ما هیچوقت از شرم رهایی پیدا نمیکنیم، ولی میتونیم در برابرش مقاوم بشیم. کتاب میگه آدمهایی در مقابل شرم مقاومن که هم در دادن و هم دریافت کردن امپاتی (همدلی) توانا هستن.
ولی امپاتی چیه؟ و چه موانعی سر راهش هستن؟ /۱
امپاتی یک ویژگی ذاتی نیست که فقط عدهای مشخص داشته باشنش. یک مهارته که با تمرین یاد گرفته میشه. امپاتی این تواناییه که ما بتونیم داستانِ شرم کسی رو بشنویم، بدون قضاوت همراهش بشیم، و احساسش رو درک کنیم. /۲
امپاتی چهار عنصر اصلی داره:
- بتونیم دنیا رو از چشم طرف مقابل ببینیم
- رفتار قضاوتگرانه نداشته باشیم
- بتونیم احساساتش رو بفهمیم
- بتونیم برداشتمون از احساسات اون رو بیان کنیم /۳
هر کسی از زاویه دید خودش به دنیا و وقایع نگاه میکنه. به همین دلیله که ممکنه ما یک ماجرای مشترک رو ببینیم، ولی برداشتهای متفاوتی ازش داشته باشیم.
برای امپاتی لازمه که ما بتونیم زاویهی دید اونها رو درک کنیم. /۴
بچهها توانایی زیادی دارن که دنیا رو از چشم بقیه ببینن. اونها روی نقطه نظر خودشون پافشاری ندارن، و با علاقه دنبال این هستن که بقیه دنیا رو از زاویه دید جدیدی نشونشون بدن. کتاب میگه برای امپاتی ما هم باید همین روحیه رو داشته باشیم. /۵
خصوصیت بعدی برای امپاتی، اینه که قضاوتگر نباشیم.
ما وقتی احساس میکنیم باید بقیه رو قضاوت کنیم که اون مساله در زندگی ما مهم باشه. قضاوت کردن این فرصت رو به ما میده که تواناییها و ارزشهای خودمون رو با دیگران مقایسه و ارزیابی کنیم. /۶
شرم نیاز به قضاوت رو تشدید میکنه. هرچقدر شرم در فرد قویتر باشه، قضاوتگری هم در اون بیشتره
وقتی ما سر موضوعی نگران هستیم، با قضاوت کردن دیگری از اون نگرانی فاصله میگیریم و حس بهتری به خودمون میدیم. به همین دلیل، تا وقتی احساس شرم در ما قوی باشه، قضاوت نکردن تقریبا غیرممکنه /۷
برای امپاتی، قضاوتگر نبودن خیلی مهمه. ولی این چیزی نیست که پشت کلمات زیبا مخفی بشه. قضاوتگر بودن در نگاه، زبون بدن، لحن صدا و غیره درک میشه. ما وقتی میتونیم امپاتی واقعی نشون بدیم که واقعا تلاش کنیم طرف مقابل رو قضاوت نکنیم. /۸
قدم آخر در امپاتی اینه که احساس طرف مقابل رو متوجه بشیم، و بتونیم بیان کنیمشون.
برای درک احساسات دیگری، ما باید در قدم اول با احساسات خودمون ارتباط داشته باشیم. کسی که احساسات خودش رو سرکوب کرده و اجازه ابراز احساسات به خودش نمیده، نمیتونه احساسات یکی دیگه رو هم درک کنه. /۹
برای بدست آوردن امپاتی، ما هم نیاز به شجاعت داریم و هم مهربونی. شجاعت باعث میشه ما بتونیم از شرممون حرف بزنیم. و مهربونی باعث میشه بتونیم داستان شرم یکی دیگه رو بشنویم. /۱۰
حرف زدن از چیزی که ازش شرم داریم شهامت میخواد. بدون بازگو کردن این موارد، فرصت تمرینِ امپاتی رو از خودمون میگیریم و سختتر به مقاومت در برابر شرم میرسیم.
کتاب میگه شاید شنیدن داستانهای ما روزی باعث تغییر زندگی کسی هم شد. /۱۱
برای امپاتی مهربونی هم لازمه. اینکه ذهنمون رو باز کنیم تا پای داستانِ شرم یکی دیگه بشینیم، تو این مسیر همراهش باشیم، و سعی کنیم با احساسش ارتباط برقرار کنیم. مهربونی با یکی دیگه یه رابطهی از-بالا-به-پایین (یا بیمار-درمانگر) نیست. یک ارتباط بین دو نفرِ همسطح هست. /۱۲
وقتی ما امپاتی، شجاعت و مهربونی رو تمرین میکنیم، احساس رهایی میکنیم. فرصت پیدا میکنیم تا از زندگی و چیزهایی که برای ما ارزشمندن لذت ببریم، و گرفتارِ این چاله نباشیم که "بقیه از من چه انتظاراتی دارن و در مورد من چه قضاوتی میکنن." /۱۳
مهمترین امپاتی، امپاتی و همدلی با خوده. ما تا نسبت به خودمون مهربون نباشیم و امپاتی نشون ندیم، نمیتونیم برای بقیه این کار رو بکنیم. تا وقتی خودمون رو به سختی قضاوت میکنیم و حس شرم میدیم، احتمالا همین کار رو با بقیه هم میکنیم. /۱۴
ولی برای بدست آوردن مهارت امپاتی موانعی هم وجود داره. اولین مانع اینه که خیلیها امپاتی (همدلی) رو با سمپاتی (همدردی) اشتباه میگیرن.
امپاتی یعنی درک احساس طرف مقابل. سمپاتی یعنی "من متوجه دنیای تو نمیشم، ولی از اینجا که دارم نگاه میکنم، وضع بدی به نظر میرسه" /۱۵
سمپاتی به آدمها این حس رو میده که حرفشون شنیده نشده، و اتفاقا بیشتر در شرم فرو میبردشون. هرچقدر امپاتی باعث ایجاد و تقویت روابط میشه، سمپاتی باعث جدایی میشه. /۱۶
نویسنده رفتار «سمپاتی طلبی» رو هم توضیح میده که مخربه. این که فرد در اون دنبال تایید خاص بودن خودشه. اینکه "شرایط من از همه بدتره" و باید این رو تایید کنی. /۱۷
از خودش مثال میزنه که وقتی دانشجوی دکترا بود و از سختی درسها و پروژههاش حرف میزد، در واقع دنبال سمپاتی بود. وقتی بقیه سعی میکردن باهاش همدلی کنن، قضاوتشون میکرد که "اینا چه میفهمن من چی میگم"، "فلانی که رشتهاش آسونه، اون یکی هم که فقط لیسانس داره، و…" /۱۸
«سمپاتی طلبی» رفتار مخربیه و باعث نزدیکی نمیشه. اتفاقا افراد رو از هم دور میکنه. هر وقت متوجه رفتار «سمپاتی طلبی» در خودمون شدیم، بهتره خودمون رو یکم عقب بکشیم و فکر کنیم واقعا دنبال چه چیزی هستیم و به چه چیزی نیاز داریم. /۱۹
اگر کسی هم از ما انتظار سمپاتی داشت، پیش خودمون فکر کنیم کدوم برای ما مهمتره. اینکه الکی حرف طرف رو تایید کنیم و بریم. یا سعی کنیم رابطهای براساس امپاتی بسازیم - که بهش بگیم "به نظر میاد شرایط سختی باشه. برام توضیحش بده. بذار حرفت رو بشنوم و متوجه بشم." /۲۰
نویسنده میگه بعضی وقتها خودش وقتی یکی رو میبینه که «سمپاتی طلبی» میکنه، به روش میاره که "از یه طرف میگی کسی نمیتونه شرایطت رو درک کنه، و از طرف دیگه دنبال تایید من هستی. بالاخره من چکار کنم؟ اگه شرایط رو غیرممکن نکنی، من واقعا میخوام که حرفت رو بشنوم و متوجهش بشم" /۲۱
مشکل دوم سر راه امپاتی، مقایسهی کی بدبختتره است. انگار ما یه ظرف محدود برای امپاتی داریم که فقط باید به موارد خیلی جدی اختصاص بدیم. مثلا یکی میاد پیش ما و از دغدغههای کارش میگه، ولی ما بهش میگیم "بخاطر این ناراحتی؟! خواهر فلانی تو تصادف پاهاش رو از دست داد!" /۲۲
مشکل بعدی برای امپاتی، اینه که خودمون رو گول بزنیم که "ما هیچوقت نمیتونیم تجربهای که نداشتیم رو درک کنیم"
برای شنیدن تجربهی شرم یکی دیگه، لازم نیست همون تجربه رو داشته باشیم.کافیه تا حسش رو متوجه بشیم. برای این، باید در خودمون بگردیم و ببینیم کی و کجا احساس مشابهی داشتیم. /۲۳
مثلا ما شاید هیچوقت نژادپرستی، جنسیتزدگی و… رو علیه خودمون ندیده باشیم. ولی احتمالا تجربهای داشتیم که بخاطر چیزی که دست ما نبوده تحقیر شده باشیم. ما با پیدا کردن این تجربهها، میتونیم داستان طرف رو بشنویم و در احساسی که داشته شریک بشیم. /۲۴
بعضیا ممکنه بگن "شرم هم مثل بقیهی احساس دیگه، جنبه کاربردی هم میتونه داشته باشه، و صد در صد بد نیست." ولی خودش این حرف رو قویا رد میکنه و میگه شرم در هیچ جا به هیچ کسی کمک نکرده. /۲۵
شرم دستهبندیِ «شرم مفید» و «شرم مخرب» نداره. شرم مخربه. شرم انقدر دردناکه که نمیتونه باعث تغییر مثبتی بشه (شرم، نباید حس گناه اشتباه گرفته بشه) /۲۶
کتاب از یکی مثال میزنه که همسرش رو کتک زده بود. دادگاه رای به این داد که فرد باید در برنامهای که برای «ضارب»ها ترتیب دادن شرکت کنه. میگه اون برای شرکت در این برنامه مخالفت کرد، ولی برای شرکت در گروهدرمانی برای «افراد دارای خشم» هیچ مشکلی نداشت و اتفاقا استقبال کرد. /۲۷
کتاب میگه اینکه فرد نخواد با بدترین رفتارش شناخته بشه، یک مکانیزم سالم روانی هست. اگه قرار باشه فرد خودش رو با بدترین رفتارش بشناسه و این هویت بد رو در خودش نهادینه کنه (تو این مثال، به عنوان ضارب) منجر به شرم و مخفیکاری و… میشه. بعیده رفتارش در جهت مثبت تغییر کنه. /۲۸
فرض کنید افرادی که کار بدی کردن رو جلوی عموم تحقیر کنن. آیا وقتی اینها به خونههاشون برمیگردن، اون خونواده احساس امنیت بیشتری میکنه؟ یا احساس خطر بیشتر؟
کسی که تحقیر شده و بهش این شرم عمیق داده میشه (و نه احساس گناه) با مانع بزرگتری برای تغییر رفتار روبرو میشه. /۲۹
کتاب از یه تحقیق دیگه هم مثال میزنه. دیدن بچههایی که با احساس شرم بزرگ شدن، بعدا بیشتر به رفتار خودتخریبی رو آوردن، خودشون رو کمتر قبول داشتن. در دانشگاه و آیندهی شغلی هم رد این شرم و خودناباوری رو میشد دید، که بزرگترین مانع در موفقیت اونها بود. /۳۰
خلاصه، ما هیچوقت از شرم رهایی پیدا نمیکنیم. ولی میتونیم دربرابرش مقاوم بشیم. برای این امر، نیاز داریم امپاتی و درک متقابل رو در خودمون تقویت کنیم. در عین حال، بزرگترین مانع سر راه امپاتی خود شرم هست. /۳۱
وقتی ما احساس شرم میکنیم، خیلی سخته که بتونیم داستان شرم یکی دیگه رو بشنویم. وقتی احساس خودمون رو سرکوب کردیم، خیلی سخته که بتونیم احساس یکی دیگه رو درک کنیم و بتونیم باهاش همراه بشیم. /۳۲
برای شنیدن داستان شرم دیگران، ما اول باید خودمون بتونیم داستان شرممون رو تعریف کنیم. به یک دوست نزدیک یا خونواده. اگه کسی رو نداریم که از شرممون پیشش حرف بزنیم، برای خودمون یادداشت کنیم و بهشون فکر کنیم، یا از افراد حرفهای (مشاور، تراپیست و…) کمک بگیریم. /۳۳ و پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
بعدازظهرها، از ساعت ۱ تا ۴، شما هم احساس خستگی میکنید و حوصله کار کردن کمتری دارین؟ مثل اینکه پدیدهی نادری هم نیست.
دیدن خطاهای پزشکی در این بازه زمانی بیشتر میشه، و نمرات دانشجوها هم در امتحانهای بعدازظهر بیشتر افت میکنه، در مقایسه با امتحان مشابه در صبح.
راه حل چیه؟ /۱
این ویدیو، این پدیده رو با عنوان «رخوت بعدازظهر» توضیح میده.
Afternoon Slump
که منبعش هم کتاب زیره /۲
When: The Scientific Secrets of Perfect Timing
-Daniel H. Pink
پنج تا راهکار توصیه میکنه که در ادامه مینویسم.
یک. داشتن خواب کافی
هرچقدر شب قبل ما کمتر خوابیده باشیم، اثر «رخوت بعدازظهر» سنگینتره. اگه شب قبل بین ۷ تا ۹ ساعت خوابیده باشیم، راحتتر میتونیم با این حس خستگی کنار بیایم. /۳
وقتی کسی پیش ما از تجربهای که باعث شرمساریاش شده حرف بزنه، ما یکی از این دو واکنش رو احتمالا نشون میدیم:
- یا خودمون هم تجربهی مشابهی داشتیم؛ دردش رو میفهمیم و یکم آروم میشیم که در این درد تنها نیستیم
- یا بین خودمون و اون تجربه فاصله میندازیم و سرزنش میکنیم /۱
علت اینکه بین خود و اون روایت فاصله میندازیم اینه که میخوایم از شرم دور باشیم. این فاصله گرفتن به سرعت تبدیل میشه به سرزش و قضاوت. همین به فراگیری شرم دامن میزنه و دردش رو دوچندان میکنه
"من اصلا زنهایی که سکس دوست ندارن رو درک هم نمیکنم"
"عجب آدم احمقی که نفهمید همسرش عوضیه" /۲
وقتی تجربهای که باعث شرمساری کسی شده رو میشنویم، یک ترسی هم در خودمون ایجاد میشه. دوست داریم خودمون رو بالاتر از اون موقعیت ببینیم؛ کسی که هیچوقت در اون شرایط قرار نمیگیره. /۳
همه آدمها دو نیاز اساسی دارن: ۱) که عشق بورزن و عشق دریافت کنن؛ و ۲) احساس بکنن آدم ارزشمندی هستن و حداقل یک نفر دیگه باشه که همین باور رو نسبت به اونها داشته باشه.
بعضیها این احساس رو در خودشون سرکوب کردن. ولی اونها از بین نمیرن، و دلیل خیلی از کارهای ما هستن. /۱
فرد «هموابسته» باید یاد بگیره این نیازها رو تامین کنه، بدون اینکه باعث رنجش خودش و دیگران بشه. /۲
...
تا اینجا کتاب راهکارهای زیر رو معرفی کرده بود
- کنارهگیری (فصل ۵)
- ناجی نبودن (فصل ۸)
- دست برداشتن از کنترلگری (فصل ۶)
- مستقیم حرف زدن (فصل ۱۷)
- توجه به خود (فصل ۱۳)
- و…
روابط عاشقانه نباید همیشه و در همه لحظات دردناک باشن. ما نباید به درد و رنج و تحمل کردن عادت بکنیم. ما مجبور نیستیم در روابطی بمونیم که برامون چیزی جز درد و ناراحتی نداره. /۳
اگه کسی برای مدت طولانی با رنجی زندگی کرده باشه، ممکنه نسبت به ترس، اضطراب، و بقیه احساسهای ناخوشایند اعتیاد پیدا کنه. وقتی مشکلی نباشه احساس خلا میکنه. خودش مشکلاتی ایجاد میکنه، یا مسائل زندگیاش رو بزرگنمایی میکنه، تا در دراما زندگی کنه. /۱
خیلی از افراد «هموابسته» به دراما اعتیاد پیدا میکنن. باید حواسشون به این روحیه باشه. بدونن گاهی تمایل به احساس درد و ناراحتی دارن، و بهتره خودشون رو به نوعی آروم کنن. اگه لازم بود، دنبال کارهای چالشبرانگیز برن تا دراما رو اونجا تجربه کنن، نه در زندگی شخصی. /۲
«انتظارات»
ما شاید انتظار داشته باشیم بقیه طور خاصی رفتار بکنن. یا دوست داشته باشیم بعضی از اتفاقها اونطوری که ما میخوایم رقم بخورن. ولی فکر کردن به نتیجه ما رو وادار به کنترلگری میکنه، که هم در خیلی از موارد غیرممکنه، و هم درنهایت مشکلات بیشتری ایجاد میکنه. /۳
فرد «هموابسته» در حرف زدن مشکل داره - کلماتش رو با دقت انتخاب میکنه، ولی با این هدف که بقیه رو خوشحال کنه؛ یا اگر خواستهای داره، با روش غیرمستقیم و کنترلگری (مثلا دادن احساس گناه) اون رو بیان میکنه. چیزهایی که مدنظرش هستن رو نمیگه، و به چیزهایی که میگه اعتقادی نداره. /۱
با همه تلاشی که میکنه، از حرفهاش بوی گندِ خودسانسوری به مشام میرسه*. از انتخاب کلمات و نوع بیانشون میشه فهمید که فرد داره سعی میکنه چیزی رو مخفی کنه - احساساتش، افکارش، شرمش یا…
کمبود اعتماد به نفس از حرفهاش کاملا مشخصه. /۲
...
*چقدر از این اصطلاح کتاب خوشم اومد
فرد «هموابسته» ممکنه بگه خوبه، ولی حالش بد باشه؛ الکی بخنده، درحالیکه واقعا بخواد گریه کنه. اجازه میده بقیه تحقیرش کنن. حرفهاش رو غیرقاطعانه و غیرمستقیم میزنه. زیادی عذرخواهی میکنه. جاهایی هم که ناراحت میشه و تهدید میکنه، بعدش به سرعت کوتاه میاد و عقبنشینی میکنه. /۳
داشتن هدف به ما جهت میده. رسیدن به هدفها هیجانانگیزن و باعث بالا رفتن اعتماد به نفسمون میشن. ولی فرد «هموابسته» با این لذت بیگانه است. اون زندگی رو فقط از زاویه دیدِ ضمیمه شدن به زندگی دیگران (دوستان، پارتنر، خونواده و…) تجربه کرده، و تا حالا برای شخص خودش هدفی نداشته. /۱
نویسنده میگه یکی از هیجانات زندگیش بعد از رها شدن از «هموابستگی» همین هدفگذاری بوده. میگه مشخص کردن اهداف روزانه، هفتگی، ماهانه، سالانه و… به زندگیاش انگیزه داده و کمکش کرده در زمانهای سخت با آرامش بیشتری عبور کنه. /۲
داشتن هدف مثل رانندگیه. ما هیچوقت سوار ماشین نمیشیم که بیهدف برونیم و شاید به جایی برسیم. ما از قبل میدونیم کجا میخوایم بریم. شاید در جاهایی مجبور بشیم مسیرمون رو عوض کنیم، ولی این تغییر مسیرها برای پیدا کردن راه یا مقصد منطقیتر هستن. /۳