«فرهنگی ایجاد نمیشود مگر در بستر حکومت» #رشته_توییت
این گذرگاهِ مرزی بینِ سوئد و فنلاند در سال ۱۹۶۷ است.
جائیکه وسائل نقلیه مجبور به عوض کردنِ «سَمتِ رانندگی» میشدند.
چرا که بجز سوئد همۀ کشورهای هممرز (از جمله فنلاند و نروژ) از سَمت چپ رانندگی میکردند.
سالانه بیش از پنج میلیون وسیلۀ نقلیه از این گذرگاهها عبور میکرد و وارد کشورهای همسایه میشد.
در سوئد تعداد اتومبیلهای موجود به ۱/۵میلیون رسیده بود و انتظار میرفت که تا سال ۱۹۷۵ این تعداد به ۲/۵میلیون افزایش پیدا کند.
ادامۀ رانندگی از سمتِ راست با چنین حجمی از اتومبیل برای سوئدیها چه در کشورِ خود یا همسایگان، و چه برای همسایگان در سوئد خطرناک مینمود.
۹۰درصدِ ماشینهای سوئد فرمانِ چپ داشتند که به هنگام عبور از بزرگراههای باریک منجر به تصادف شدید با خودروهای مهمان میشد.
ازآنجایی که تغییر دادنِ رویۀ رانندگی در یک کشورِ ۷/۸ میلیون نفری غیرمعمول بود، طرحِ دستِ راست کردنِ ترافیک قبلتر در سال۱۹۵۵ به همهپُرسی گذاشته شده بود و مردم با ۸۳درصد رأی به فرمانِ چپ، نشان دادند که مایل به تغییر نیستند.
اما درسال ۱۹۶۷، "تاگه اِرلاندر" نخست وزیر سوئد در پارلمان پیشنهادِ این طرح را به تصویب رساند، چرا که مردم به خطرات و بینظمیهای رانندگی از سمت چپ ناآگاه بودند.
در همین راستا یک کمسیون به نامِ [Statens Högertrafikkommissin] «کمسیون ترافیکِ سمت راستِ دولتی» برای نظارت بر تغییرات و همچنین اجرای یک برنامۀ آموزش چهار ساله به توصیۀ روانشناسان تشکیل شد.
علامت این کمپین «H»، از ابتدای کلمۀ (راست) گرفته شده بود و روزِ تغییرِ سَمت را هم روزِ اچ، یا (dagen H) نامیدهاند.
علامتِ H در مواردی برای یادآوری، رویِ پاکت شیر، لباس زیر، بازیها و... هم آورده شد.
همچنین دستکشهایی برای سهولت در فرماندهی برای مامورانِ راهنمایی طراحی شد.
برگزاری مسابقۀ آواز با مضمون رانندگی از راست، برگزاری مسابقۀ روزنامهنگاری با همین مضمون از کارهایی بود که کمسیون فوق انجام داد
برای این تغییرِ لجستیکی عظیم ۳۶۰هزار علامت رانندگی باید حذف و جایگزین میشد که فقط ۲۰هزار مورد آن در استکهلم بود
عمدۀ این تغییر باید در روزH اعمال میشد!
وظیفۀ این چرخش اتوماتیکوارِ تابلوها و علائم به آنسوی خیابان، با ارتش بود.
با نزدیک شدنِ روزِ H(۳سپتامبر ۱۹۶۷) به هر تقاطع یک مجموعۀ اضافی از علائم راهنمایی در سمتِ مقابل افزوده شده بود که تا روز موعود باید زیر پلاستیک سیاه میماندند.
سربازان و افسران ارتش کنار هر تیرکِ علائم ایستاده بودند تا در ساعت مقرر پلاستیکها را بردارند و علائم قدیمی را تا زمان جمعآوری بپوشانند.
هر شهرداری باید خطوط سفید کف جادهها را با نوارِ تیره محو میکرد و سپس مجدد خطکشی میکرد.
جابجایی چراغهای راهنمایی، طراحی مجدد تقاطعها و انتقال خطوط دوچرخه به روبرو، مشکلات دیگری بود که با آنها دست به گریبان بودند.
همچنین رانندگان تا قبل از روزH اجازۀ کَندن برچسبی که نورِ سمت راست را مسدود میکرد، نداشتند.
سرانجام خورشیدِ داگنH طلوع کرد؛
این شروع تغییری بزرگ در عادات روزمرۀ یک ملت با پول، سرمایهگذاری و نیروی دولتی بود.
۶۲۸میلیون کرون(معادل ۳۱۶ میلیون دلارِ امروزی) برای این طرح هزینه شده بود.
لارس مگنوسون، مورخِ اقتصادی استدلال میکند که، باتوجه به مقیاس، این رقمِ نسبتاً کمی برای چنین پروژۀ زیرساختی بود
او رقمِ امروزی برای چنین کاری را(که احتمالش را کم میداند) ۲/۹۷ میلیارد دلار میداند.
او میگوید: این تا حدودی به این دلیل بود که مقامات سوئدی با کارآیی و برنامهریزی دقیق عمل میکردند.
لارس مگنوسون میافزاید: «فرهنگ سازگاری» و اعتماد به مقاماتِ در رأسِ کار، از عواملی بود که به تغییر افکار عمومی کمک کرد.
رسانهها (که در آن زمان یک کانال تلویزیونی و یک شبکه رادیویی بود) نیز حرف مقامات را عیناً بازتاب میدادند و اگر بیشتر بودند شاید نظر مردم را دستخوش تغییر میکردند
در روز H، یکشنبه، ۳۰ سپتامبر همه رفت و آمدهای غیرضروری از ساعت ۱ تا ۶ صبح ممنوع بود.
هر وسیلۀ نقلیهای که در جاده میبود باید قوانین خاصی را دنبال میکرد.
تمام وسایل باید در ساعت ۴:۵۰ متوقف و سپس با احتیاط به سمت راست جاده تغییر مسیر داده میشد و سپس باز متوقف میشدند(برای این که به رانندگانِ مقابل فرصتِ تغییر مسیر داده و از برخوردِ روبهرو جلوگیری شود).
مشکلِ خیابانهای یکطرفه اما بیشتر بود، ایستگاههای اتوبوس باید به سمت مقابل میرفت و تقاطعها باید کاملا تغییر داده میشد تا ترافیک به حالتی روان با هم ادغام شود.
درب اتوبوسها در سمت مخالف بود، از قبل ۱۰۰۰ اتوبوس با درب سمتِ راست خریداری شده بود و مراکزی برای تعمیر اتوبوسهای قدیمی ایجاد شده بود تا از دو طرف برای آنها درب بگذارد، در نهایت ۸۰۰۰ اتوبوس هم بدینگونه تطبیق داده شدند.
در گوتنبرگ و مالمو همۀ اتوبوسهای قدیمیِ دستِ چپ به کنیا و پاکستان فروخته شدند.
خرید و اصلاح اتوبوسهای بیشترین هزینه را در این تغییر لجستیکی داشت.
فقط خطوط راهآهن، تراموا و مترو به دلیل هزینۀ سنگین و داشتنِ درب از هر دو طرف از این قوانین مستثنی شدند.
در همان روز اول نتایج چشمگیر بود؛
در روز Hفقط ۱۵۷ مورد تصادف گزارش شد که از این عدد فقط ۳۲ مورد به جراحت انجامید و کمال ناباوری هیچ کشتهای ثبت نشد!
این درحالی بود که BBC از این تغییر با عنوان «حمام خون» نام برده بود!
کارشناسان اظهار داشتند که رانندگی در سمت راست باعث کاهش تصادفات هنگام سبقت میشود چرا که راننده دید بهتری از مسیر پیش رو دارد و از طرفی راننده مسیرِ سمت چپ را پیشتر رانده است درک بهتری از سمت مقابل دارد.
که در نهایت هم چنین شد:
در این سال تعداد مطالبات بیمهنامه ۴۰درصد کاهش یافت.
اما احساس رایج در میان افرادی که از نزدیک داگنH را مطالعه کردهاند این است که شرایط سیاسی، اقتصادی و رسانهایِ امروز، چالشهای تازه و متعددی را بر چالشهای موجود در آن زمان میافزاید.
حتی استراتژیستهای حمل و نقل فعلیِ سوئد نیز تردید دارند که معادل Dagen H را بتوان امروزه در هر مکانی مانند سال ۱۹۶۷ در سوئد اجرا شود.
ماتیاس لوندبرگ ، رئیس برنامه ریزی ترافیک شهر استکهلم می گوید: "اعتقاد شخصی من این است که تکرارِ روزH کار بسیار سختی خواهد بود."
این کشور درحال حاضر یکی از کمترین میزان مرگ و میر جاده ای در جهان را دارد.
در سال ۲۰۱۶ ، فقط ۲۷۰نفر در مقایسه با ۱۳۱۳ نفر در سال۱۹۶۶، جان خود را از دست دادند.
استراتژی کنونی پایتخت سوئد تمرکز پایداری دارد که پیاده روی ، دوچرخه سواری و حمل و نقل عمومی را در اولویت قرار می دهد.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
ناوگانِ سیاه حریف تراشید... #رشته_توییت
در میانۀ سدۀ نوزدهم بیش از ۲۵۰سال از حکمرانیِ خاندانِ سلطنتی "توکوگاوا" بر ژاپن میگذشت.
حکومتی که به نامِ امپراتور و به کامِ رزمندگان سامورائی بود.
در این میان، ژاپن در اثر چند قرن سیاستهای انزواطلبانه که به دورانِ "ساکوکو" معروف است چنان در سردابِ خموشی فرورفته بود که کشوری بریده از جهان تلقی میشد.
از سال ۱۶۳۵ رفت و آمد به ژاپن برای خارجیها ممنوع شد و هر آنکس که بیش از پنج سال در خارج از کشور میبود حق ورود نداشت.
این انزوایِ دستوری در دورۀ توکوگاوا، ژاپن را کشوری آرام اما به خوابی عمیق فرو برده بود.
آگاهان که کشور را در رُکود و ممالک دیگر را در حال پیشرفت میدیدند بر این عقیده بودند که کشور نباید تحت زعامت سپهسالارانِ سامورایی(باکُوفُو) باشد و قدرت باید در یدِ امپراتور باشد.
«کودک، چندماهی بود که در دکّانِ شکمبند دوزیِ پدرش مشغول کار بود.
خانمِ هاردی، که خود را از افرادِ متشخص میدانست(طبعاً معیارِ تشخیصِ تشخُص مثل امروز روشن نبود) برای امتحانِ سینهبندِ جدیدش به دکانِ پدرِ کودک آمده بود.
خانمِ هاردی ۹۰کیلو وزن داشت و بیشتر این وزن در بالاتنهاش جمع شده بود.
پدر، سینهبند را روی پیشخوان گذاشت و گفت: جاش بنداز توماس!
از آخرین باری که خانم هاردی خود را در چشمۀ شهر شسته بود ۱۴ماه میگذشت!
و کودکِ ۱۳سالۀ داستان ما اکنون باید با اسافلِ اعضای این عُلیا مخدره سرشاخ میشد!
درحالِ جان کندن بینِ این تپههای گوشتِ مهوّع بود که پدر بار دیگر فرمان داد: جاش بنداز توماس! و از مغازه خارج شد.
توماس بَندها را فراموش کرد و کُرسِت از هم گسیخت و دریایی از گوشت بر سرش هوار شد...
زن قاهقاه خندید و گفت: پین، رذلِ کوچک!
#رشته_توییت
از زمانی که ویلیام گلدستون (نخست وزیر بریتانیا) برای افتتاحِ مترو سوار بر واگن بازرسیِ اولین خط متروی لندن شد تا به امروز ۱۵۷ سال میگذرد!
برای درک بهترِ این عدد بد نیست اگر بدانید که در آن زمان ما در پانزدهمین سال از دوران تاریک ناصرالدینشاه بودهایم.
باز هم بد نیست اگر بدانید که از افتتاح متروی تهران فقط ۲۲ سال میگذرد!
چهار دهه بعد(۱۹۰۲) در مسکو، طرحِ ایجاد مترو به دلیل مخالفت کلیسا با برداشتنِ "خاکِ مقدس" از زیر کلیسا و تخریبِ خانهها در دوما«مجلس روسیۀ تزاری» رأی نیآورد!
دوازده سال گذشت، جمعیتِ مسکو به ۲میلیون نفر رسیده بود و سیستم حمل و نقلِ زمینی عملاً کارایی چندانی نداشت در همین حین شعلۀ جنگ جهانی اول گُر گرفت.
سه سال بعد انقلابِ ۱۹۱۷ آغاز شد و پس از آن تغییر پایتخت از پطروگراد به مسکو باز هم به جمعیت این شهر افزود.
تصفیۀ کبیر، عزیزتر از مادر... #رشته_توییت
این زنِ محجبۀ مسیحی که در گوشۀ تصویر میبینید «کِتِوان گِلادزه» است؛
مادرِ هیولایی که فقط در یک مورد، در قحطیِ هولودومور، باعث مرگِ ۱۰میلیون نفر در اوکراین شد!
میخواست تکفرزندش «روحانی» بشود اما روحانیکُشترین رهبر قرنِ بیستم شد.
کِتِوان مانند همۀ مادران دلسوز و زحمتکِش بود.
میگفت (آرزو میکنم همۀ مادرانِ دنیا پسری مانند جوزف داشته باشند) اما اگر فقط ده مادر مانند او چنین فرزندی میداشتند نسلِ بشر منقطع شده بود!
بعد از کُلفتیکردن در خانۀ مردم در ایام نوجوانی، همسر کفّاشی به نام «بسارین جوگاشویلی» شد.
از او صاحب سه فرزند شد که فقط جوزف زنده ماند.
خیلی زود «بسارین» در اثر اعتیاد به الکل به کتک زدن جوزف و مادرش عادت کرد تا اینکه یک روز بیخبر گذاشت و رفت...
کِتِوان ماند و همان کُلفتیکردنهای ایامِ شباب اما اینبار با کودکی در بغل.
حتی اگر نتوانیم تفاوت فاحش میان terror (حملۀ کور به قصد کشتار نظامیان و غیرنظامیان) و assassination(قتل محاسبه شده و بدون تلفات غیرنظامی) را درک کنیم و هر دو را تحتِ کلمۀ "ترور" به کار ببریم، باید بتوانیم با یک استدلالورزیِ درست به ردّ یا توجیهِ هر کدام بپردازیم.#محسن_فخری_زاده
«انجامِ هر خیری منوط به انجام شرّی است» یا به تعبیری بهتر، هزینۀ بهروزیِ یک جمعیت کثیر، بیدادگری علیه جمعیتی قلیل است.
بر این مبنا ترور #محسن_فخری_زاده ها که بهروزیِ جمعیتی بس بزرگتر را در پی دارد توجیهپذیر است.
امّا یک طرفِ این نوع استدلال افرادیاند که با تکیه بر حقوق انسانی مرگِ هیچ انسانی را به هیچ بهایی قابل توجیه نمیدانند و در دیگر سو کسانی هستند که ممکن است هر جنایتی را با تکیه بر خیراَندیشی و بهروزیِ مردم توجیه کنند.
اما حدّ این توجیهپذیری تا کجاست؟
#رشته_توییت
چکشی برای شقیقۀ خود:
تاریخ، ایستاده در گوشۀ اتاقی در هم ریخته میخندید.
تروتسکی، کسی که ایدئولوگ "داس و چکش" بود، با شقیقهای شکافته شده در اثر اصابت چکش یخنوردی، روی زمین افتاده بود.
کینۀ رفیق قدیمیاش استالین، که اکنون بر مسند قدرت نشسته بود، کینهای کهنه بود؛
کینهای که عاقبت در مکزیک، گریبان تروتسکی را گرفت!
نام اصلیاش (لِف داویدوویچ برونِشتاین) بود، همانگونه که از اسمش مشخص است یهودی تبار بود. در سال ۱۹۰۲ خود را تروتسکی نامید.
در هفده سالگی در گروهی از انقلابیون، توسط دختری که از او ۷ سال بزرگتر بود مارکسیست شد و بعدها با همان دختر ازدواج کرد.
در همین سال به سیبری تبعید شد اما از آنجا گریخت و به لندن رفت و تا مدتی با لنین زندگی کرد.