#رشته_توییت
چکشی برای شقیقۀ خود:
تاریخ، ایستاده در گوشۀ اتاقی در هم ریخته میخندید.
تروتسکی، کسی که ایدئولوگ "داس و چکش" بود، با شقیقهای شکافته شده در اثر اصابت چکش یخنوردی، روی زمین افتاده بود.
کینۀ رفیق قدیمیاش استالین، که اکنون بر مسند قدرت نشسته بود، کینهای کهنه بود؛
کینهای که عاقبت در مکزیک، گریبان تروتسکی را گرفت!
نام اصلیاش (لِف داویدوویچ برونِشتاین) بود، همانگونه که از اسمش مشخص است یهودی تبار بود. در سال ۱۹۰۲ خود را تروتسکی نامید.
در هفده سالگی در گروهی از انقلابیون، توسط دختری که از او ۷ سال بزرگتر بود مارکسیست شد و بعدها با همان دختر ازدواج کرد.
در همین سال به سیبری تبعید شد اما از آنجا گریخت و به لندن رفت و تا مدتی با لنین زندگی کرد.
در ۱۵ سالِ بعد از همۀ کشورهای جهان سر درآرود.
اسپانیا، بالکان، اتریش، فرانسه، آلمان و درنهایت نیویورک.
پس پیروزی بولشویکها سمتهای حساسی گرفت؛وزیر جنگ، فرمانده ارتش سرخ و وزیر امورخارجه.
پس از مرگ لنین نزاع تروتسکی و لنین بر سر تصاحب قدرت بالا گرفت.
تروتسکی در پیِ انقلاب جهانی و استالین بدنبال سوسیالیسم داخلی بود.
قدرت استالین روز به روز بیشتر میشد.
او «تروتسکیسم» را خیانت قلمداد کرد، تروتسکی را از همه مناصب عزل و در سال ۱۹۲۸ او را از کشور اخراج کرد.
۵ سال در ترکیه با نوشتن خرج خود و پنج محافظش را تامین کرد تا با فشار استالین از آنجا به فرانسه، نروژ و درنهایت مکزیک رفت.
در سال ۱۹۳۷ توانست در مکزیک اسکان بگیرد، چندبار مورد حمله قرار گرفته بود و خانه اش بیشتر به دژ شباهت داشت. دژی که توسط ۸ نفر تروتسکیستِ داوطلب محافظت میشد.
در داخل، استالین تمام رقبا را معدوم کرده بود اما بینِ رفیق و هم حزبیِ قدیمی رهایش نمیکرد.
در همین سال استالین یک جوانِ کمونیست اسپانیایی را یافت که به شوروی رفته تا آموزش ترور خود را تکمیل کند.
جوانی که قبل از این به عنوان تک تیراندازِ اِن.کا.وِ.دِ ۲۰ تروتسکیست را کشته بود، نامش «خایْمه رامون مِرکادِر دِل ریو» بود.
او مأمور شد تا تروتسکی را از میان بردارد.
او به (سیلویا آگلف), منشیِ تروتسکی نزدیک شد با او طرح دوستی ریخت.
مرکادر برای تسهیلِ ورود به دژِ تروتسکی خود را «جکسون» جوانی کانادایی معرفی کرده بود که عاشقانه عقاید تروتسکی را تحسین میکرد.
بعنوان آخرین مهمان وارد شد، آنقدر متشخص بود که کسی او را بازرسی نکرد. مشغول گپ زدن با تروتسکی شد که ناگهان فریاد تروتسکی به آسمان رفت!
وقتی محافظان درب را گشودند، چکشِ یخشکنی در شقیقۀ تروتسکی و چاقویی در دست جکسون بود.
محافظان قصد داشتند که او را بکشند اما تروتسکی فریاد زد: نکشیدش، این مرد داستانی برای تعریف دارد!
فردای آن روز تروتسکی در بیمارستان جان باخت.
مرکادر به ۲۰ سال حبس محکوم شد اما هویت واقعی خود را فاش نکرد.
۲۰ سال بعد مرکادر به شوروی رفت و با اینکه استالین گفته بود که در کشتن تروتسکی نقشی نداشته، از او نشانِ لنین(بالاترین نشان شوروی) را دریافت کرد.
مرکادر در ۱۹۶۰ به هاوانا رفت و مشاور فیدل کاسترو شد.وی در سال ۱۹۷۸ با نامِ رامون ایوانویچ لوپز در مسکو درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد.
تلخندِ تاریخ اما برای این بود که یک ایدئولوژیِ به قدرت رسیده، یکی از بزرگترین ایده پردازانِ خود را کُشت...
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
«نبرد علیه پوسیدگی»!
این شعار که "همیشه در جنگ بودن" را به ذهنِ مخاطب متبادر میکند، شعارِ نهاد "دولتیِ" تولید موادغذاییِ آلمان نازی، برای شروعِ پروژۀ (یخچالِ مردم) و جلوگیری از اِفساد و درنهایت دور ریزِ موادغذایی بود. #رشته_توییت
شاید در بینِ لوازم خانگی یخچال/فریزر بیشترین تأثیر را بر زندگی انسان مدرن گذاشته باشد. بسیاری از موادغذایی که امروزه میبینیم، موجودیّت خود را مدیون اختراع یخچال هستند.
از این منظر، یخچال/فریزر تفاوتهای مشخصی در عاداتِ بشرِ امروزی به وجود آوردهاند.
برای مثال انسان امروز، مصرف بیش ۷۰۰ میلیارد لیتر نوشابه در سال را مدیونِ صنعتِ در حال رشدِ یخچال هاست.
ممکن است مخاطبین مُسنتر زمانی را به یاد داشته باشند که یخچال کالایی لوکس محسوب میشد.
انسانها ذاتاّ حیواناتی سیاسیاند"
این را «توماس نَسْت/ Thomas H. Nast»، ارسطوگونه باور داشت اما، سیّاس بودنِ انسان را تا حدِ زیادی به داشتنِ سواد ربط میداد.
او همیشه درصدد بود تا در قالبِ حیوانات، فرهنگی بَصری خلق کند تا سیاسی بودنِ انسان را نمود دهد.
شاید دردناکترین گزاره برای توماس نست «من سیاسی نیستم» بود.
نَست بههمراهِ خانوادۀ خود در ۶سالگی(۱۸۴۶) از آلمان به نیویورک نقلِ مکان کرد و در آنجا به تحصیل در رشتۀ هنر پرداخت.
به ادعای مورخین او در نیویورک و در زمان کودکی مورد خشونت و تحقیر قرار گرفته بود. برای همین، دو مضمونی که در کارِ حرفهایِ او عیان است، تمسخرِ عریان و عاری از احترام برای گردنکلفتها در هر لباسی و همدردی با قربانیان آنان است.
احتمالاً داستانِ "آن روز که امیرکبیر گریست" را شنیدهاید؛
در سال ۱۲۲۶ (۱۷۳ سال پیش) امیرکبیر فرمان تلقیح و مایهکوبیِ آبله را صادر کرد تا با حکمی حکومتی مردمی را که مرعوبِ آخوندها و دعانویسها شده بودند را از اِختفا در آباَنبارها بیرون بکشد. #رشته_توییت
وی جریمۀ مایهکوبی نکردن را پنج تومان تعیین کرد اما تیغ تحمیقِ ملایان چنان بُرّا بود که عدهای کثیر حاضر به پرداخت جریمه و تلقیح نشدن بودند.
ملایان و دعانویسان به مردم گفته بودند: مایهکوبی مانند گاو مجنونتان میکند!
آنگاه که اَمیرکبیر تیغِ تجاهل و مرگ در اثرِ آبله را قویتر دید، دردمندانه گریست و گفت: مسئول جهل و مرگ این مردم مائیم...
شاید مخاطبِ عام توجه نکند که چگونه دههها قبل از کشف ویروس و میکروب مایهکوبی انجام میشده؟
اما روش مایهکوبی برحسب تجربه، پیش از کشفِ علت بیماری رایج بود.
جوانِ کارگرِ "نیمهکور"، برخلاف ذات پرخاشگرِ خود، خسته و رام بر صندلیِ دادگاه نشسته بود و از دهان او جز "بلی"و"خیر"، چیزی شنیده نمیشد.
گهگاهی حتی در تنشِ دادگاه چُرتکی میزد.
اعتراف او به آتش زدنِ ساختمان مجلسِ آلمان، کار را تمام کرده بود و موضوع دیگر مقصر بودن یا نبودنِ او نبود.
دعوا بر سر این بود که یکتنه آن آتش سوزی را انجام داده یا همدستانی نیز داشته است؛
و همۀ اینها در ظرفِ تبلیغاتِ حکومتی انجام میشد که میخواست با رُقبای سیاسی چپِ خود تسویه حساب و آنها را به مرور معدوم کند.
او "مارینوس فاندِر لوبه"، جوانکی آسمانجُل بود که به مارکسیسم گرویده بود.
مارینوس در حقیقت، مشتی از خروارِ پرولتاریایی بود که بدنۀ آن روزگارانِ جامعۀ اروپا را تشکیل میدادند.
رنجدیدگانی که طبق ایدۀ مارکس سهمی از ثروت و آسایش به آنها نرسیده بود.
مارینوس، ۱۳ ژانویه ۱۹۰۹ در لیدن/هلندجنوبی در خانوادهای فقیر زاده شد.
شاید هیچکس تصوّر نمیکرد زمانی که باتیستا در جشن کریسمس۱۹۵۹ آخرین جملهها را میگفت چند ساعت بعد کوبا را با پای خود ترک کند، و فیدل و یارانش به نشانۀ پیروزی تفنگها را بلند کنند.
شاید هیچ هنرمندِ طنازی تصورش را هم نمیکرد که آن شورشِ سوسیالیستهای آمریکا ستیز روزی شغلی را گسترش دهد که مستقیما به "آمریکا" وصل باشد!
لابد همه آن تصویر کاریکاتوری از کوبا و بهترین پزشکانش را که رسانههای چپ خلق کردهاند دیدهاید.
تاجاییکه آن را مستحق صلح نوبل میدانستند اما واقعیت این بود که پزشکان صادر میشدند تا در عمل برای زنده ماندنِ این سوسیالیسمِ لاتین به «دلار» پول بفرستند!
هنوز هم سهچهارم از دستمزدِ هر پزشکِ صادر شده به صندوق دولت واریز میشود و خانوادههای آنها برای تضمینِ بازگشت در کوبا میمانند!
اکنون پنج سال از آن ژانویۀ لعنتیِ ۱۹۳۳ گذشته است.
در این پنج سال، روندِ گام به گام حذفِ اجتماعی به حذفِ فیزیکی یهودیان در آلمان انجامیده است.
پرسش این است:
در این پنج سال، وقت برای نجات یهودیان بود امّا واکنش جهانیان چه بود؟
وقتی حزب نازی اموال یهودیان را تصاحب کرده و عدۀ عظیمی را فراری داده بود، کشورهای دیگر بر چه موضعی بودند؟
به دو واقعه میپردازیم، ابتدا #کنفرانس_اویان و سپس سرگردانی کِشتی سنت لوئیس پشتِ دربهای دنیا...
(کارتونی مبنی بر مهارِ رادیکالیسم هیتلر توسط رهبران محافظهکار در جوامع سیاسی)
از همان ژانویۀ لعنتی، سیَهروزیِ یهودیان پوشیده از نظر نبود، منتها هیچکس نمیدانست این تیرهروزی تا کجا ادامه خواهد یافت.
جهانیان هنوز به خطرِ دیکتاتوریِ مبتنی بر «توده» واقف نبودند و انتظار داشتند که این چرخۀ آدمخوار، در یک نقطه از کار دربماند.
اما زِهی خوشخیالی...