1/ رویکرد سیدابراهیم رئیسی در قبال جریانات فرهنگی، ناشران کتاب، رسانهها و آثار روشنفکران سؤالی است که در چند ماه گذشته به اندازه پررنگشدن نامش برای ریاست قوه قضاییه، پررنگ شده است.
2/ خاطرات عباس معروفی با ابراهیم رئیسی بهعنوان دادستان تهران شاید برای خیلی از اهالی فرهنگ و رسانه تکراری باشد، اما با توجه به شایعات اینروزها خواندنی است.
3/ عباس معروفی نویسنده مشهور مقیم آلمان و مدیر مجله ادبی «گردون» است که در نخستین سالهای دهه ۷۰، توقیف آن بازتاب فراوانی در محافل داخلی و خارجی داشت.
4/ برای امانتداری بخشی از گفتوگوی او با نشریه «الفبا» در شرح ماجرای دیدارش با #سیدابراهیم_رئیسی را برایتان میآورم:
5/ "روز ۱۹ آذر ۱۳۷۰ بازجویم حکم توقیف موقت گردون را به دستم داد. از آنجا مستقیم به اداره مطبوعات ارشاد رفتم و آقای مدیرکل گفت کاری از دستش ساخته نیست. بعد به شرکت تعاونی مطبوعات رفتم و برای اولین بار با #محسن_سازگارا مدیرعامل شرکت تعاونی مطبوعات آشنا شدم.
6/ او آنروز خیلی با من حرف زد و گفت باید تلاش کنیم تا این حکم را بشکنیم. از یکسو او میدوید، از سویی #حمید_مصدق و از سوی دیگر خودم.
7/ یکی از غمانگیزترین دورههای زندگیام همین ۱۸ماه تعطیلی #گردون بود که همه رفتوآمدها، تلفنها و ارتباطهایم قطع شد. یکباره احساس کردم چقدر تنها شدهام. نمیدانستم چه خاکی به سرم بریزم.
8/ تنها #سیمین_بهبهانی هر روز به من تلفن میزد و دلداریام میداد. نامهنگاری، ملاقات، دیدار و گفتوگو هیچکدام فایدهای نداشت تا اینکه قاضی پروندهام در دادستانی انقلاب حکم مرا اعلام کرد: «اعدام»[گردون].
9/ فروشکستم. حالا جز نگرانی از حکمی که قاضیام داده بود، وزارت ارشاد هم کنفیکون شده بود. خاتمی رفته بود. در همان زمان داشتم رمان «سال بلوا» را مینوشتم و این جمله جایی خودنمایی میکرد: «ما ملت انتظاریم!» و در انتظار سرنوشت گردون میسوختم.
10/ حکم اعدام را برداشتم و به طرف سازگارا راه افتادم. او به من خبر داد که روزهای سهشنبه حجتالاسلام رئیسی دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد که من از ساعت ۶صبح سهشنبه آنجا باشم. این سهشنبه رفتنها، چندبار طول کشید و نوبت من نرسید، بار پنجم،
11/ ساعت۱۲ من توانستم آقای رئیسی را ببینم. در هر دیدار ۵نفر میتوانستند به ترتیب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول که آخوند پیری بود، به دادستان جوان و خوشتیپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و به عنوان آخرین نفر با او خصوصی حرف بزند اما رئیسی قبول نکرد.
12/ [رئیسی] گفت: بفرمایید!
خودم را معرفی کردم. رئیسی کمی نگاهم کرد، با لبخند گفت: «همون عباسِ معروفیِ معروف؟»
«بله همون کرکس شاهنشاهی! همون غول بیشاخ و دُم که هر روز کیهان مینویسه.»
«شما بمونید. نفر بعدی؟»
سه نفر بعدی هم مطلبشان را گفتند و رفتند.
13/ دادستان انقلاب گفت: «خب آقای معروفی، چه میکنید؟»
«رمان مینویسم، کتاب چاپ میکنم. هر کار بشه! چون دفترم بازه اما گردون رو توقیف کردن.»
«خب فکر میکنی چرا توقیف شده؟»
14/ «همکاران شما از من میپرسن چه جوری و با چه پولی این مجله رنگارنگ را منتشر میکنم؟»
«این سؤال من هم هست.»
«مجله روی پای خودش ایستاده، ۲۲هزار تیراژ داره.»
«چند سالته؟»
«۳۳سال»
«این چیزهایی که درباره شما در روزنامهها مینویسن، من فکر کردم بالای ۶۰سال رو داری.»
15/ آنوقت [رئیسی] در کامپیوتر پروندهام را نگاه کرد و گفت: «عجیبه! خیلی عجیبه! لک توی پروندهات نیست.»
گفتم: «میدونم. من حتی سمپات کسی یا چیزی نبودهام.»
با حیرت خیرهام شد و با خنده پرسید: «حتی خانمبازی هم نکردهای!؟»
گفتم: «نه! من زن و سه تا دختر دارم.»
16/ به پشتی صندلیاش تکیه داد با لبخند نگاهم کرد. یک لحظه فکر کردم عجب آخوند خوشسیما و خوشتیپی است. گفت: «پریشب در قم منزل یکی از علما بودم. قسمتی از کتاب «سمفونی مردگان» شما را خوندم. میخواستم ازش بگیرم، دیدم براش امضا کردی بهم نداد. دلم میخواد بخونمش.»
17/ اتفاقاً نسخهای از چاپ سوم رمان در کیفم بود. گذاشتم روی میز. دست به جیب برد که پولش را بپردازد. گفتم: «قابلی نداره.» [رئیسی] گفت: «نه این میز، میز خطرناکیه. میز قضا و قدر!» و خندید: «باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری!»
18/ ۳۰۰تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب میکنم! چرا این قدر راجع به شما بد مینویسن؟ امکانش هست فوری همه گردونها را به من برسونید تا شخصاً مطالعه کنم و تصمیم بگیرم؟»
19/ گفتم: «با کمال میل. فردا میارم.»
[رئیسی] گفت: «نه! فردا دیره. همین حالا!» و تلفن روی میزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بیارن فوری!» و خواست که ناهار بمانم. تشکر کردم، یک دوره گردون را دادم و خداحافظی کردم.
20/ هفته بعد، پروندهام به دادگستری ارجاع و گردون تبرئه شد.
۱/ سخن معروفی از سورن کیرکِگورد، فیلسوف دانمارکی، وجود دارد: «زندگی را فقط میتوان با نگاه به گذشته فهمید؛ ولی آن را باید با نگاه به آینده زیست.»
در یک دنیای عادی، و نه حتا ایدهآل، «گذشته» نماد «ثبات» است و «آینده» مظهر «عدم اطمینان».🔻
۲/ به عبارت دیگر، «گذشته» به آن دلیل که اتفاق افتاده و تغییر آن (دست کم با قدرت شناخته شدۀ ما انسانها تا امروز) غیر ممکن است، ثابت و مطمئن و غیرقابل خدشه است؛ بر خلاف آینده، که بر اساس اراده، انتخابها، و بسیاری عوامل و متغیرهای دیگر شکل میگیرد و بنا بر این، نامطمئن است.🔻
۳/ در عین حال، ما انسانها، همیشه سعی میکنیم که آینده را - علیرغم ماهیت عدم قطعیتش - با تجربهای که از گذشته داریم، مطمئنتر کنیم. به عبارت دیگر، با انتخابهای الان خود، ماهیت ثبات و اطمینان را (تا جای ممکن) به «آینده» اضافه نماییم. برای مثال 🔻
قسمت دوم مستند #فروشنده3 با عنوان #شام_آخر (ادامۀ #پایان_بازی) تولید شده اما صدا و سیما از پخش اون خودداری کرده است (میتونید از لینک زیر رایگان دانلودش کنید).
در اواخر این مستند، روایت ذلتباری که چگونه #ظریف مجبور به امضای #برجام میشه، آمده است. ammaryar.ir/product/forous…
کری مینویسه: ظریف رو برای ارایۀ نسخۀ نهایی #برجام به یک سالن بزرگ دعوت کردیم. ظریف نگاهی کرد و تقریبا ۳۰ثانیه بعد گفت: «این توهین آمیز است! شما سعی میکنید من رو تهدید کنید.» ظریف برآشفته شد و بلند شد که برود، گفت: «هرگز یک ایرانی را تهدید نکن!»
پس از چند روز...🔻
جان کری:
من شروع کردم: «جواد، این همینه. میخوای تمومش کنیم یا نه؟»
... ظریف گفت با تهران صحبت کرده.
خواستم ظریف رو آرام کنم. گفتم فکر نمیکنم کار دیگری باشد که ما بتوانیم انجام دهیم. توافق همینه. قبولی میکنی یا رهایش میکنی؟
ظریف آماده شده بود تا توافق را بپذیرد...🔻
۲/ او فاش کرد که زنان بومی آمریکا (سرخپوستان) قربانی نوع مدرنی از پاکسازی قومی (جنوساید) شده اند: عقیم سازی دسته جمعی! time.com/5737080/native…
۳/ در ابتدا و میانۀ قرن بیستم، جریانهای معتقد به اصلاح نژادی (اوژنیک) در اروپا و آمریکا قدرتمند شده بودند. این جریانها معتقد بودند که جامعۀ انسانی باید با حذف ژنهای معیوبِ افراد یا گروههای پست و فرومایه، ژنهای خوب انسانی را گسترش و ارتقا دهد. courses.lumenlearning.com/culturalanthro…
۱/ بگذارید داستانی برایتان بگویم. در جنگلهای تاسمانیا، دو قبیله بودند. یکی قبیلۀ قویتر با اسلحه فولادی و دیگری قبیلۀ ضعیفتر با اسلحه چوبی. قبیلۀ قویتر، برگۀ آب را تصرف کرده بود و نمیگذاشت قبیلۀ ضعیفتر از آن استفاده کند.
۲/ قبیلۀ ضعیفتر گاهی مخفیانه و گاهی با یک یورش، خودش را به آب میرساند و روزگار میگذراند.
تا یک روز که یکی از روشنفکران قبیلۀ ضعیفتر گفت این چه وضعی است؟ چرا ما یک #زندگی_نرمال نداشته باشیم و مثل همه راحت از آب برکه استفاده نکنیم؟
۳/ این طور شد که قبیلۀ قویتر و قبیلۀ ضعیفتر پای میز مذاکره نشستند.
مذاکرات دو سال طول کشید و در نهایت قرار شد قبیلۀ قویتر، در هر ماه یک نصفه روز آب برکه را در اختیار قبیلۀ ضعیفتر بگذارد. در عوض قبیلۀ ضعیفتر سلاح خود را به قبیلۀ قویتر بدهد.
مطلب خوبی از #مسعود_شایان که نشون میده چه چیزی چین رو از شر کرونا خلاص کرد
* * *
1️⃣ ۷۷ روز تمام هیچ کس حق نداشت از ووهان خارج بشود. هم چنان در چین از تمام مسافران خارجی تست گرفته می شد و باید ۱۴ روز در قرنطینه می ماندند.
هنوز به سالگرد فیلمهایی که نشان میداد شهر به شهر ارواح تبدیل شده نرسیده ایم که دارد [به دروغ] متن پشت متن تولید می شود که چین با طب سنتی کرونا را شکست داد.
2️⃣ آیا این به معنای عدم استفاده از داروهای جایگزین است؟ خیر. اما در ووهان هنوز سه ماه پس از قرنطینه مغازه ها تعطیل بودند. رستورانها فقط به صورت بیرون بر کار میکردند. سینماها و مدارس بسته بودند و اگر کسی میخواست در شهر تردد کند، باید کد سلامتش را در ایستگاه بازرسی نشان میداد.
#Mony-#Media-#Might
۱/ دو سال آخر ریاست جمهوری احمدینژاد و دو سال آخر ر.ج. روحانی را مقایسهای کنید؛ متوجه میشوید که اگر چه وضعیت اقتصادی کشور دو سال آخر احمدینژاد به مراتب بهتر از زمان فعلی (دو سال آخر روحانی) بود، امنیت روانی جامعه و عصبیت مردم به طرز فجیعی بدتر بود.
۲/ بخشی از این تلاطم عصبی جامعه را میتوان به پای زخمهای بیمرهم شورش ۸۸ گذاشت، اما عامل مهمتر، به نظر من، نقش رسانه بود. رسانه به چند دلیل، که در ادامه ذکر خواهم کرد، پشت احمدی نژاد را خالی کرد، در حالیکه به دلایل متعدد، که ذکر خواهد شد، بخشی بزرگی از رسانه هنوز با روحانی است.
۳/ یادم نیست این جمله را اولین بار چه کسی گفت که «احمدی نژاد، به تنهایی یک رسانه است.» حرف غلطی نبود، اما مانند همهی نکات مثبت دیگر احمدینژاد، این مورد هم موجب غرور وی شد و فکر کرد که به رسانههای مرسوم دیگر نیازی ندارد. به عبارت دیگر احمدینژاد، قدرت رسانه را میدانست، اما