یک جُرعه "کوکا" بیعتهای عقیدتی را شکست!#رشته_توییت
بهزعم کمونیسم، سرمایهداران بودند که با رواج مصرفگرایی و سبک زندگی کاپیتالیستی، خلق را فاسد میکردند؛
اما نمونه بسیار است که این وفاداران به حزب بودند که زودتر از تودۀ مردم و سرمایهداران، روی آرمانها پوچِ کمونیسم پا نهادند!
مارشال "گئورگی ژوکوف" از آن سفره لنیناَنداز های نیک روزگار بود که وُدکای کمونیسم و "کوکای کاپیتالیسم" را با هم میخواست.
او از مشهورترین ژنرالهای شوروی در جنگ جهانی دوم بود که علیرقم فقیر بودن با سختکوشی به ردههای بالای ارتش سرخ رسید.
ژوکوف بواسطۀ تاکتیکهایش برای خروج ژاپنیها از منچوری، در لیستِ خوبهای استالین بود.
اما زمانی عزیزتر شد که طبق برآوردهای خود که انتظارِ حملۀ آلمان را داشت به آمادهسازیِ ارتش پرداخت اما استالین که تمایلی به ایدۀ او نداشت این آمادهسازی را متوقف کرد؛
مدتی بعد حملۀ جدی آلمان روی داد، پس استالین از ژوکوف خواست که شوروی را نجات دهد.
ژکوف نهتنها در استالینگراد پیروز شد بلکه ارتش سرخ را از دروازههای مسکو به دروازههای برلین رساند و پس از آن در ۱۹۴۵ از دروازۀ براندنبورگ عبود کرد.
زین پس به "مارشالِ فاتح" ملقب گشت.
مَع القصه، شرکت "کوکاکولا" در طول جنگجهانی دوم همگام با سربازانِ آمریکایی سفر میکرد و نزدیک به هر جبههای برای سربازان بساطِ شیشه پُر کُنی را دایر میکرد.
"کوکا"، این معروفترین نوشابۀ غیرالکلی با آن وسوسۀ شیرینِ اجتناب ناپذیرش چُنان خون در رگِ هر سرباز آمریکایی جریان داشت.
در سال ۱۹۴۳ شعارش این بود: «داشتنِ کوکا = داشتنِ سربازِ تازه نفس».
در جنگجهانی دوم، کوکاکولا با ۶۴ کارخانه، بیش از ۵ میلیارد! بطری نوشابه بین سربازان آمریکایی توزیع کرده است.
بهنوعی این جنگ، بزرگترین کمپینِ بازاریابی برای کوکا بوده است.
ژوکوف که با همتای آمریکایی خود ژنرال آیزنهاور در یک جبهه علیه آلمان جنگیده بود، یکبار از دست او کوکاکولا نوشیده بود.
بعد از جنگ و قبل از شروع جنگِ سرد، پیش از آنکه پردۀ آهنینْ شوروی و دُوّل اقماریاش را از غرب دور کند، به شدت پیگیر بود تا دوباره آن مزۀ شیرینِ مسحورکننده را بچشد!
اما کوکاکولا با آن شعارش، با آن حضور مداومش در جنگ تبدیل یک به نَماد و یک نوشیدنیِ کاپیتالیستی بود.
البته که این تصویرِ دلخواهِ خودِ بِرندِ کوکاکولا بود.
بنابراین جای تعجبی نیست که جای کوکاکولا باید آنسوی پردۀ آهنین باشد و خوردنش مساوی با گولاک...
اما اینبار قرار نبود که یک سرمایهدارِ مُنحطِ غربزده قوانین را به نفعِ خود خَم کند، بلکه این مارشال ژوکوف، فاتحِ استالینگراد بود که در پیِ هوسی میخواست از خطوط مشخصِ حزب عبور کند.
با این حال، به هیچوجه کسی نباید او را در حال خوردنِ کوکا با آن رنگ قهوهای سوختۀ عجیب و آن بطریِ خندهدار که نظرِ همه را جلب میکند، ببیند!
باید آن مزۀ شیرینِ اعتیادآور را طوری به دست میآورْد که عَقدهای عقیدتیاش شکسته نشود.
بر این اساس، به ژنرال "مارک.دبلیو.کلارک" فرماندۀ ایالات متحده در اتریش(۱۹۴۶) درخواستی نوشت که کوکاکولا میخواهد اما نه به آن رنگ و نه در آن بطریهای معروف؛
چه بهتر که با رنگی شفاف (که به وُدکا شبیه باشد) و در شیشهای مانند بطری ودکا باشد!
آیزنهاور و کِلارک بخاطر مَنِشی که همۀ نظامیها در برابرِ هم دارند، بر این شدند که درخواست او را اِجابت کنند و این لطفِ کم اهمیت را در حق همرزم شان انجام دهند.
محصولِ نهایی توسط شیمیدانانِ کوکاکولا در بروکسل تولید شد.
بدونِ رنگ قهوهای کارامل، در یک بطری با لبۀ مستقیم مانند ودکا، ظاهری قابل قبول و به دور از سرمایهداری با یک ستارۀ قرمز.
پنجاه جعبه کوکاکولای سفید فقط برای ژوکوف تولید شد و توسط یک کامیونِ باری از اُتریش به شوروی ارسال شد و در گمرکِ هر دو طرف با عنوانِ "کالای خاص" بررسی نشد.
اینگونه بود که یک ژنرال عالیرتبۀ کمونیست به هدفِ شیرینِ خود که نَماد مصرفگراییِ آمریکایی بود رسید!
(این تصویر⬇️ از بلایی که کمونیسم بر سر هر موضوعی میآورد درکِ خوبی به دست میدهد)
آنهم درست در زمانی که بر اساس آرتیکلِ۵۸ "هرگونه عدمِ باور به اینکه روزی کمونیسم جایگزین کاپیتالیسم خواهد شد" را با ۱۰ سال گولاگ و مصادرۀ اموال، «حمایت از بورژوازی جهانی» خوانده بود!
چیزی که عموماً نظامهای توتالیتر فراموش میکنند این است:
رژیمی که ریزترین و بیاهمیتترین اَفعالِ مردم را به بود و نبودِ خود گِره بزند، هیچگاه طرفدار پر و پا قرصی نخواهد داشت.(شهاب حسینی را که فراموش نکردهاید؟!)
ضمناً، زمانی که کوکاکولای کریستالی "Tab Clear" میخورید به یاد داشته باشید که در حال خوردنِ میراثِ آمریکایی/کاپیتالیستیِ "گئورگی ژوکوف" هستید.
نوش!
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
یوشیدا ماساهارو در تشریحِ «خرافات» در ایران عهدِ قاجار مینویسد:
«ایرانیان پیشِ رمّال و غیبگو میرفتند تا بپرسند سعادت یارشان خواهد بود یا نه.
اگر هم میبایست دربارۀ چیزی تصمیم بگیرند به سعد و نحس و طالعبینی متوسل میشدند. #رشته_توییت
همۀ غیبگوها و دعانویسها "آخوند" بودند. آنها را «دعا بِده» میخواندند و همانند کاهنانِ معبد بوداییِ (دؤ کیو) بودند.
مانند کاهنان دؤکیو بستۀ طلسم و آبِ جادو و تعویذ و بختگشا به مردم میدادند.
از دعانویسی پرسیدم که دعانویسی و جادوگری را کِی و چگونه آغاز کرده است، او صادقانه پاسخ داد:[خداوندِ بر حقِ ما خودش شروع کرد و به من آموخت!].
یوشیدا در توضیح مکتبِ دؤکیو میآورد:
یوشیدا ماساهارو(سفیر ژاپن در ایران/قاجاریه) در سفرنامۀ وزین خود مینویسد:
«از بوشهر به سمتِ اصفهان که راه میاُفتادیم آقای هوتس (بازرگان هلندیِ مقیم بوشهر) به ما گفت: که برای پیشآمدهایی که بعدها خواهید دید جعبهای دارو بردارید؛
دارویی که زیان و اثری نداشته باشد! #رشته_توییت
او افزود:«در راه سفر، روستاییان از شما دارو خواهند خواست و شما نمیتوانید درخواستشان را رد کنید.
از طرفی شما پزشک نیستید پس بهتر است دارویی بیاثر و ضرر به آنها بدهید تا از دستشان خلاصی یابید.»
مقداری گَردِ سُدیم برداشتم.
در روستایِ میانکُتَل، اطراف شیراز نزدیک به دشتِ ارژن، انبوهی از مردم که۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر بودند از روی کنجکاوی دورِمان حلقه زدند
جمعیتی پُر هایوهوی و خوفآور که در بینشان دو سه مرد هر کدام بیماری را به کول میکشیدند و «حکیم صاحب! حکیم صاحب» گویان، طلبِ دوا برای مریضانشان میکردند.
#رشته_توییت
۱۰۸ سال پیش فرانتْس رِیشِلت (Franz Reichelt) خیاطِ فرانسویِ اتریشی الاصل با کُت پروازی که خود طراحی کرده بود از طبقۀ اول برج ایفل پایین پرید.
پریدنی که منجر به فاجعهای غمانگیز شد.
یک سال قبل(۱۹۱۱) سرهنگ lanance به کلوپِ هوایی فرانسه نامه نوشت و یک جایزۀ ۱۰هزار فرانکی برای ابداعِ یک چترِ ایمنی(که بیشتر از ۲۵کیلوگرم وزن نداشته باشد) را پیشنهاد داد.
تاریخچۀ اولین پَرش با چتر به ۱۷۸۳ برمیگردد زمانیکه لوئیس سباستین لنورمند از برحِ رصدخانۀ مونپلیه با چتری که قبل از شروعِ پرش باز بود به پایین پرید.
اما تا سال ۱۹۱۰ هنوز چتری مناسب برای پرش از ارتفاعات و ارتفاعِ کم در هواپیما وجود نداشت.
«فرهنگی ایجاد نمیشود مگر در بستر حکومت» #رشته_توییت
این گذرگاهِ مرزی بینِ سوئد و فنلاند در سال ۱۹۶۷ است.
جائیکه وسائل نقلیه مجبور به عوض کردنِ «سَمتِ رانندگی» میشدند.
چرا که بجز سوئد همۀ کشورهای هممرز (از جمله فنلاند و نروژ) از سَمت چپ رانندگی میکردند.
سالانه بیش از پنج میلیون وسیلۀ نقلیه از این گذرگاهها عبور میکرد و وارد کشورهای همسایه میشد.
در سوئد تعداد اتومبیلهای موجود به ۱/۵میلیون رسیده بود و انتظار میرفت که تا سال ۱۹۷۵ این تعداد به ۲/۵میلیون افزایش پیدا کند.
ادامۀ رانندگی از سمتِ راست با چنین حجمی از اتومبیل برای سوئدیها چه در کشورِ خود یا همسایگان، و چه برای همسایگان در سوئد خطرناک مینمود.
۹۰درصدِ ماشینهای سوئد فرمانِ چپ داشتند که به هنگام عبور از بزرگراههای باریک منجر به تصادف شدید با خودروهای مهمان میشد.
ناوگانِ سیاه حریف تراشید... #رشته_توییت
در میانۀ سدۀ نوزدهم بیش از ۲۵۰سال از حکمرانیِ خاندانِ سلطنتی "توکوگاوا" بر ژاپن میگذشت.
حکومتی که به نامِ امپراتور و به کامِ رزمندگان سامورائی بود.
در این میان، ژاپن در اثر چند قرن سیاستهای انزواطلبانه که به دورانِ "ساکوکو" معروف است چنان در سردابِ خموشی فرورفته بود که کشوری بریده از جهان تلقی میشد.
از سال ۱۶۳۵ رفت و آمد به ژاپن برای خارجیها ممنوع شد و هر آنکس که بیش از پنج سال در خارج از کشور میبود حق ورود نداشت.
این انزوایِ دستوری در دورۀ توکوگاوا، ژاپن را کشوری آرام اما به خوابی عمیق فرو برده بود.
آگاهان که کشور را در رُکود و ممالک دیگر را در حال پیشرفت میدیدند بر این عقیده بودند که کشور نباید تحت زعامت سپهسالارانِ سامورایی(باکُوفُو) باشد و قدرت باید در یدِ امپراتور باشد.
«کودک، چندماهی بود که در دکّانِ شکمبند دوزیِ پدرش مشغول کار بود.
خانمِ هاردی، که خود را از افرادِ متشخص میدانست(طبعاً معیارِ تشخیصِ تشخُص مثل امروز روشن نبود) برای امتحانِ سینهبندِ جدیدش به دکانِ پدرِ کودک آمده بود.
خانمِ هاردی ۹۰کیلو وزن داشت و بیشتر این وزن در بالاتنهاش جمع شده بود.
پدر، سینهبند را روی پیشخوان گذاشت و گفت: جاش بنداز توماس!
از آخرین باری که خانم هاردی خود را در چشمۀ شهر شسته بود ۱۴ماه میگذشت!
و کودکِ ۱۳سالۀ داستان ما اکنون باید با اسافلِ اعضای این عُلیا مخدره سرشاخ میشد!
درحالِ جان کندن بینِ این تپههای گوشتِ مهوّع بود که پدر بار دیگر فرمان داد: جاش بنداز توماس! و از مغازه خارج شد.
توماس بَندها را فراموش کرد و کُرسِت از هم گسیخت و دریایی از گوشت بر سرش هوار شد...
زن قاهقاه خندید و گفت: پین، رذلِ کوچک!