این قسمت modern family رو شخصا خیلی دوست دارم و با کلمه کلمهاش ارتباط برقرار میکنم. خیلی دقیق رابطهی مردها با احساساتشون رو توضیح میده.
میگه وقتی بچه بود و تو بازی استخون ترقوهاش شکست، پدرش بهش گفت «قوی باش» و ادامه بده. انقدر ادامه داد که از درد از هوش رفت. /۱
دختری که تو دبیرستان باهاش قرار دِیت داشت، با یه پسر دیگه رفت و قلبش رو شکست. پدرش تو آشپزخونه میبیندش. بهش میگه ساندویچت رو بخور و اون دختر رو فراموش کن. همین. جایی برای ابراز احساسات نبود.
وقتی پدرش مُرد، با اینکه همه دنیای اون بود، سر مراسمش گریه نکرد. نتونست. /۲
ما هم تقریبا همینطوری بزرگ شدیم.
فکر میکنم ۳-۴ سالم بود که تو بازی زمین خوردم و از درد گریهام گرفت. داییام شب من رو آورد وسط جمع، و جلوی همه شروع کرد به مسخره کردن که این امروز سر بازی گریه کرد. همه هم ریز ریز خندیدن. /۳
یا شاید من اینطور برداشت کردم. چون اون موقع جرات نداشتم از خجالت سرم رو بیارم بالا و تو صورت کسی نگاه کنم. ولی تصورم اینه که همه بهم خندیدن. /۴
من بچه آرومی بودم. متاسفانه خیلی بیخیال نبودم که از این واقعه راحت بگذرم. اگه یکی چپ نگاهم میکرد میمُردم. حالا تصور کنین چنین بچهای رو بیارن وسط جمع اینطور تحقیر کنن. بعد از اون، هر بار که گریهام میگرفت ترس از تحقیر شدن بعدش باعث میشد خودم رو سریع جمع و جور کنم. /۵
مایی که اینطوری بزرگ شدیم، بعدا همین مشکل رو به بقیه هم انتقال دادیم.
تو مدرسه اگه بچهای احساساتی بود، انقدر اذیتش میکردیم و اشکش رو درمیاوردیم که یاد بگیره احساساتش رو کنترل کنه. یعنی اونایی که تو خونهشون مشکلی نداشتن، بعدا با مشکلات خونواده ما بطور غیرمستقیم روبرو میشدن. /۶
حدودا ۶-۷ سال پیش بود که برای اولین بار متهم به بیاحساسی شدم. اولین بار بود که چنین چیزی رو به عنوان ضعف درک کردم. تا قبل از اون این روحیه رو نقطهی قوت میدونستم. بهرحال، برای بدست آوردن این روحیه سالها تمرین کرده بودم... یهو انگار همهچی عوض شد. /۷
خلاصه، من که از مسیر سخت این قضیه رو درک کردم و الان سالهاست دارم برای رفعش تلاش میکنم. امیدوارم بقیه راحتتر با خودشون و احساساتشون کنار بیان. /۸ و پایان
ظاهر و رفتار اکثر ما همونطوری هست که جامعه ازمون انتظار داره؛ مردها مدل مردونه، و زنها مدل زنونه. جذابیت اغواگری شخصیت «دَندی» از اونجاست که انگار این نقشها رو نپذیرفته، و بطور ظریف وارد حیطهی جنس مخالف شده. /۱
مرد «دَندی»
یک مرد «دَندی» ظاهر تیپیکال مردانه نداره و در اون میشه ویژگیهای زنانه رو دید. لباسهای پر زرق و برق، زیورآلات، و حتی آرایش صورت نشونههایی از ظرافت زنانه داره، ولی در رفتارش مطمئنه و مرد بودنش رو با اعتماد به نفس نشون میده. /۲
اغواگری همیشه یک نیروی زنانه شناخته میشده. خیلی از زنها شیفتهی زیبایی و نیروی جاذبهی جنس خودشون هستن، و اون رو تحسین میکنن. مرد «دَندی» همون قدرتی که در ظرافت هست رو بهشون نشون میده. به همین دلیل، برای این زنها، ظاهر مرد «دَندی» جذابتر از یک ظاهر کاملا مردانه است. /۳
اکثر آدمها آرزوهایی در زندگی دارن که بهش نرسیدن. اونها خودشون رو بزرگتر و کاملتر از چیزی تصور میکنن که در واقعیت هستن. قدرت اغواگری «معشوق ایدهآل» از درک همین فاصله بین تصورات فانتزیِ فرد از خودش و واقعیت بدست میاد. /۱
آدمها دوست دارن هنرمند، متفکر، رهبر یا… باشن. بعضیها دوست دارن در زندگی بیشتر خطر کنن، و عدهای دنبال آرامشن. بعضیها دنبال کسی هستن که باهاش مکالمات عمیق داشته باشن، و عدهای دیگه دنبال کسی ان که فانتزیهای سکسیشون رو باهاش تجربه کنن. /۲
«معشوق ایدهآل» این نیازها رو متوجه میشه و به طرف مقابلش این حس رو میده که این خواستهها نه تنها بد و سطحی نیستن، بلکه هدفهایی والا و الهی ان. «معشوق ایدهآل» این اطمینان رو به طرف میده که در کنار اون فرد به ایدهآلهاش میرسه. /۳
خیلی از مردها بخاطر نقشی که ازشون انتظار میره - اینکه باید تحت هر شرایطی مسئول باشن و منطقی رفتار کنن - احساس سرکوب میکنن. اغواگر «سایرن» به اونها گوشهای از دنیایی رو نشون میده که چیزی جز لذت نیست و مسئولیتی در اون وجود نداره. /۱
«سایرن» یک تصور فانتزی از دنیای لذتهاست؛ دنیایی که محدودیت و مسئولیتی در اون احساس نمیشه. «سایرن» هوس سیریناپذیر مرد برای سکس رو هدف میگیره، یک سراب نشونش میده، و اون رو سمت خودش میکشه. /۲
تو دنیایی که اکثر زنها محجوبتر از تولید چنین تصویری از خودشون هستن، دیدن شیطنتهای «سایرن» برای مرد ناآشنا و هیجانانگیزه. وایبِ سکس (نشونههای ظریف از تمایل به سکس) میتونه انقدر قدرتمند باشه که مرد به کلی کنترل خودش رو رها کنه، و تا مرز نابودی زندگیش دنبال اون بره. /۳
این کتاب رو رابرت گرین نوشته، که نویسندهی شناخته شدهایه، و یکی از معروفترین کتابها در شاخهی «دارک سایکولوژی» هست. فکر میکنم دونستن بازیهای روانی برای همه ما جالب و مفید باشه.
چرا «دارک سایکولوژی» به حساب میاد؟ چون مهارتهایی رو یاد میده که همهشون بازیهای روانی هستن. از این مهارتها میشه استفاده یا سواستفاده کرد.
+استفاده: فرد این نکات رو بدونه و از خودش در مقابل این بازیهای روانی مراقبت کنه
-سواستفاده: فرد از این نکات برای بازی دادن بقیه استفاده کنه
نویسنده در مصاحبههاش بارها تکرار کرده که "آدمها تا خودشون نخوان، اغوا نمیشن." و در واقع، اغوا شدن خواستهی قلبی و نهان خیلیهاست. از این زاویه که نگاه کنیم، نباید خیلی نگران بدآموزی این کتاب باشیم.
«درد و رنج» واقعیتهای این دنیا هستن و همه در طول زندگیشون با سختیهای زیادی روبرو میشن. عدهای در مواجهه با سختیهای زندگی به پوچی میرسن. ولی عدهی دیگه راهی برای تحمل این درد و رنج پیدا میکنن. /۱
برای تحمل درد و رنج آدمها دو روش کلی دارن. یا برای اون مشکل راهحل عملی پیدا میکنن - رفتارشون رو عوض میکنن، موقعیتشون رو تغییر میدن، و…
یا اگه برای اون درد راهحلی پیدا نکنن، از نظر روانی خودشون رو تقویت میکنن که بتونن با وجود همه اون سختیها به سمت جلو پیش برن. /۲
ما این توانایی رو داریم که شجاعانه با درد و رنج این دنیا روبرو بشیم و از زیر بار مسئولیتمون شونه خالی نکنیم.
کتاب میگه این یکی از پایههای اصلی رواندرمانی هست؛ که به آدمها یادآوری کنه با محدودیتهای فردی و مشکلات زندگی چطور کنار بیان. /۳
ما در زندگی با وقایع تلخ و ناگوار روبرو میشیم. در بعضی از موارد، شدت این اتفاقها فراتر از توان ماست. طبیعیه که تو این موقعیتها گله داشته باشیم، بپرسیم "چرا من؟" و نسبت به زمین و زمان بدبین بشیم. /۱
ما از طریق داستانها دنیایی که توش زندگی میکنیم رو درک کردیم. داستانها در قالب شخصیتهای مختلف و روابط اونها به ما اخلاق فردی و ضوابط اجتماعی رو یاد دادن
روحیه و رفتار ما متاثر از داستانیه که برای خودمون تعریف میکنیم. به همین دلیل مهمه که داستان درستی رو برای خودمون انتخاب کنیم/۲
بازیگرهای اصلی داستان ما کی هستند؟ طبیعت، فرهنگ و اجتماع، و آدمها (از جمله خود ما)
همه این بازیگرها دو چهرهی متضاد دارن: چهره مهربون و روشن، و چهرهی ظالم و ویرانگر. /۳