❇️مجموعه #جنگ_سرد (١۵):
(١/١٨) در مرحله دوم نیمچه کودتای کمونیستی سال ١٩٩١ در شوروی هستیم.
کودتا در روز ١٩آگوست رسماً شروع شد و با روز اولش با سخنرانی پرشور یلتسین در مقابل کاخ سفید (ساختمان پارلمان روسیه) به پایان رسید و با وجود قلع و قمع رسانهای، بازتاب خوبی گرفت.
(٢/١٨) روز ٢٠آگوست درجه اضطراب سران کودتا روی ١٠٠٠ بود، جوریکه تصمیم گرفتن مستقیما به صورت نظامی با یلتسین شاخ به شاخ بشن بلکه سرجاش بشینه.
در همین راستا ژنرال "کالینین" که توسط "یانایف" (جانشین زوری گورباچف) به فرماندهی نظامی کل ناحیه موسکو انتخاب شده بود، اعلام کرد
(٣/١٨) که از ساعت ١١شب ٢٠آگوست تا ساعت ۶ صبح روز بعد حکومت نظامی مطلق برقراره. برای همین هم اطرافیان یلتسین شستشون خبردار شد که خبراییه و به احتمال قوی ساختمان پارلمان در خطر حمله نظامیه.
با وجود نداشتن اسلحه و وسیله دفاعی، افراد حاضر در ساختمان پارلمان شروع کردن به
(١٨/۴) آماده شدن برای دفاع از خودشون. به دستور کالینین حوالی عصر تانکهای فرمانده Evdokimov رو از جلوی پارلمان جمع کردن. بعد اون سرپرستی و هدایت دفاع از پارلمان سپردن به یکی از نمایندگان روسیه به نام "کنستانتین کوبتس".
بعدازظهر کیریچکف (رئیس KGB)، یازوف و پوگو، تصمیم
(١٨/۵) گرفتن ایده حمله به پارلمان رو عملی کنن. بقیه کلهپوکها هم با این تصمیم موافق بودن.
آخرش کیریچکف و یازوف نمایندگانی از خودشون فرستادن پیش یک افسر KGB به نام آگیِف و یک فرمانده نظامی بنام "ولادیسلاو آکالف" تا برنامه حمله رو تنظیم کنن. اسم عملیات رو گذاشتن "رعد".
(١٨/۶) برای انجام کارشون حسابی بریز و بپاش کردن. کلی تجهیزات مختلف مثل تانک و هلیکوپتر آماده کردن برای حمله به پارلمان.
آخرش وقتی تجهیزات آماده شد، قبل از حکومت نظامی، رفتن نزدیک ساختمان پارلمان ببینن اوضاع چطوره. ژنرال "ویکتور کارپوخین"(چپ) و ژنرال "الکساندر لِبِد"(راست) زدن به
(٧/١٨) دل جمعیت با ببین اوضاع برای شروع حمله چطوریه. ولی بعداز بررسی به این نتیجه رسیدن که اون اطراف خیلی شلوغه و حمله خیلی ریسک بالایی داره. پیغام فرستادن برای اون افسر KGB (آگیِف) که الان زمان خوبی برای حمله نیست و قانعکنندهای کردن ماجرا باید عقب بیفته. برنامه که
(٨/١٨) تنظیم شد، ژنرال لِبِد با اجازه و اطلاع مافوقش فرمانده "گراچف"، پنهانی رفت به ساختمان پارلمان و به بخش دفاعیشون خبرداد که حمله به پارلمان قراره ساعت ٢صبح انجام بشه.
حالا همه این ریخت و پاش کمونیستها برای حفظ شوروی بود، ولی حرص زدن بیجاشون اونا از هدفشون دور کرد.
(٩/١٨) چرا؟ وقتی حواس همشون کاملا معطوف به موسکو بود، مجمع عالی "استونیا" دقیقا در ساعت ١١و ٣دقیقه شب، بعد از ۵١سال استقلال خودش رو نسبت به شوروی اعلام کرد!
ساعت ١ بامداد روز ٢١ آگوست نیروهای نظامی حرکتشون رو به سمت پارلمان شروع کردن، ولی درگیریای اتفاق افتاد که
(١٠/١٨) تمام برنامههاشون رو بهم زد.
کمی دورتر از پارلمان یک درگیری شروع شد بین تعدادی از مردم همراه با مدافعانِ پارلمان، علیه ماشینهایی که پیاده نظامِ کمونیستها رو میاوردن.
در این درگیری ٣نفر کشته و دهها نفر زخمی شدن.
نفر اول یک سربازِ ٢٢سالهی بازگشته از جنگ افغانستان
(١١/١٨) بود که وقتی سعی داشت دیدِ ماشینهای نظامی رو کور کنه، به عنوان هدفی متحرک کشته شد. (نام: کومار)
نفر دوم یک اقتصاددان ٣٧ساله بود به نام اوسوف که میخواست به کومار کمک کنه و با یک تیر هرز کشته شد.
سومین نفر هم کریچفسکی، یک آرشیتکت ٢٨ ساله بود که او هم حین دفاع از
(١٢/١٨) پارلمان کشته شد.
یک خبرنگارِ حاضر در صحنه به نام "سِرگی پارخومنکو" گفته:
هر دو طرف از این قتلها شدیدا به وحشت افتادن. اینقدر وحشت کردن که کل عملیاتشون رسید به بنبست و قطعش کردن چون نمیدونستن چیکار باید بکنن."
نیروهای نظامی دیگه قدمی جلوتر به سمت پارلمان نرفتن و
(١٣/١٨) یازوف سریعا دستور داد تا نیروهای نظامی از موسکو خارج بشن! در همین زمان بود که خبر بازداشت خانگی گورباچف هم بین مردم پخش و افشا شد. دیگه بدتر نمیتونست بشه.
ساعت ٨ دیگه نیروهای نظامی از موسکو خارج شده بودن. ٨کلهپوک سریع دورهم جمع شدن تا ببینن آیا خاکی مونده که
(١۴/١٨) به سرشون بریزن یا نه؛ و نتیجه این بود که تمام خاکهای مفید، گِل شدن و دیگه نمیشه ازشون استفاده کرد!
خلاصه دیدن دیگه هیچ کاری نمیتونن بکنن و تصمیم گرفتن برن دست به دامن گورباچف بشن. دوباره یک هیات از خودشون فرستادن به ویلای گورباچف با به پاش بیفتن ولی گورباچف از
(١۵/١٨) اول قصد نداشت محل سگ بهشون بذاره. وقتی نیروهای یلتسین کنترل اوضاع رو بدست گرفتن، راههای ارتباطی ویلای کریمه با موسکو برقرار شد و گورباچف هم سریعا تمام سران کودتا رو از مقامشون عزل و تمامی تصمیمات و بیانیههای GKChP رو هم ملغی کرد. بلافاصله دفتر ارشد دادستانی
(١۶/١٨) تحقیقات درباره کودتا رو آغاز کرد.
همزمان با این وقایع در جمهوری لتونی هم قانونی توسط نمایندگان تصویب شد که طرح استقلالی که ۴مِی اعلام شده بود رسمی کرد. ولی درست یکروز بعد از استقلال، در شهر تالین، برج رادیو و تلویزیون توسط نیروی هوایی و نیروهای شبه نظامی طرفدار
(١٧/١٨) کمونیستها اشغال شد. ولی تا عصر که پیامِ شکست کودتای موسکو به لتونی رسید، تمام اون نیروها برج رو رها و پایتخت رو ترک کردن.
بعد از شکست کودتا، گورباچف با هیات نماینده GKChP به موسکو رفت. اونجا تعدادی از کودتاگران سریعا دستگیر و تعدادی بازداشت شدن، یک نفر همراه
(١٨/١٨) همسرش خودکشی کرد (پوگو) و یک نفر (Pavlov) هم بخاطر فشار خون بستری شد.
شوروی فقط یک قدم دیگه تا نابودی کامل داشت...
پایان بخش پانزدهم
⬅️منابع:
❇️ The Compatriots:
Andrei Soldatov /Irina Borogan
❇️ The Cold War:
Odd Arne Westad
پ.ن)
این کودتا کار بسیار عجولانهای برای حفظ شوروی بود. چون در ١٧مارچ همون سال یک رفراندوم در شوروی برگزار شده بود. کشورهای حوزه بالتیک، ارمنستان و گرجستان رفراندوم رو بایکوت کردن، با اینحال "یکپارچه موندنِ شوروی" در بقیه جمهوریها ٧٨درصد رای آورد.(دیگه راست و دروغش با خودشون!)
پ.ن٢)
رئیس جمهورِ وقت آمریکا George H.W Bush موقع کودتا سریع بیانیه داد و دولتِ تازه روی کار آمده در موسکو رو به رسمیت نپذیرفت. همچنین تمام کمکهای اقتصادی به شوروی رو که در جریان بود، متوقف کرد و اعلام کرد گورباچف باید سریع یه قدرت برگرده.
(به ماجرای بوش خواهیم پرداخت)
پ.ن٣)
در ٢۴آگوست مراسمی بزرگ برای ٣کشته درگیری موسکو گرفته شد. طی مراسم به ٣نفر لقب قهرمان دادن و مجسمه "فیلکس دزیرژینسکی" رو تکهتکه کردن. دزیرژینسکی یک بلشویک،اولین منشی ارشد حزب و از طراحان عصر "وحشت سرخ" بود. بخاطر کارای وحشتناکش، لقبش "فولادی" بود. او در ١٩٢۶ به درک واصل شد.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
(١/١١) وقتی از کشورهای "استعمار شده" بین قرون ١۵ام تا ١٩ام حرف میزنیم، همش تصویر یکسری کشور کاملا بیدفاع و مظلوم به ذهن میاد، درحالیکه بعضیا خوب از خجالت استعمارگران دراومدن.
بهترین مثال، "سریلانکا"ست؛ زمان رسیدن پرتغالیها.
جزیره سریلانکا (که اون زمان اسمش "سیلان" بود)
(٢/١١) پر از معابد ثروتمند و مردمی آرام و صلحطلب بود که بهشون میگفتن مردم "شینگالی"؛ تا اینکه پرتغالیها سر رسیدن. اونا اینقدر به طلا و جواهرات معابد ناخنک زدن و اینقدر دنبال زنان شینگالی افتادن و آزارشون دادن که خلقیات شینگالیها از این رو به اون روز شد.
البته شینگالیها
(٣/١١) از اسلحههای اروپایی خوششون نمیومد و به روش خودشون خشونت به خرج میدادن؛ مثل مخفی شدن، کمین کردن و دام گذاشتن توی جنگلها! قطعا تفنگ سلاح خطرناک و اکثراً مؤثریه ولی وقتی ناگهان یه شینگالی یه تخت سنگ بزرگ رو از ناکجاآباد حواله مغزتون میکنه، دیگه کاری ازش برنمیاد!
❇️مجموعه #جنگ_سرد (١۴):
(١/٢۴) آنچه گذشت:
با شروع شدن دوران حکومت گورباچف، شخصی جدید به نام "بوریس یلتسین" هم پا به صحنه گذاشت و کشمکشی بین نیروهای آزادیخواه و کمونیست در شوروی درگرفت. اصلاحاتی که گورباچف با خودش به شوروی آورد، راه رو کمکم برای استقلال جماهیرِ تحتنظر
(٢/٢۴) شوروی باز کرد. با اینکه همچنان اولویت اصلی گورباچف حفظ موجودیت شوروی بود، وی از دخالت مستقیم در پروسه ظهور لیبرالیسم و اعلام استقلال تعدادی از جمهوریها پرهیز کرد. همزمان یلتسین در خط مقدمِ جنگ با کمونیسم ایستاده بود، اگرچه تا حدی هم در مقابل تندروهای کمونیست
(٣/٢۴) از گورباچف طرفداری میکرد.
اینجا بود که اذهان کمونیستهای تندرو که آرمانهای عمامانشون لنین-استالین-مارکس رو در خطر میدیدن، به وحشت افتاد و تصمیم گرفتن از شر گورباچف و یلتسین و تمام اهدافشون یکجا خلاص بشن. چطوری؟ تنها راهی که هر عوضیِ کلهپوکِ تشنه به قدرتی سراغ
(١/٢۴) #مغولستان!
کشوری که با وجود ١.۶ میلیون کیلومتر مربع مساحت، فقط ٣.٢ میلیون نفر جمعیت داره. این کشور فقط دو همسایه شمالی (روسیه) و جنوبی (چین) داره که البته طولانیترین مرز دنیا رو هم با چین داره؛ حدود ۴۶٠٠ کیلومتر.
در چنین جایگاهی حتما باید درباره #کورونا اخبار
(٢/٢۴) زیادی ازش به گوش میرسید. ولی دقیقا چه اتفاقی این مدت در مغولستان افتاده؟
مغولستان کشوریه که اقتصادش بر محور کشاوزی، دامپروری و صادرات مواد عالی و کانی میگرده. البته تاثیر کشاورزی و دامپروری همچنان بیشتره.
امکانات پزشکی-بهداشتی مغولستان در کل متوسط روبه پایینه.
(٣/٢۴) هواش سرد و خشکه و همین موضوع خودش باعث مریضیهای فصلی در کشور میشه که بدون کورونا، همونا اگر از کنترل خارج بشن، خودش یک بحرانِ بزرگ میشه؛ بخصوص در فاصله زمانی ماه نوامبر تا فوریه که بیماری ذاتالریه بسیار شیوع پیدا میکنه.
بخاطر همین مسائل، مردم مغولستان با توصیههایی
(۵/١) در روز هشتم سپتامبر صدای خسخس از گلوی مائو شنیده شد. خدمتکار مائو که برای ١٧سال گذشته در خدمت وی بود قلمی را لای انگشتان دست مائو گذاشت و مائو به زحمت زیاد خطوط کجومعوجی را روی کاغذ رسم کرد. مائو سپس ٣ضربه خفیف به حاشیه تخت چوبیاش زد. خدمتکار متوجه شد که منظور
(۵/٢) مائو از اینکار، پرسش درباره "تاکئو میکی"، نخست وزیر ژاپن است. (اسم نخستوزیر ژاپن در زبان چینی معنای "٣ تخت چوب" را دارد.) مائو هرگز میکی را ملاقات نکرده و تا آن زمان هم هیچ علاقه خاصی به او نشان نداده بود. میکی، در زمانیکه که مائو جویای احوالش شده بود، مشغول مبارزه
(۵/٣) با یک کودتای درون حزبی بود و سعی داشت مقام نخستوزیری خود را حفظ کند.
"مِنگ" (یکی از دو دوستدختر و پرستار مائو) بولتن خبری را جلوی چشمان مائو گرفت تا وی آخرین اخبار درباره نخستوزیر ژاپن را بخواند. این گزارش خبری درباره یک رهبرِ دیگرِ در آستانه سقوط، آخرین چیزی بود
❇️مجموعه #انقلاب: #انقلاب_آمریکا (۴):
(١/١٨) کلونی پایتخت خودش، فیلادلفیا، رو از دست داده بود.
نیروهای واشنگتن در Valley Forge (نزدیک فیلادلفیا) مستقر شده بودن. باز هم زمستان شده بود که يعنی کمبود مواد خوراکی، سرما و مریضی بیشتر؛ اینبار همراه با اعتراض علنی سربازان.
(٢/١٨) ولی ناگهان شخصی اهل پروسیا با نام:
Friedrich Wilhelm Heinrich Steuben(تصویر)
که توجه بنجامین فرانکلین استخدام شده بود، از ناکجاآباد رفت سراغ واشنگتن و گفت که اومده تا افرادش رو با استانداردهای اروپایی آموزش بده! او به سربازان نحوه صحیح شلیک کردن، آرایش نظامی گرفتن
(٣/١٨) و کجاها و به چه شکلی کمپ بزنن رو آموزش داد و مقرارت سختی علیه تخطی کنندگان از قوانین وضع کرد.
ارتش واشنگتن زمستان ١٧٧٨ رو اینطوری پشت سر گذاشت و حالا قوی و آموزش دیده و آماده پس گرفتن فیلادلفیا بود. ولی اصلا نیازی به عملیات نظامی نشد!
با مداخله فرانسه، بریتانیا
❇️مجموعه #انقلاب: #انقلاب_آمریکا (٣):
(١/١٨) ایالات متحده آمریکا متولد شد و مردم مجسمه جورج سوم رو پایین کشیدن و ازش ۴٢٠٠٠ توپ فلزی ساختن.
اینکار از نظر بریتانیا خیانت تلقی میشد. یعنی جورج سوم اگر دستش باز بود، تمام سربازان آمریکایی و اعضای کنگره رو حلقآویز میکرد.
(٢/١٨) واشنگتن درست حدس زده بود. بریتانیا برگشت و اینبار هدفش نیویورک بود. جورج سوم ١٣٠ کشتی با ٢۵هزار نیرو به نیویورک اعزام کرد.
واشنگتن میدونست جنگیدن با قدرتمندترین ارتش دنیا کار سادهای نخواهد بود. ولی چاره دیگه نداشت. آمریکا انتخاب خودشو کرده بود. استقلال.
(٣/١٨) به واشنگتن واقعا سخت میگذشت. زمستان دوباره رسیده بود. اعتماد بنفس سربازان سقوط کرده بود و حتی خیلیاشون خدمت رو ترک کردن. موضوع فقط سربازان نبودن. بخاطر طولانی شدن جنگ، اعتقادات همه نسبت به استقلال رو به سقوط بود. واشنگتن باید کاری میکرد. هرکاری که حس میهنپرستی