عزتنفس دو عنصر اصلی داره؛ یک، باور به اینکه تواناییِ مواجهه با سختیهای زندگی رو داریم (حس خودکارآمدی)؛ و دو، اعتقاد داریم حق ماست شاد باشیم (حس احترام به خود) /۱
حس خودکارآمدی (self-efficacy) یعنی به خودمون اعتماد داریم که میتونیم فکر کنیم، بفهمیم، یاد بگیریم، و برای خودمون تصمیم بگیریم.
حس احترام به خود (self-respect) یعنی خودمون رو ارزشمند میدونیم، این رو حق خودمون میبینیم که شاد باشیم، و احساس، افکار، و خواستههامون رو بیان کنیم /۲
حیات ما وابسته به توانایی فکر کردن ماست. برای اینکه بتونیم در زندگی کارایی داشته باشیم، با دیگران ارتباطات موثر بسازیم، احساساتمون رو درست مدیریت کنیم و… باید فکر کنیم و مسئولانه تصمیمگیری کنیم. به همین دلیل، باید به توانایی فکر کردنمون اعتماد داشته باشیم. /۳
ولی مشکل اینجاست که فکر کردن یک امر خودکار نیست. یک انتخابه. ذهن ما اینطوری کار نمیکنه که در هر لحظه اطلاعات رو منطقی پردازش کنه، و ما رو به سمت بهترین تصمیم هدایت کنه. این ما هستیم که باید مسئولانه انتخاب کنیم فکر کنیم. /۴
ما موجوداتی هستیم که این توانایی رو داریم که فکر کنیم و تشخیص بدیم چه کاری برای ما بهتره؛ در عین حال، بریم و عکسش رو انجام بدیم.
ما به عزتنفس نیاز داریم، تا هم به توانایی فکر کردنمون اعتماد داشته باشیم، و هم با توجه به تصمیمهایی که میگیریم، عمل کنیم. /۵
میزان عزتنفس در طول زندگی ثابت نیست. اینطور نیست که در کودکی سطحش مشخص بشه و دیگه تغییر نکنه. ما ممکنه به عادتهایی رو بیاریم که در طول زندگی باعث بالا یا پایین رفتن میزان عزتنفسمون بشن. /۶
مثلا، وقتهایی که باید به احساساتت توجه کنی، ولی بیتوجهی یا سرکوبشون میکنی؛ یا وقتهایی که باید حرفت رو بزنی و خواستههات رو بگی، ولی سکوت میکنی و انتظار داری بقیه خودشون بفهمن؛ یا وقتی در رابطهی بد و مخربی میمونی؛ و… همه رفتاری هستن که به عزتنفست ضربه میزنن. /۷
برگردیم به حس «خودکارآمدی». این حس رو نباید با "من همه کاری بلدم" و "همهچی رو میدونم" اشتباه گرفت. به این معنی نیست که اشتباه نمیکنم. حس «خودکارآمدی» یعنی من توانایی فکر کردن و یادگیری دارم، میتونم برای خودم هدفگذاری کنم، و برای رسیدن به اون تلاش کنم و بهش برسم. /۸
فرض کنید یکی ۲۰ سال جایی کار کرده و حالا در شرکت جدیدی شروع به کار میکنه. اگه عزتنفس پایینی داشته باشه، تکیه میکنه به تجربهی قبلیش و سعی میکنه همونها رو در شرکت جدید تکرار کنه. ولی با توجه به اینکه محیط جدید شرایط خودش رو داره، احتمالا شکست میخوره. /۹
ولی اگه عزتنفس بالایی داشته باشه، چیزهایی که نمیدونه رو مشخص میکنه. به توانایی یادگیریاش اعتماد داره و به اون تکیه میکنه. برای بدست آوردن دانش جدید و مهارتهای لازم تلاش میکنه. اینطوری در شرکت جدید هم موفق میشه. /۱۰
حس «احترام به خود» یعنی فرد خودش رو لایق احترام و دوست داشته شدن بدونه. حق خودش بدونه که شاد باشه و برای رسیدن بهش تلاش کنه. حس «احترام به خود» رو نباید با برتریجویی اشتباه کرد. نباید هم تصور کرد که باید بینقص بود تا بقیه بهمون احترام بذارن. /۱۱
حس «خودکارآمدی» و «احترام به خود» لزوما همراستا نیستن. مثلا ممکنه یکی سر کارش موفق باشه، ولی وقتی از کار فاصله میگیره دچار اضطراب میشه. نمیتونه از تعطیلات و مسافرت لذت ببره. اون ارزش خودش رو در کار میبینه. این آدم احترام زیادی برای خودش قائل نیست. /۱۲
کسی که برای خودش احترام قائله، جوری رفتار میکنه که بقیه هم بهش احترام بذارن. اگه بیاحترامی ببینه، تحمل نمیکنه. حرفش رو میزنه یا راهش رو میگیره و میره. کسی که برای خودش احترام زیادی قائل نیست، بیاحترامی دیگران رو هم تحمل میکنه، یا حتی بدتر، میپذیره. /۱۳
برای رسیدن به پتانسیلهامون و استفاده از فرصتهایی که زندگی سر راهمون قرار میده، باید نسبت به خودمون حس اعتماد و احترام داشته باشیم. این حس اعتماد و احترام به خود باید براساس واقعیات باشن؛ با توجه به همه ضعفها و قوتهایی که در خودمون میبینیم. /۱۴ و پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
تشخیص اینکه یکی عزتنفس بالایی داره کار سختی نیست. ما آرامش رو در نگاهش میبینیم. فرم بدنش هشیاره، ولی دستپاچه نیست. تون صداش متناسب با موقعیته، و کلمات رو کامل و شمرده بیان میکنه.
ولی واقعا عزتنفس در عمل چه شکلیه؟ /۱
منطقی و واقعگرا بودن
عزتنفس بالا باعث میشه فرد دنبال درک کامل پدیدهها باشه. فرد بدون واهمه دلایل چیزهایی که تجربه میکنه رو پیدا میکنه و چشمش رو روی وقایع نمیبنده؛ هر چقدر هم که اونها دردناک باشن. اون تواناییها و هدفهاش رو براساس واقعیت ارزیابی میکنه. /۲
درک شهودی
خیلی از موقعیتها هستن که به دلیل پیچیدگی نمیشه همه ابعادش رو دقیق درک کرد. ولی ذهن ناخودآگاه ما یک حسی به ما از موقعیت میده، که احتمالا بیپایه و اساس نیست؛ اگرچه شاید نشه توضیحش داد. کسی که عزتنفس بالایی داره، به این حسش اعتماد میکنه. /۳
ما همیشه در حال ارزیابی خودمون هستیم. اگر این ارزیابی ما رو معذب کنه، ممکنه سعی کنیم حواس خودمون رو به نوعی پرت کنیم (سرگرم شدن با کار، تلویزیون، رفتن دنبال روابط هیجانی، الکل و…) ولی توجه نکردن به این ارزیابی باعث میشه خودمون برای خودمون ناشناخته باقی بمونیم. /۱
عزت نفس یعنی
- به توانایی فکر کردنمون اعتماد داریم
- حق خودمون میدونیم که موفق و خوشحال باشیم
- خودمون رو ارزشمند میدونیم
- حق خودمون میدونیم که خواستهها و نیازهامون رو بیان کنیم، و بهشون برسیم /۲
میزان عزت نفس روی رفتار آدمها اثر میگذاره، و عمل آدمها هم نقش مستقیمی روی بالا یا پایین رفتن میزان عزت نفس اونها داره. این یک چرخه است. /۳
همه ما دوست داریم که در گروهمون پذیرفته بشیم. دوست داریم باارزش دیده بشیم. ولی شرم باعث میشه احساس کنیم ضعفی داریم و باید خودمون رو مخفی کنیم. حس شرم در همه اثر مشابهی داره. ولی علت ایجاد شرم در مردها و زنها متفاوته. /۱
تو فصلهای قبل، کتاب «تار شرم» رو معرفی کرد. میگفت انتظارات متناقضی که از زنها وجود داره، اونها رو در این تار شرم گیر میندازه. ولی برای مردها تار شرمی وجود نداره.
تعریف اینکه "یکی خودش هست" چیه؟
کتاب اینطوری تعریف میکنه: کسی که جلوی همه و در همه شرایط یک شخصیت رو نشون میده. اگه از ده تا آدم مستقل که میشناسنش بخوایم توصیفش کنن، همه کم و بیش یک شخصیت رو شرح میدن. /۱
ما باید بتونیم همهجا خودِ واقعیمون باشیم. ولی این امر بدون مقاومت در برابر شرم تقریبا غیرممکنه. کتاب دوتا راهکار معرفی میکنه: اول، داشتن روابط مبتنی بر اصالت شخصیت؛ دوم، امپاتی و همدلی با خود. /۲
رابطهی مبتنی بر اصالت شخصیت، لزوما به این معنی نیست که با افرادی باشیم که طرز تفکر و ارزشهای مشترک با ما دارن. ما نیاز به روابطی داریم که در اونها اولویت با اینه که بتونیم خودمون باشیم، حتی اگه در مواردی با هم اختلافنظر داریم. اینکه صداقت اولویت اول همه باشه. /۳
اعتیاد و شرم با هم رابطهی متقابل دارن. اونهایی که احساس شرم زیادی دارن، با احتمال خیلی بیشتری دچار اعتیاد میشن (به الکل، مواد، پورنوگرافی و…). و اعتیاد هم شرم رو تشدید میکنه. /۱
اعتیاد و شرم بهم شبیه هم هستن. هر دو باعث حس بیقدرتی و جدا کردن خود از دیگران میشن. و «مخفیکاری» هم عنصر اصلی هر دوی اونهاست. /۲
تا مدتها تصور میشد اعتیاد یک مشکل مردونه است. ولی تحقیقهای جدید نشون میدن که زنهای بیشتری هستن که این مشکل رو دارن. کتاب میگه خیلی از زنها برای بالا بردن اعتماد به نفس و راحت بودن در برخوردهای اجتماعی به الکل وابسته میشن. /۳
طرد شدن و دوری کردن، هم بخاطر شرم هستن و هم باعث اون. ما دوست نداریم قضاوت یا سرزنش بشیم و میخوایم که تو گروهمون پذیرفته بشیم. ولی در تلاش برای به دست آوردن تایید دیگران، از خودِ واقعیمون دور میشیم؛ این خودش منشا شرم بزرگتری میشه. /۱
ما دوست نداریم بخاطر ترس خودمون رو مخفی کنیم، دروغ بگیم، یا همهی حرفمون رو نزنیم. ما میخوایم انقدر اعتماد به نفس داشته باشیم که بتونیم خودمون رو همونطور که هستیم به بقیه نشون بدیم. ولی شرم مانع این کار میشه و اصالت رو در ما از بین میبره. /۲
اگه ما همش نگران این باشیم که بقیه ما رو چطور میبینن، چطور میتونیم خودِ واقعیمون رو نشون بدیم. اگه همش نگران قضاوت شدن توسط بقیه باشیم، چطور میتونیم حرفمون رو بزنیم؟ اگه همش تلاش کنیم بقیه رو خوشحال نگه داریم، چطور میتونیم اونجایی که لازمه از خودمون دفاع کنیم؟ /۳