرت کمتر از ۱۰ دقیقه باشه، هیچ کمکی نمیکنه. مغز اصلا فرصت استراحت نداره. اگه هم بیشتر از ۲۰ دقیقه باشه، مغز وارد فاز خواب میشه، و بعدش احساس خستگی بیشتر میکنیم (بهش میگن «اینرسی خواب»؛ همون حس سنگینی و گیجی سر صبح)
به همین دلیل، بهتره بیشتر از ۲۰ دقیقه چُرت نزنیم. /۷
پنج. تمرکز روی کارهای ساده و روتین
تو این بازه زمانی نباید خیلی انتظار فعالیت مغزیِ سنگین از خودمون داشته باشیم. بهتره طوری برنامهریزی کنیم که در این بازه، روی فعالیتهایی که از نظر فکری سبکتر هستن مشغول باشیم. (مخصوصا اگه نمیتونیم استراحت کنیم یا بریم قدم بزنیم) /۸ و پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
وقتی کسی پیش ما از تجربهای که باعث شرمساریاش شده حرف بزنه، ما یکی از این دو واکنش رو احتمالا نشون میدیم:
- یا خودمون هم تجربهی مشابهی داشتیم؛ دردش رو میفهمیم و یکم آروم میشیم که در این درد تنها نیستیم
- یا بین خودمون و اون تجربه فاصله میندازیم و سرزنش میکنیم /۱
علت اینکه بین خود و اون روایت فاصله میندازیم اینه که میخوایم از شرم دور باشیم. این فاصله گرفتن به سرعت تبدیل میشه به سرزش و قضاوت. همین به فراگیری شرم دامن میزنه و دردش رو دوچندان میکنه
"من اصلا زنهایی که سکس دوست ندارن رو درک هم نمیکنم"
"عجب آدم احمقی که نفهمید همسرش عوضیه" /۲
وقتی تجربهای که باعث شرمساری کسی شده رو میشنویم، یک ترسی هم در خودمون ایجاد میشه. دوست داریم خودمون رو بالاتر از اون موقعیت ببینیم؛ کسی که هیچوقت در اون شرایط قرار نمیگیره. /۳
همه آدمها دو نیاز اساسی دارن: ۱) که عشق بورزن و عشق دریافت کنن؛ و ۲) احساس بکنن آدم ارزشمندی هستن و حداقل یک نفر دیگه باشه که همین باور رو نسبت به اونها داشته باشه.
بعضیها این احساس رو در خودشون سرکوب کردن. ولی اونها از بین نمیرن، و دلیل خیلی از کارهای ما هستن. /۱
فرد «هموابسته» باید یاد بگیره این نیازها رو تامین کنه، بدون اینکه باعث رنجش خودش و دیگران بشه. /۲
...
تا اینجا کتاب راهکارهای زیر رو معرفی کرده بود
- کنارهگیری (فصل ۵)
- ناجی نبودن (فصل ۸)
- دست برداشتن از کنترلگری (فصل ۶)
- مستقیم حرف زدن (فصل ۱۷)
- توجه به خود (فصل ۱۳)
- و…
روابط عاشقانه نباید همیشه و در همه لحظات دردناک باشن. ما نباید به درد و رنج و تحمل کردن عادت بکنیم. ما مجبور نیستیم در روابطی بمونیم که برامون چیزی جز درد و ناراحتی نداره. /۳
اگه کسی برای مدت طولانی با رنجی زندگی کرده باشه، ممکنه نسبت به ترس، اضطراب، و بقیه احساسهای ناخوشایند اعتیاد پیدا کنه. وقتی مشکلی نباشه احساس خلا میکنه. خودش مشکلاتی ایجاد میکنه، یا مسائل زندگیاش رو بزرگنمایی میکنه، تا در دراما زندگی کنه. /۱
خیلی از افراد «هموابسته» به دراما اعتیاد پیدا میکنن. باید حواسشون به این روحیه باشه. بدونن گاهی تمایل به احساس درد و ناراحتی دارن، و بهتره خودشون رو به نوعی آروم کنن. اگه لازم بود، دنبال کارهای چالشبرانگیز برن تا دراما رو اونجا تجربه کنن، نه در زندگی شخصی. /۲
«انتظارات»
ما شاید انتظار داشته باشیم بقیه طور خاصی رفتار بکنن. یا دوست داشته باشیم بعضی از اتفاقها اونطوری که ما میخوایم رقم بخورن. ولی فکر کردن به نتیجه ما رو وادار به کنترلگری میکنه، که هم در خیلی از موارد غیرممکنه، و هم درنهایت مشکلات بیشتری ایجاد میکنه. /۳
فرد «هموابسته» در حرف زدن مشکل داره - کلماتش رو با دقت انتخاب میکنه، ولی با این هدف که بقیه رو خوشحال کنه؛ یا اگر خواستهای داره، با روش غیرمستقیم و کنترلگری (مثلا دادن احساس گناه) اون رو بیان میکنه. چیزهایی که مدنظرش هستن رو نمیگه، و به چیزهایی که میگه اعتقادی نداره. /۱
با همه تلاشی که میکنه، از حرفهاش بوی گندِ خودسانسوری به مشام میرسه*. از انتخاب کلمات و نوع بیانشون میشه فهمید که فرد داره سعی میکنه چیزی رو مخفی کنه - احساساتش، افکارش، شرمش یا…
کمبود اعتماد به نفس از حرفهاش کاملا مشخصه. /۲
...
*چقدر از این اصطلاح کتاب خوشم اومد
فرد «هموابسته» ممکنه بگه خوبه، ولی حالش بد باشه؛ الکی بخنده، درحالیکه واقعا بخواد گریه کنه. اجازه میده بقیه تحقیرش کنن. حرفهاش رو غیرقاطعانه و غیرمستقیم میزنه. زیادی عذرخواهی میکنه. جاهایی هم که ناراحت میشه و تهدید میکنه، بعدش به سرعت کوتاه میاد و عقبنشینی میکنه. /۳
داشتن هدف به ما جهت میده. رسیدن به هدفها هیجانانگیزن و باعث بالا رفتن اعتماد به نفسمون میشن. ولی فرد «هموابسته» با این لذت بیگانه است. اون زندگی رو فقط از زاویه دیدِ ضمیمه شدن به زندگی دیگران (دوستان، پارتنر، خونواده و…) تجربه کرده، و تا حالا برای شخص خودش هدفی نداشته. /۱
نویسنده میگه یکی از هیجانات زندگیش بعد از رها شدن از «هموابستگی» همین هدفگذاری بوده. میگه مشخص کردن اهداف روزانه، هفتگی، ماهانه، سالانه و… به زندگیاش انگیزه داده و کمکش کرده در زمانهای سخت با آرامش بیشتری عبور کنه. /۲
داشتن هدف مثل رانندگیه. ما هیچوقت سوار ماشین نمیشیم که بیهدف برونیم و شاید به جایی برسیم. ما از قبل میدونیم کجا میخوایم بریم. شاید در جاهایی مجبور بشیم مسیرمون رو عوض کنیم، ولی این تغییر مسیرها برای پیدا کردن راه یا مقصد منطقیتر هستن. /۳
"به نظر تو باید چکار کنم؟"
نویسنده میگه این یکی از رایجترین سوالهایی که افراد «هموابسته» ازش میپرسن. اکثر اونها در تصمیمگیری مشکل دارن و به فکر و نظر خودشون اعتماد زیادی ندارن. اونها برای خرید چیز سادهای مثل مایع ظرفشویی ممکنه بین دوتا گزینه یه ربع فکر کنن! /۱
فرد «هموابسته» به قدرت فکر کردن و تصمیمگیری خودش اعتماد نداره؛ که علتهای مختلف میتونه داشته باشه. مثلا در کودکی حرفش رو کسی جدی نگرفته و همیشه بجاش تصمیمگیری کردن. اون فرصت نداشته اعتماد به نفس لازم رو برای تصمیمگیری در خودش پیدا کنه. /۲
فرد «هموابسته» نگران نظر دیگران هم هست. نمیخواد با گرفتن تصمیم اشتباه باعث بشه اونها ازش ناراحت بشن یا دیگه قبولش نداشته باشن. اون همیشه تلاش میکنه تصمیم بینقصی بگیره، و همین باعث میشه تصمیمگیری و فکر کردن براش استرسآور باشه. /۳