احتمالاً داستانِ "آن روز که امیرکبیر گریست" را شنیدهاید؛
در سال ۱۲۲۶ (۱۷۳ سال پیش) امیرکبیر فرمان تلقیح و مایهکوبیِ آبله را صادر کرد تا با حکمی حکومتی مردمی را که مرعوبِ آخوندها و دعانویسها شده بودند را از اِختفا در آباَنبارها بیرون بکشد. #رشته_توییت
وی جریمۀ مایهکوبی نکردن را پنج تومان تعیین کرد اما تیغ تحمیقِ ملایان چنان بُرّا بود که عدهای کثیر حاضر به پرداخت جریمه و تلقیح نشدن بودند.
ملایان و دعانویسان به مردم گفته بودند: مایهکوبی مانند گاو مجنونتان میکند!
آنگاه که اَمیرکبیر تیغِ تجاهل و مرگ در اثرِ آبله را قویتر دید، دردمندانه گریست و گفت: مسئول جهل و مرگ این مردم مائیم...
شاید مخاطبِ عام توجه نکند که چگونه دههها قبل از کشف ویروس و میکروب مایهکوبی انجام میشده؟
اما روش مایهکوبی برحسب تجربه، پیش از کشفِ علت بیماری رایج بود.
پنج دهه قبل از اینکه پاستور و کُخ، زاده شوند مایهکوبی در بخشهایی از اروپا الزامی شد!
ماری مونتاگو، سفیر بریتانیا در استانبول، در سال ۱۷۱۸ دیده بود که تُرکان، افرادِ سالم را به چرکِ تراویده از بیمارانِ مبتلا به آبله آلوده میکنند و معتقدند که فرد مصون خواهد ماند.
پیش زمینۀ ابداع واکسیناسیون بر دانستهایی تجربی بنا بود. کسی که یکبار آبله بگیرد و نمیرَد، دیگر مبتلا نخواهد شد!
۷۸سال بعد(۱۷۹۶) در بریتانیا، پزشکِ دهکدۀ گلاسترشایِر به نام "ادوارد جِنِر" بر اساس شنیدههایی از یک افسانۀ محلی که دخترانِ شیردوش آبله نمیگیرند، تحقیقاتی را آغاز کرد.
تحقیقات نشان میداد که افسانهای در کار نیست!
این حقیقت است.
او فهمید که دخترانِ شیردوشِ خانواده به دلیل دست مالیدن به پستانِ گاوها به (آبلۀ گاوی) مبتلا میشوند، اما از آنجایی که این نوع آبله کشنده نیست آنها را دربرابرِ آبلۀ انسانی مصون میکند.
ریشۀ کلمۀ واکسیناسیون از همینجا میآید.
(Vacaa)
در لاتین به معنای (گاو) و واکسن صفتِ آن به معنای (گاوی) است.
بر همین مبنا واکسیناسیون به معنای «گاویسازی/به گاو آلودن» آمده است.
(دعانویسان سوار بر گاو، مردم را از سرنگ و مایهکوبی میترسانند)
در همان سال او پسری ۸ساله به نام جیمز فیلیپ (پسرِ باغبانش) را به آبلۀ گاوی مبتلا کرد و در آزمایش بعدی پسرک به آبلۀ انسانی مبتلا نشد.
او این آزمایش را بر روی بچههای زیادی از جمله فرزندِ ۱۱ماهۀ خود انجام و نتیجۀ مثبت گرفت.
در سال ۱۸۰۰ تحقیقات خود را با هدفی انسان دوستانه به همگان آموزش داد و نتیجۀ آزمایش او خیلی زود اروپا، روسیه و آسیای شرقی را تحتالشعاع قرار داد.
عمل او آنقدر پُر ارزش بود که ناپلئون اُسرای انگلستانیِ خود را آزاد کرد، ملکۀ روسیه برایش انگشتر اَلماس فرستاد و توماس جفرسون رئیس جمهور وقت آمریکا، در نامهایی از او ستایش کرد.
از این پس دولتها واکسیناسیون را رایگان و سپس اجباری اعلام کردند و این آغاز همان تئوری توطئه همیشگی بود.
چرا رایگان؟ چرا اجباری؟ و صدها چرائی که قرار بود مانع از ایمنیِ جمعی شود.
(نمونه پوستری بر علیه واکسیناسیون)
در بینِ مخالفان واکسیناسیون از همه قشری دیده میشد. از پزشکان و فیلسوفان تا ایدئولوژی پردازان، همه در یک جبهه مستقر شده بودند.
باعث تعجب است اگر بشنوید که کانت، فیلسوف شهیرِ آلمانی مخالفِ واکسیناسیون بود، آن هم به دلیلی شگفتآور تر؛
مقابله با آبله، دخالت در مشیّت الهی است!!!
اویگن کارل دورینگ، اقتصاددان بزرگ آلمانی و از مخالفان سرسخت مارکس (۷۰ سال قبل از هلوکاست) معتقد بود که واکسیناسیون تحریف و خُرافهایی از سوی پزشکان یهودی است تا جیب مردم را خالی کنند!
خب با دیدن نظراتِ کانت و دورینگ، از اینکه آسید پویانها(با آن مقدار مغز) واکسیناسیون را از عملی جانب اسرائیل و غربیها بدانند متعجب نخواهید شد لابد!
ففط اندکی دیرتر به دنیا آمدهاند.
تا اینجا خواندید که مخالفت با واکسیناسیونِ مدرن، به اندازۀ همین فرآیند قدمت دارد.
در اواخر قرن نوزدهم در انگلستان، هزاران نفر در مخالفت با واکسیناسیونِ اجباری به خیابان ریختند.
برخی صراحتاً اعلام داشتند که استفاده از ویروس آبلۀ گاوی در این واکسن، غیر مسیحی و کثیف است. برخی از مخالفین واکسیناسیون، تلقیح اجباری را نقض آزادیهای جسمی قلمداد میکردند!
عدهای واکسن را عقیم کننده میخواندند و گروهی معتقد بودند که واکسن رنگ پوست را تغییر میدهد. بخش کثیری هم واکسن را توطئهی یهودیان برای غلبه بر دنیا میدانستند.
عامۀ مردم هم طبق شایعات باور داشتند که پزشکان یهودی میخواهند انسان را مانند گاوی که مغزش را کِرْم خورده، مجنون کنند.
کاریکاتور ۱:مربوط به سال ۱۸۰۲، پزشکان مردم را به گاو تبدیل میکنند!
کاریکاتور ۲: پزشکان، گاوِ گرسنۀ آبله را با کودکان سیر میکنند
پزشکانِ مخالف واکسیناسیون، دلیل آبله را هوای شب، کم تحرکی، تغییرات ناگهانی دما و خیس بودنِ پاها اعلام میکردند و به مردم توصیه میکردند که از میوههای سرد مثل خیار و خربزه استفاده نکنند.
در سال ۱۸۸۱ از ۲۳۰۰ نوزاد متولد شده در شهر لِستر فقط ۷۰۰ نوزاد واکسینه شده بود و این باعث تشدید جریمهها بود. در این شهر ماکتی از ادوارد جنر را به دار آویختند و بعد سر از تنش جدا کردند.
۱۰ شیلینگ جریمه یا هفت روز زندان.
"جریمه" همان روش درستی بود که امیرکبیر در ایران وضع کرده بود اما به واسطۀ آمیختهایی جهلِ اسلامی/مسیحی، تیغ آخوندها کاریتر بود.
در کشورهای مسلمان علاوه بر توهّم توطئه توسط یهود، «غربی» بودنِ واکسیناسیون خود عاملی بود تا واکسن را نجس بدانند.
(تاثیر زدن/نزدن واکسن آبله بر ۲ برادر)
اینگونه بود که توهمِ آمیخته به بلاهت، چنین در مقابل علم ایستادگی میکرد و خون های بیشتری را هدر میداد.
در سال ۱۹۸۰ آبله تماماً ریشه کن شد و تا امروز مورد جدیدی به ثبت نرسیده است.
امروزه ادوارد جنر را پدر علم ایمنی شناسی میدانند. هرساله جان ۳ میلیون نفر بواسطه عمل ارزشمند او نجات میابد.
تندیس ادوارد جِنِر در حال مایهکوبیِ فرزند خود.
موزۀ هنرهای معاصر، رُم.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
جوانِ کارگرِ "نیمهکور"، برخلاف ذات پرخاشگرِ خود، خسته و رام بر صندلیِ دادگاه نشسته بود و از دهان او جز "بلی"و"خیر"، چیزی شنیده نمیشد.
گهگاهی حتی در تنشِ دادگاه چُرتکی میزد.
اعتراف او به آتش زدنِ ساختمان مجلسِ آلمان، کار را تمام کرده بود و موضوع دیگر مقصر بودن یا نبودنِ او نبود.
دعوا بر سر این بود که یکتنه آن آتش سوزی را انجام داده یا همدستانی نیز داشته است؛
و همۀ اینها در ظرفِ تبلیغاتِ حکومتی انجام میشد که میخواست با رُقبای سیاسی چپِ خود تسویه حساب و آنها را به مرور معدوم کند.
او "مارینوس فاندِر لوبه"، جوانکی آسمانجُل بود که به مارکسیسم گرویده بود.
مارینوس در حقیقت، مشتی از خروارِ پرولتاریایی بود که بدنۀ آن روزگارانِ جامعۀ اروپا را تشکیل میدادند.
رنجدیدگانی که طبق ایدۀ مارکس سهمی از ثروت و آسایش به آنها نرسیده بود.
مارینوس، ۱۳ ژانویه ۱۹۰۹ در لیدن/هلندجنوبی در خانوادهای فقیر زاده شد.
شاید هیچکس تصوّر نمیکرد زمانی که باتیستا در جشن کریسمس۱۹۵۹ آخرین جملهها را میگفت چند ساعت بعد کوبا را با پای خود ترک کند، و فیدل و یارانش به نشانۀ پیروزی تفنگها را بلند کنند.
شاید هیچ هنرمندِ طنازی تصورش را هم نمیکرد که آن شورشِ سوسیالیستهای آمریکا ستیز روزی شغلی را گسترش دهد که مستقیما به "آمریکا" وصل باشد!
لابد همه آن تصویر کاریکاتوری از کوبا و بهترین پزشکانش را که رسانههای چپ خلق کردهاند دیدهاید.
تاجاییکه آن را مستحق صلح نوبل میدانستند اما واقعیت این بود که پزشکان صادر میشدند تا در عمل برای زنده ماندنِ این سوسیالیسمِ لاتین به «دلار» پول بفرستند!
هنوز هم سهچهارم از دستمزدِ هر پزشکِ صادر شده به صندوق دولت واریز میشود و خانوادههای آنها برای تضمینِ بازگشت در کوبا میمانند!
اکنون پنج سال از آن ژانویۀ لعنتیِ ۱۹۳۳ گذشته است.
در این پنج سال، روندِ گام به گام حذفِ اجتماعی به حذفِ فیزیکی یهودیان در آلمان انجامیده است.
پرسش این است:
در این پنج سال، وقت برای نجات یهودیان بود امّا واکنش جهانیان چه بود؟
وقتی حزب نازی اموال یهودیان را تصاحب کرده و عدۀ عظیمی را فراری داده بود، کشورهای دیگر بر چه موضعی بودند؟
به دو واقعه میپردازیم، ابتدا #کنفرانس_اویان و سپس سرگردانی کِشتی سنت لوئیس پشتِ دربهای دنیا...
(کارتونی مبنی بر مهارِ رادیکالیسم هیتلر توسط رهبران محافظهکار در جوامع سیاسی)
از همان ژانویۀ لعنتی، سیَهروزیِ یهودیان پوشیده از نظر نبود، منتها هیچکس نمیدانست این تیرهروزی تا کجا ادامه خواهد یافت.
جهانیان هنوز به خطرِ دیکتاتوریِ مبتنی بر «توده» واقف نبودند و انتظار داشتند که این چرخۀ آدمخوار، در یک نقطه از کار دربماند.
اما زِهی خوشخیالی...
بعد از افشای ایمیلهای هیلاری کلینتون، فهمیدید که شایعهی نشستنِ حاج قاسم در ردیف سوم، مقابلِ ابوبکر البغدادی از کجا میاد؟؟
احمقها همشون با هم بودن، خبر نداشتن :-)
حملهی داعش به مجلسِ ابوداعش رو به یاد دارید؟
بعدش جمهوری اسلامی ۶ موشک جدید رو تست کرد!
همون موقع هم گفتیم، همه با هم بودند:-)
خاک بر سرت اوباما
همزمان با حملهی "مثلاً" داعش به مجلس، به قبر خمینی هم حمله شد، کِی؟
۱۷ خرداد ۹۷
در حالی که میتونستن دو روز قبل (۱۵ خرداد) که رحلت جانگوز بود و حرم پر از عرزشی بود حمله کنن!
حتی الاغ هم میدونست اینا با هم هماهنگ کردن:-)
#ماجرای_دریفوس
شرح تبعیضی که بین سالهای ۱۸۹۴-۱۹۰۶ بر آلفرد دریفوس رفت، یکی از مهمترین و نخستین موضوعاتی است که هنوز هم در تاریخِ یهودستیزیِ مدرن، روایت میشود.
ماجرای دریفوس نشان داد که یهودستیزی چگونه میتواند به عنصری مهار ناشدنی مبدّل شود.
آنهم نیم قرن قبلتر از هیتلر!
نه در آلمان، بلکه در فرانسه با آن پیش زمینهی حقوقی...
در این زمان هیتلر تنها طفلی ۱۰ ساله بود.
همه چیز از نامهای نیمپاره در سطل آشغالِ وابستهی سفارت آلمان در پاریس شروع شد.
نامه نشان از این داشت که اسرارِ نظامی یک توپِ نیمه اتوماتیک از طرف افسرانِ ستاد فرماندهی ارتشِ فرانسه
به وابستهی آلمانی گزارش شده است.
نامه توسط مستخدمی فرانسوی که برای هر دو طرف جاسوسی میکرد، به وزارتِ جنگ تحویل داده شد تا طبقِ اطلاعات مندرج در نامه، عناصرِ جاسوس تحت شناسایی قرار گیرند.
طبقِ گمانهزنی باید به افسری میرسیدند که چنین اطلاعاتی داشته؛
دریفوس، سروان یگان زرهی!
سال ۱۹۴۵، آلمان از همه جهت فروپاشیده بود.
صدها شهر با حملات هوایی و نبرد زمینی آسیبِ قابل توجهی دیده بود و بسیاری از مردان کشته و اسیر شده بودند.
در ۶۲ شهر، ۳.۶ از شانزده میلیون خانه به طور کلّی نابود شده بود و علاوه بر این، به چهار میلیون خانه آسیب جدی رسیده بود.
نیمی از ساختمانهای مدارس، چهل درصد از زیر ساختها و کارخانهها نابود شده بود.
طبقِ تخمین ۴۰۰ میلیون متر مکعب نخاله(معادل ۱۵۰ برابرِ هرم بزرگِ جیزه!) بر روی زمین مانده بود و ۷.۵ میلیون نفر بیخانمان شده بودند.
جمعیتِ مردان ۷ میلیون نفر از جمعیت زنان کمتر شده بود و جمعیتِ مردان باقی مانده باید برای رفعِ معاشِ خانواده میکوشیدند.
عملاً هیچ نیروی انسانیِ داوطلبی برای رهانیدنِ آلمان از زیرِ آوار، در دست نبود.
اینگونه بود که پدیدهایی به نام #زنان_آواربردار از پسِ آن سالهای شوم سر برآورد.