#رشته_توییت
۱۰۸ سال پیش فرانتْس رِیشِلت (Franz Reichelt) خیاطِ فرانسویِ اتریشی الاصل با کُت پروازی که خود طراحی کرده بود از طبقۀ اول برج ایفل پایین پرید.
پریدنی که منجر به فاجعهای غمانگیز شد.
یک سال قبل(۱۹۱۱) سرهنگ lanance به کلوپِ هوایی فرانسه نامه نوشت و یک جایزۀ ۱۰هزار فرانکی برای ابداعِ یک چترِ ایمنی(که بیشتر از ۲۵کیلوگرم وزن نداشته باشد) را پیشنهاد داد.
تاریخچۀ اولین پَرش با چتر به ۱۷۸۳ برمیگردد زمانیکه لوئیس سباستین لنورمند از برحِ رصدخانۀ مونپلیه با چتری که قبل از شروعِ پرش باز بود به پایین پرید.
اما تا سال ۱۹۱۰ هنوز چتری مناسب برای پرش از ارتفاعات و ارتفاعِ کم در هواپیما وجود نداشت.
به نظر میرسد که ریشلت پس شنیدنِ برخی داستانهای تصادفاتِ مرگبار در میان هوانوردان به طراحیِ چتر علاقمند شده باشد.
آدمکهای مجهز به بالهای ابریشمیِ تاشو، هنگامِ پرت شدن از طبقۀ پنجم به آرامی زمین را لمس میکردند اما تبدیلِ همین طرح به لباسی پوشیدنی چندان موفقیت آمیز نبود.
طرح اصلیِ او شش متر مربع پارچه و ۷۰کیلو وزن داشت و در کلوپ هواداران به دلیل ضعیف بودنِ سایبان و وزن بالا رد شد
با این وجود ریشلت مصممتر شد و آزمایشهای خود را با استفاده از حیوانات در حیاط خانه ادامه داد. آزمایشهایی که موفقیت آمیز نبود.
ریشلت دلیل شکستهای پیاپی خود را به ارتفاع اندکی که در دسترس داشت مرتبط میدانست و بسیار مشتاق بود که مجوز لازم برای پرش از طبقه اول برج ایفل را دریافت کند.
سرانجام در ۱۹۱۲ توانست از رییس پلیس پاریس مجوزِ آزمایش خود را دریافت کند.
روز یکشنبه چهارم فوریۀ همان سال در ساعت ۷ صبح با دو دوست خود سوار بر ماشین شد تا به ایفل برود.
قبل از رسیدن کت و شلوارِ چتردارَش را پوشید تا آنها را زیر برج به نمایش بگذارد.
روزنامهها نوشته بودند لباس او فقط کمی از لباسهای معمولی حجیمتر است و روش پوشیدنِ سادهای دارد از طرفی به نظر میرسد بیشتر ۹کیلوگرم وزن نداشته باشد.
اما مجوز فقط برای تست با مانکن صادر شده نه انسان!!!
در پایِ برج به ناگاه تصمیم گرفته بود که خودش لباس را بپوشد. او قصدِ خود تا آخرین لحظه پنهان کرده بود.
دوستانش سعی کردند تا او را به بهانۀ دمایِ زیر صفر در آن روز از آزمایش منصرف کنند تا حداقل به تست با ماکت رضایت دهد اما او کاملا به اختراعش اطمینان داشت.
آنها به ریشلت گفتند که برای آزمایش انسانی وقت بسیار است و حداقل آزمایش خود را طنابِ ایمنی انجام دهد اما او روی پلههای ایفل برای آنها آرزوی سلامتی کرد گفت: به زودی (در پایین) میبینمتان!
نگهبانی به نام گاسیون که از تلاشهای ناموفق او با خبر بود مانع او شد اما از آنجایی که نسخهای از مجوز به برج ارسال نشده بود نتوانست مانع او شود.
علیرقم مخالفت نگهبان در ساعت ۸ موضوع رفع شد و ریشلت به همراه یک دوستش وارد طبقه اول ایفل شد.
چهارپایۀ میز رستوران را زیر پای خود گذاشت و دست خود را بالا برد و بار دیگر با گفتن جملۀ "ô ientôt" برای همه آرزوی سلامتی کرد.
تکه کاغذی از کتابچۀ خود کَند تا جهت باد را شناخته باشد.
پنجاه و هفت متر از سطح زمین فاصله داشت.
چهل ثانیه مکث کرد و سپس پرید...
چترش از نیمه کمتر باز شد و شدت روی چمنِ یخزدۀ زیر ایفل افتاد.
روزنامۀ پاریسین نوشت: پای راست و بازوی ریشلت خرد شده، جمجمه و ستون فقراتش شکسته و از بینی و گوشهایش خون بیرون زده اما چشمانش کاملا باز بود و محل اصابتش به زمین ۱۵ سانتیمتر گود شده بود.
لوئیز لیپن(پلیسِ بخش) که مسئول اعطای مجوز به ریشلت بود در بیانیهای نوشت:
درحالیکه ما به طور معمول اجازۀ انجام آزمایشات از فراز ایفل را میدهیم، انتظار میرفت که گیرندۀ مجوز از آدمک برای آزمایش خود بهره ببرد.
او در آن زمان ۳۲ ساله بود.
هر چه بود بعدها فرانتْس ریشلت از پیشگامانِ ابداع چترِ بستهبندی شده و وینگسوئیت ها شد.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
«فرهنگی ایجاد نمیشود مگر در بستر حکومت» #رشته_توییت
این گذرگاهِ مرزی بینِ سوئد و فنلاند در سال ۱۹۶۷ است.
جائیکه وسائل نقلیه مجبور به عوض کردنِ «سَمتِ رانندگی» میشدند.
چرا که بجز سوئد همۀ کشورهای هممرز (از جمله فنلاند و نروژ) از سَمت چپ رانندگی میکردند.
سالانه بیش از پنج میلیون وسیلۀ نقلیه از این گذرگاهها عبور میکرد و وارد کشورهای همسایه میشد.
در سوئد تعداد اتومبیلهای موجود به ۱/۵میلیون رسیده بود و انتظار میرفت که تا سال ۱۹۷۵ این تعداد به ۲/۵میلیون افزایش پیدا کند.
ادامۀ رانندگی از سمتِ راست با چنین حجمی از اتومبیل برای سوئدیها چه در کشورِ خود یا همسایگان، و چه برای همسایگان در سوئد خطرناک مینمود.
۹۰درصدِ ماشینهای سوئد فرمانِ چپ داشتند که به هنگام عبور از بزرگراههای باریک منجر به تصادف شدید با خودروهای مهمان میشد.
ناوگانِ سیاه حریف تراشید... #رشته_توییت
در میانۀ سدۀ نوزدهم بیش از ۲۵۰سال از حکمرانیِ خاندانِ سلطنتی "توکوگاوا" بر ژاپن میگذشت.
حکومتی که به نامِ امپراتور و به کامِ رزمندگان سامورائی بود.
در این میان، ژاپن در اثر چند قرن سیاستهای انزواطلبانه که به دورانِ "ساکوکو" معروف است چنان در سردابِ خموشی فرورفته بود که کشوری بریده از جهان تلقی میشد.
از سال ۱۶۳۵ رفت و آمد به ژاپن برای خارجیها ممنوع شد و هر آنکس که بیش از پنج سال در خارج از کشور میبود حق ورود نداشت.
این انزوایِ دستوری در دورۀ توکوگاوا، ژاپن را کشوری آرام اما به خوابی عمیق فرو برده بود.
آگاهان که کشور را در رُکود و ممالک دیگر را در حال پیشرفت میدیدند بر این عقیده بودند که کشور نباید تحت زعامت سپهسالارانِ سامورایی(باکُوفُو) باشد و قدرت باید در یدِ امپراتور باشد.
«کودک، چندماهی بود که در دکّانِ شکمبند دوزیِ پدرش مشغول کار بود.
خانمِ هاردی، که خود را از افرادِ متشخص میدانست(طبعاً معیارِ تشخیصِ تشخُص مثل امروز روشن نبود) برای امتحانِ سینهبندِ جدیدش به دکانِ پدرِ کودک آمده بود.
خانمِ هاردی ۹۰کیلو وزن داشت و بیشتر این وزن در بالاتنهاش جمع شده بود.
پدر، سینهبند را روی پیشخوان گذاشت و گفت: جاش بنداز توماس!
از آخرین باری که خانم هاردی خود را در چشمۀ شهر شسته بود ۱۴ماه میگذشت!
و کودکِ ۱۳سالۀ داستان ما اکنون باید با اسافلِ اعضای این عُلیا مخدره سرشاخ میشد!
درحالِ جان کندن بینِ این تپههای گوشتِ مهوّع بود که پدر بار دیگر فرمان داد: جاش بنداز توماس! و از مغازه خارج شد.
توماس بَندها را فراموش کرد و کُرسِت از هم گسیخت و دریایی از گوشت بر سرش هوار شد...
زن قاهقاه خندید و گفت: پین، رذلِ کوچک!
#رشته_توییت
از زمانی که ویلیام گلدستون (نخست وزیر بریتانیا) برای افتتاحِ مترو سوار بر واگن بازرسیِ اولین خط متروی لندن شد تا به امروز ۱۵۷ سال میگذرد!
برای درک بهترِ این عدد بد نیست اگر بدانید که در آن زمان ما در پانزدهمین سال از دوران تاریک ناصرالدینشاه بودهایم.
باز هم بد نیست اگر بدانید که از افتتاح متروی تهران فقط ۲۲ سال میگذرد!
چهار دهه بعد(۱۹۰۲) در مسکو، طرحِ ایجاد مترو به دلیل مخالفت کلیسا با برداشتنِ "خاکِ مقدس" از زیر کلیسا و تخریبِ خانهها در دوما«مجلس روسیۀ تزاری» رأی نیآورد!
دوازده سال گذشت، جمعیتِ مسکو به ۲میلیون نفر رسیده بود و سیستم حمل و نقلِ زمینی عملاً کارایی چندانی نداشت در همین حین شعلۀ جنگ جهانی اول گُر گرفت.
سه سال بعد انقلابِ ۱۹۱۷ آغاز شد و پس از آن تغییر پایتخت از پطروگراد به مسکو باز هم به جمعیت این شهر افزود.
تصفیۀ کبیر، عزیزتر از مادر... #رشته_توییت
این زنِ محجبۀ مسیحی که در گوشۀ تصویر میبینید «کِتِوان گِلادزه» است؛
مادرِ هیولایی که فقط در یک مورد، در قحطیِ هولودومور، باعث مرگِ ۱۰میلیون نفر در اوکراین شد!
میخواست تکفرزندش «روحانی» بشود اما روحانیکُشترین رهبر قرنِ بیستم شد.
کِتِوان مانند همۀ مادران دلسوز و زحمتکِش بود.
میگفت (آرزو میکنم همۀ مادرانِ دنیا پسری مانند جوزف داشته باشند) اما اگر فقط ده مادر مانند او چنین فرزندی میداشتند نسلِ بشر منقطع شده بود!
بعد از کُلفتیکردن در خانۀ مردم در ایام نوجوانی، همسر کفّاشی به نام «بسارین جوگاشویلی» شد.
از او صاحب سه فرزند شد که فقط جوزف زنده ماند.
خیلی زود «بسارین» در اثر اعتیاد به الکل به کتک زدن جوزف و مادرش عادت کرد تا اینکه یک روز بیخبر گذاشت و رفت...
کِتِوان ماند و همان کُلفتیکردنهای ایامِ شباب اما اینبار با کودکی در بغل.
حتی اگر نتوانیم تفاوت فاحش میان terror (حملۀ کور به قصد کشتار نظامیان و غیرنظامیان) و assassination(قتل محاسبه شده و بدون تلفات غیرنظامی) را درک کنیم و هر دو را تحتِ کلمۀ "ترور" به کار ببریم، باید بتوانیم با یک استدلالورزیِ درست به ردّ یا توجیهِ هر کدام بپردازیم.#محسن_فخری_زاده
«انجامِ هر خیری منوط به انجام شرّی است» یا به تعبیری بهتر، هزینۀ بهروزیِ یک جمعیت کثیر، بیدادگری علیه جمعیتی قلیل است.
بر این مبنا ترور #محسن_فخری_زاده ها که بهروزیِ جمعیتی بس بزرگتر را در پی دارد توجیهپذیر است.
امّا یک طرفِ این نوع استدلال افرادیاند که با تکیه بر حقوق انسانی مرگِ هیچ انسانی را به هیچ بهایی قابل توجیه نمیدانند و در دیگر سو کسانی هستند که ممکن است هر جنایتی را با تکیه بر خیراَندیشی و بهروزیِ مردم توجیه کنند.
اما حدّ این توجیهپذیری تا کجاست؟