۱. کسی می تواند از زبان ۱ رئیس جمهور، کتابی بنویسد؟
۲. شهر هرت که نیست، هرکشوری، سفارت و دستگاه امنیتی دارد و هر رئیس جمهور هم یکحزب و ارگان حزبی.
✔حالا بنشینید و در قهوه خانه های رسانه های فارسی، بی سند و مدرک، سمپاشی کنین!
۲. درباره پژوهش ساواک
۱. دست کسی را نگرفته ام که با افراد برجسته ساواک، گفتگو کند!
.۲ کتاب عالیجناب ثابتی، اگر مایه عقده و حسادت برخی کوتوله شده، چه کنم؟
۳. رفتار پر سانسور رسانه های فارسی با کتاب انگلیسی ام را نیز دیدم!
✔ببخشید، کتاب نوشتم!. و در مطالعات امنیت، تحصیل کردم!
۳. هر وحشی حزبی که علیه من، سند و مدرکی دارد به دادگاهی در آمریکا یا اروپا ببرد و رسما شکایت کند.
۱.آن خبرنگار ایران اینترنشنال نیستم که تویت سراسر دروغ حزبی بزنم!
۲.آن خبرنگار بی بی سی نیستم که به ثابتی زنگ بزنم!
۳.آن خبرنگار من و تو نیستم که بخاطر دروغ، جلسه مصاحبه را ترک کنم!
۴. آن خبرنگار صدای آمریکا نیستم که شب نامه به سردبیر بدهم!
۵. آن خبرنگار روزآنلاین توده ای نیستم که عکس و خبر جعلی بزنم!
✔بعد از این ۳ کتاب، رفتارهایی وحشیانه و مملو از سانسور و بایکوت و توهم و دروغ خاله زنگ، ازین افراد دیده ام که ۱۰۰ رحمت به چگین های صفوی!.
بدرود برای همیشه!
۵. با خیلی از خبرنگاران فارسی دوست و همنشین بوده ام. ولی، خدا را ۱۰۰۰ بار شکر که در عمرم خبرنگار و روزنامه نگار نبوده ام و نان رسانه ای را نخورده ام!
اما از توهم، دروغ، خاله زنک بازی، سانسور و بایکوت بخاطر منافع قبیله و حزب و ... حالت تهوع دارم!
بیچاره مردم ایران و تاریخ ایران
این کانال یوتیوب اینجانب
اگر نوشته ای، مصاحبه ای، گفتگویی، تویتی در دفاع از آخوند و رژیم آخوند و ... دارم ببرید دادگاه!...
✔وگرنه، لطفا خفه!
کاری به هم نداریم...در زندان اوهام تان، خوش باشید...
از اواخر زمان مصدق با فدائیان اسلام آشنا شدم و با آنها ارتباط پیدا کردم.
نواب در زندان دوره مصدق / رفتار بسیار بدی که در زندان با اینها میشد. #تروریسم_اسلامی
[* نیمقرن خاطره و تجربه، خاطرات عزتالله سحابی، جلد اول، نشر فرهنگ صبا، ۱۳۸۶]
من و بازرگان به خانهای رفتیم و نواب صفوی هم به اتفاق خلیل طهماسبی آمد. درباره کودتاچیها و سپهبد زاهدی و وابستگی ایران به انگلیس و آمریکا و فساد اخلاقی و فحشای رایج صحبت شد.
دیدیم که طرفین تفاهم زیادی دارند. آخر سر نواب رو به بازرگان کرد و گفت، تکلیف خودمان را فهمیدیم! #تروریسم
شما باید به ما کمکی بکنید. ما یکی از افراد خود را به شما معرفی میکنیم. شما به طریقی او را در باغ قیطریه به عنوان باغبان یا کارگر وارد و مشغول به کار بکنید و بقیه کار با ما (منظور ترور زاهدی بود).
درآن موقع زاهدی نخستوزیر کودتا در باغ قیطریه مستقر بود. این ملاقات در آذر ۱۳۳۲ بود.
A Terrorist is a #Terrorist!
No one 'll cry for a coward terrorist!
When Presisent #Trump elliminated #Soleimani, @JoeBiden said “No American'll mourn Soleimani’s passing” /“he was a murderer, responsible for the deaths of thousands, including hundreds of Americans,” @SenWarren
Is killing a known terrorist wrong?
I ask this, did the terrorist allow any of his victims quarter? No,
then allow him no quarter, and hoist the black flag. / T.R. Wallace
“Terrorism works better as a tactic for dictatorships, or for would-be dictators, than for revolutionaries.”
― Christopher Hitchens
“The greatest danger of a terrorist's bomb is in the explosion of stupidity that it provokes.”
― Octave Mirbeau
۲۳ دی ۱۳۵۷ است.
۱.هایزر ذلیل مرده، به تهران آمده تا داغ به دل یخ بگذارد و دیارالبشری هوس کودتا نکند، اما آئینه داری در محفل کوران بود. در میان هیچ کدام از آن درجه داران بزرگ ارتش، داش مشتی گری نبود و در گیوهشان گشاد بود. دستشان زیر سنگ شاه فقید گذاشته شده بود و دنبهشان پروار.
خلاصه ریششان به دست شاه بود. گرچه آمدن هایزر به ایران این سوال را در ذهن زنده میکرد که به آن دخمسه، چه دخلی داشت؟ تو گویی، خودشان دیگ را برای مُلایان جلاد، بار گذاشته بودند و آمدنش هم دیگ جوش بهم زدن. اما ژنرالهای ارتش شاهنشاهی ایران، طبعا از دیگ چوبی هایزر، حلوایی نمیخوردند!
همه آنها از دولت و تصدق سرشاه به این مقام رسیده بودند اما هایزر میخواست همه را سرانگشت خود برقصاند که رقصانید و به ریششان بچسباند که کودتا نکنند.
اما خیلیها شل و پل و آج و داغ شاه بودند تا لحظه آخر! اما یک چُس زمین و یک لشگر ژنرال؟، آن همه درجه و مدال که به لعنت خدا هم نیارزید
۲۶ دی ۵۷: شاه، داشت میرفت، شب بود و او در فکر و خیال.
شبی که دیگر کاخ نیاوران، آذین بندی نبود و یا شیلان کُشان برقرار. سوت و کور مانده بود و شاید باغبانان و نگهبانان کاخ هوای شیون و گریه داشتند تا خُنکای صبح اما صدا از کسی در نمیآمد.
فردایش هلیکوپتر در حیاط کاخ به زمین نشست تا..
خانواده سلطنتی را به فرودگاه ببرد. گرچه شاه فقید هنوز لباسش صاف و صوف بود و بی اعتنا به گریه اطرافیان، شاید هنوز از تک و تا نیفتاده بود. شاه، ناخوش احوال بود و نیازی نمیدید با کسی از سرطان حرف بزند و زیر چشمی همه را میپایید و در یک نگاه، همه را زیر و بالایی کرد. انگار جوهره همه
را میشناخت، همه اطرافیان به او زُل زُل میزدند.
صدا به صدای هم در خیابان "مرگ بر شاه" بود.آنها سردشان شده بود، حیاط فرودگاه، زمهریر بود.
شاه شیدای ایران با صورت گریه رو، ماتش برده بود، رنگ به رو نداشت، مُشتی خاک ایران را در جیب نهاد، دستش را ماچ میکردند. کیپ تا کیپ مقامات بودند
در برهوت اندیشه ایران، به ندرت کسی هست که میگوید "آغاز راه با پرسشگری و آشنایی زدایی و خوگرفتگی باشد" اما جامعه سنتی، مذهب زده و تحت جولان مُلای شیعه و یا آموخته با اختاپوس مذهبی و تاریکی، به دنبال پیروی و تقلید و جمود فکری است. و هرکس
دعوت به اندیشه و پویایی و ادراک بهتر کند، صوفیان همان اختاپوس مذهبی، در عین وقاحت، شارلاتانی و ورشکستگی، به ساحت همان اندیشمند فرهنگدوست و خردورز، لجن می پراکنند و با وی و فکرش، سر ستیز و جدال و دشمنی دارند. اکثرا مداح های هوچی استبداد سیاه و ویرانگر نعلین و عمامه اند!
انگار
آرامش دوستدار به نوعی روح سرگردان و یا شبح مزاحم بود و باید توسط همان کوتوله ها هرزه زبان، جزم باور و خشک مغز، هم سانسور، تحریف و هم ترور شخصیتی و هتک حرمت میشد. بماند که در ایران ما هم، اختاپوس مذهبی به ساختن دم و دستگاه خلافت اسلامی و بُتکده ولایت فقیه پرداخته اند که در ستم و