دخترها از بچگی تشویق میشن که از ویژگیهای منتسب به پسرها دوری نکنن و اون ویژگیها رو در خودشون تقویت کنن. اگه دختربچهای سراغ اسباببازیهای مهندسی بره، خیلی از خونوادهها بیشتر تشویقش میکنن (نسبت به بازیهایی که منتسب به دخترها بود)
اگه بعدا دختری بخواد رشتههای ریاضی-فیزیک رو انتخاب کنه، هم همینطور. بیشتر مورد تایید و تحسین خواهد بود، چون داره کاری میکنه که قبلا برای دخترها درنظر گرفته نمیشد. (تا اینکه بخواد رشتههایی بخونه که بیشتر به زنها نسبت داده میشدن - مثلا رشتههایی که بیشتر با آدمها سر و کار دارن)
میگه دخترها از بچگی اینطور متوجه شدن که اگه رفتار پسرونه/مردونه نشون بدن تایید و تحسین بیشتری دریافت میکنن. پس نباید خیلی جای تعجب داشته باشه که تو دانشگاه هم فرهنگ هوکآپ رو انقدر جدی بگیرن (علیرغم فشار روحی که به اونها آورده) چون این هم یک رفتار استریوتایپی پسرونه/مردونه است
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
نویسنده از مراجعی (خانم) تعریف میکنه که همه مبلمان و وسایل خونه به سلیقهی شوهر انتخاب شده بودن. تجملاتی و پر زرق و برق. برخلاف سلیقه خانم که مینیمال میپسندید. ولی خانم هیچوقت حرفی نزد. به نظرش اینها ارزش بحث کردن نداشتن. ولی قطعا از اونها لذت هم نمیبرد /۱
هرچقدر دکوریجات و مبلمان جدیدی به خونه اضافه میشد، اون بیشتر تو خونهاش احساس غریبه بودن میکرد. همین حرف نزدنها باعث شد که بصورت مزمن بیانرژی باشه و کم کم تنفر از شرایط زندگی در اون پررنگ و پررنگتر بشه. /۲
شاید به نظر بیاد بعضی از موارد کوچیک هستن و ارزش بحث کردن ندارن (مثلا تو چه بشقابی غذا بخورن، یا چه رومیزیای داشته باشن) ولی اگه قرار باشه این موارد هر روز جلوی چشم باشن، دیگه بیاهمیت نیستن. حرف نزدن راجع به این موارد شاید آرامش رو حفظ کنه، ولی این آرامش دروغین و ظاهریه. /۳
تا حالا دیدین یکی که تو دبیرستان دانشآموز خوبی بوده، در دانشگاه با سختی روبرو میشه، انگیزهاش رو از دست میده، و شاید حتی به سختی مدرکش رو بگیره؟ یا یکی که در دانشگاه عالی بوده، سر کار دیگه اون انگیزه رو نداره و تبدیل میشه به یک کارمند معمولی. علتش چیه؟ /۱
مالکم گلدوِل میگه ما موقعیتمون رو بصورت نسبی میسنجیم. در مقایسه با اطرافیان نزدیکمون.
Relative Deprivation Theory
از محیط دانشگاه مثال میزنه: تو همه دانشگاههای آمریکا، اکثر افرادی که در یکسوم پایینی کلاس هستن، انصراف از تحصیل میدن و مدرک نمیگیرن /۲
این پدیده تو هاروارد (و بقیه دانشگاههای خوب) هم اتفاق میافته؛ جاهایی که دانشجوهایی پایین کلاس از میانگین دانشجوهای سراسر کشور خیلی بالاتر هستن. بعضیها چنان دچار ضعف اعتماد به نفس میشن که به کل میخوان تغییر رشته بدن و برن سراغ کار دیگهای. /۳
هرکسی پیچیدگیهای شخصیتی زیادی داره که نمیتونه همه جنبههاش رو توضیح بده. علاوه بر اون، در پاسخ دادن به این سوال، همه یک سری پتانسیل در خودشون میبینن که هنوز به واقعیت تبدیل نشدن. به همین دلیل، جواب دادن به این سوال راحت نیست. /۱
آدمها معمولا خودشون رو در داستانها پیدا میکنن. داستانها به ما یادآوری میکنن که چه ویژگیهایی مطلوب ماست. در قالب کاراکترها، رفتارهای انسانیای رو برای ما شرح میدن که ما میدونستیم ولی نمیتونستیم بیان کنیمشون. /۲
داستانهای فراموشنشدنی، مفاهیم پیچیده رو با بیانی قابل فهم ارائه میکنن. سراغ شرایط پیچیده میرن و راهحلهایی میارن (به همون اندازه سخت و پیچیده) در همه اونها بیشمار مشاهده وجود داره که به ما فرصت میده الگوهای رفتاری و قواعدی رو از متن استخراج کنیم و تو زندگیمون بکار ببریم. /۳
نویسنده مراجعی داشت که آدم تنهایی بود. همسرش رو از دست داده بود، بچههاش خارج از کشور زندگی میکردن و ارتباطی با دوستان و خونوادهاش نداشت. توی جلساتی که باهاش داشت، به وضوح میدید که اون مرد حتی روشهای ابتدایی ارتباط با بقیه رو بلد نیست. /۱
توی جلسات بعدی متوجه شد اگه ساکت بشینه تا مراجع فقط حرف بزنه، خودش مشکلاتش رو آروم آروم بیان میکنه و خیلیهاشون رو هم حل میکنه. جلسات بین اونها از این به بعد اینطوری ادامه پیدا کرد. اون مرد کم کم در بیان قویتر شد، افکار آشفتهاش رو مرتب کرد و زندگی اجتماعیاش بهتر شد. /۲
ما هم به حرف زدن با بقیه نیاز داریم تا ذهن خودمون رو مرتب کنیم. در صحبت کردن با بقیه است که میتونیم بفهمیم کدوم اتفاقها در گذشته کم اهمیت بوده و نگرانیهای بیموردی داشتیم؛ یا برای حال و آینده باید چطور تصمیم گیری کنیم. ما برای فکر کردن نیاز به حرف زدن با یکی دیگه داریم. /۳
این دستهبندیایه که «مالکم گلَدوِل» از زبون بدن آدمها در بیان احساساتشون داره. میگه بعضیا فرم صورت و زبون بدنشون دقیقا همون چیزیه که احساس میکنن (آدمهای matched) ولی خیلیها هم هستن که زبون بدنشون لزوما نشون دهندهی احساسشون نیست. /۱
تو برنامههای تلویزیونی، مثل فرندز، بازیگرها همیشه matched هستن. اگه صدا رو قطع هم بکنیم، میتونیم بفهمیم کجا فیبی کلافه است، کی راس سردرگمه، یا... این برنامههای تلویزیونی بدآموزی دارن، چون به ما این تصور رو میدن که آدمها رو میشه اینطوری درک کرد. /۲
خیلیها زبون بدن متفاوتی دارن و با اون چیزی که در تلویزیون میبینیم فرق میکنن (mismatched)
توجه کردن به ظاهر آدمها برای اعتماد کردن یا نکردن، خطای زیادی داره. یکی ممکنه خیلی خوب نقش بازی کنه یا یکی دیگه ممکنه حسش رو درست با زبون بدنش نشون نده. /۳
یه تحقیقی تو هاروارد ۸۰ ساله که داره انجام میشه. اول هدفشون این بود که اثر ویژگیهای ذاتی افراد رو در موفقیتشون بسنجن (مثلا اندازه دور سر!) این تحقیق همینقدر سادهانگارانه بود، ولی چون برای مدت طولانی پیگیری شد، ازش نتایج جالبی بدست اومد. /۱
اولین نکتهای که متوجه شدن این بود که افرادی که زندگی اجتماعیتری دارن، هم در زندگی سالمترن و هم در کار موفقتر میشن. دیدن اثر زندگی اجتماعی برای سلامتی فرد از ورزش کردن و رژیم غذایی مناسب بیشتره! /۲
یعنی اگه یکی فقط یه ساعت وقت داشته باشه، اگه بره دوستهاش رو ببینه، برای سلامتیش بهتره، تا اینکه بره ورزش کنه. /۳