#رشته_توییت
از زمانی که ویلیام گلدستون (نخست وزیر بریتانیا) برای افتتاحِ مترو سوار بر واگن بازرسیِ اولین خط متروی لندن شد تا به امروز ۱۵۷ سال میگذرد!
برای درک بهترِ این عدد بد نیست اگر بدانید که در آن زمان ما در پانزدهمین سال از دوران تاریک ناصرالدینشاه بودهایم.
باز هم بد نیست اگر بدانید که از افتتاح متروی تهران فقط ۲۲ سال میگذرد!
چهار دهه بعد(۱۹۰۲) در مسکو، طرحِ ایجاد مترو به دلیل مخالفت کلیسا با برداشتنِ "خاکِ مقدس" از زیر کلیسا و تخریبِ خانهها در دوما«مجلس روسیۀ تزاری» رأی نیآورد!
دوازده سال گذشت، جمعیتِ مسکو به ۲میلیون نفر رسیده بود و سیستم حمل و نقلِ زمینی عملاً کارایی چندانی نداشت در همین حین شعلۀ جنگ جهانی اول گُر گرفت.
سه سال بعد انقلابِ ۱۹۱۷ آغاز شد و پس از آن تغییر پایتخت از پطروگراد به مسکو باز هم به جمعیت این شهر افزود.
در سال ۱۹۳۰ جمعیت مسکو به سه میلیون نفر رسیده بود و این زمان همراه بود با اوجگیریِ قدرت استالین و پرت کردنِ یک به یکِ حریفان از ماشینِ انقلاب اما، پایتخت سوسیالیستی جهان هنوز مترو نداشت.
در این زمان بود که کمیتۀ مرکزی حزب دستور مداخله در کار داد و شرکتِ "متروستروی" تأسیس شد.
لازار کاگانوویچ که تا قبل از این مسئولِ اشتراکی کردنِ اجباریِ کشاورزی بود و نقش مهمی را در تصفیۀ کبیر برای به قدرت رساندنِ استالین ایفا کرده بود، از طرف استالین به نظارت گمارده شد.
نَقلِ مشهور است که خواهر او معشوقۀ پنهانی استالین بوده است.
آنقدر معتمد بود که هر توهینِ به او مساوی با مرگ یا دستکم ده سال حبس در گولاک را در پی داشت.
در یک موردِ مشهور خیاطی را که طبقِ عرفِ کارَش سوزنی را برای گم نشدن در روزنامهای فرو کرده بود به ده سال حبس در گولاک سیبری فرستادند.
سوزن در چشمِ تصویرِ کاگانوویچ رفته بود و در آن جاسوس بازارِ استالینی، مشتری این جنایت! را گزارش کرده بود.
بگذارید تا بحث باز است از چگونگی و مبنای این احکام کیفری ظالمانه بگویم.
همۀ این احکام طبق قانون بود و قانون در چنگِ حاکم توتالیتر چیزی نیست جز «سرکوبی مدوّن».
برای شما که صبا کردافشاریِ ۲۰ساله را با ۲۴ سال حبس برای برداشتن پارچهای از سر دیدهاید نباید عجیب باشد!قانون است دیگر!
قطاری که «باید» به سمت دوزخِ گولاکها میرفت، «باید» هم پُر میشد؛
بحثِ از میان برداشتنِ مخالف و فراهم آوردن نیروی مفت بود نه عدالت...
مسلماً اجرای عدالت، دلیلِ هزارم هم نبود اما برای اینکه قربانی تا آخرین لحظه خود را مقصرِ چنین وضعی ببیند «مادۀ ۵۸» را تصویب کرده بودند.
سولژنیتسین در «مجمع الجزایر گولاک» مینویسد:«هیچ مرحله،فکر، عمل یا کمکاریایی در زیر آسمان وجود ندارد که با دستِ سنگینِ مادۀ ۵۸ کیفر داده نشود!»
مادۀ ۵۸ قانونِ کیفری اتحاد شوروی در فوریۀ ۱۹۲۷ صادر شد.
بر طبق آن هر اقدامی در جهت ضعیف شوروی و دیگر (جمهوریهای کارگری) عملی ضدانقلابی است که با تشدید مجازات خواهد شد.
حداکثر مجازات پیشبینی شده در این ماده مرگ-مصادرۀ اموال و حداقلِ آن ده سال حبس-مصادرۀ اموال بود.
۱۸ بندِ شیطانی که با آنها میشد تمامی اعمالِ کرده و ناکردۀ بشر را کیفر داد.
بندِ چهارم هرگونه عدمِ باور به اینکه روزی کمونیسم جایگزین کاپیتالیسم خواهد شد را "حمایت از بورژوازی جهانی" خوانده بود و ده سال حبس را برای گوینده منظور کرده بود.
بازماندگانِ از این قانون را بعدها «پنجاهوهشتیها» نامیدند تا شاهدانی زنده بر آن شرارت مجسم باشند.
در اینجا میتوانید دربارۀ آرتیکل۵۸ بیشتر بخوانید: en.m.wikipedia.org/wiki/Article_5…
بگذریم...
استالین خوب میدانست که مترو جولانگاهِ پروپاگاندا است. اینجا محل آمد و شد توده هاست و مترو به طبعِ سوسیالیسم، متعلقِ به توده است.
پس تا توانستند به تبلیغات، اسطوره پردازی، تجمیع ایدیولوژی با نمادها و قهرمان سازی از کارگران مترو پرداختند.
اما واقعیت چیز دیگری بود. واقعیت آن بیل و کلنگِ موجود در دستان کارگران بود که برای این اجرای این پروژه بسیار ضعیف مینمود؛ آنقدر ضعیف که در سال ۱۹۳۳ کارگران دست به اعتصاب زدند.
اینجا بود که به دستور کاگانوویچ سازمانِ جوانِ حزب کمونیست (کومسومول) وارد عمل شدند.
تعداد کارگران برای حفر مسیری ۱۱ کیلومتری با سیزده ایستگاه به ۷۵ هزار نفر رسید، اما باز هم از برنامۀ پیشبُردِ کار جا ماندند.
بالاجبار یک دستگاه حفاری مدرن از انگلستان خریدند و پروژه مطابقِ برنامۀ سه ساله تمام شد.
بیشتر سعیِ کاگانوویچ بر این بود که نمای داخلیِ ایستگاهها، کلاه از سر بینندگان بیاندازد.
در این راستا از لوسترهای مجلل، سقف های مقرنس کاری و پله برقی استفاده شد.
سنگهای مرمر و خارای کلیساهای مسکو کنده شد تا در تالارهای عریض مترو کار شود.
همان کلیساهایی که پیش از انقلاب به بهانهی «خاکِ مقدس»اَش طرحِ ایجاد مترو را مردود کرده بودند.
درنهایت ۱۵ مه ۱۹۳۵ اولین خط متروی شوروی، بیش از هفت دهه بعد از انگلستان افتتاح شد.
اکنون تنها اندکی خُدعَه -که نمکِ نظامهای توتالیتر است- لازم بود تا پروژه کاملاً به دل بنشیند:
مسکو تنها شهرِ جهان است که مترو دارد!!!
+فیلمی کوتاه از افتتاح متروی مسکو:
چه بهتر که بحث را با جملۀ دیگری از سولژنیتسین به پایان ببریم؛
او که خود سالها در گولاک در کارِ ذوبِآهن فرسوده شده بود مینویسد:
«این آدمها که ۲۴سال خوشبختیِ کمونیستی را به جان چشیدهاند، در۱۹۴۱ چیزی میدانستند که هیچکس در جهان نمیدانست:
میدانستند که در کلِ سیارۀ زمین..
رژیمی خونخوارتر و همزمان هوشمندتر از رژیم بولشویستی که خود را شوروی مینامد وجود ندارد؛
میدانستند که نه به لحاظ نابودگری و توان پایداری و نه به لحاظ هدفگذاری رادیکال و تمامیتخواهی مطلق و یکپارچه، هیچ رژیم زمینی دیگری با آن همسنگ نیست، حتی رژیم بچهمدرسهایِ هیتلر!»
عکس ۱: دستگاه حفاریِ خریداری شده از انگلستان برای حفر متروی مسکو.
" ۲: کلاهِ بازمانده از کارگران حفاریِ متروی مسکو.
" ۳: اولین حرکتِ واگن متروی مسکو.
" ۴: لازار کاگانوویچ وقتی جوان بود.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
تصفیۀ کبیر، عزیزتر از مادر... #رشته_توییت
این زنِ محجبۀ مسیحی که در گوشۀ تصویر میبینید «کِتِوان گِلادزه» است؛
مادرِ هیولایی که فقط در یک مورد، در قحطیِ هولودومور، باعث مرگِ ۱۰میلیون نفر در اوکراین شد!
میخواست تکفرزندش «روحانی» بشود اما روحانیکُشترین رهبر قرنِ بیستم شد.
کِتِوان مانند همۀ مادران دلسوز و زحمتکِش بود.
میگفت (آرزو میکنم همۀ مادرانِ دنیا پسری مانند جوزف داشته باشند) اما اگر فقط ده مادر مانند او چنین فرزندی میداشتند نسلِ بشر منقطع شده بود!
بعد از کُلفتیکردن در خانۀ مردم در ایام نوجوانی، همسر کفّاشی به نام «بسارین جوگاشویلی» شد.
از او صاحب سه فرزند شد که فقط جوزف زنده ماند.
خیلی زود «بسارین» در اثر اعتیاد به الکل به کتک زدن جوزف و مادرش عادت کرد تا اینکه یک روز بیخبر گذاشت و رفت...
کِتِوان ماند و همان کُلفتیکردنهای ایامِ شباب اما اینبار با کودکی در بغل.
حتی اگر نتوانیم تفاوت فاحش میان terror (حملۀ کور به قصد کشتار نظامیان و غیرنظامیان) و assassination(قتل محاسبه شده و بدون تلفات غیرنظامی) را درک کنیم و هر دو را تحتِ کلمۀ "ترور" به کار ببریم، باید بتوانیم با یک استدلالورزیِ درست به ردّ یا توجیهِ هر کدام بپردازیم.#محسن_فخری_زاده
«انجامِ هر خیری منوط به انجام شرّی است» یا به تعبیری بهتر، هزینۀ بهروزیِ یک جمعیت کثیر، بیدادگری علیه جمعیتی قلیل است.
بر این مبنا ترور #محسن_فخری_زاده ها که بهروزیِ جمعیتی بس بزرگتر را در پی دارد توجیهپذیر است.
امّا یک طرفِ این نوع استدلال افرادیاند که با تکیه بر حقوق انسانی مرگِ هیچ انسانی را به هیچ بهایی قابل توجیه نمیدانند و در دیگر سو کسانی هستند که ممکن است هر جنایتی را با تکیه بر خیراَندیشی و بهروزیِ مردم توجیه کنند.
اما حدّ این توجیهپذیری تا کجاست؟
#رشته_توییت
چکشی برای شقیقۀ خود:
تاریخ، ایستاده در گوشۀ اتاقی در هم ریخته میخندید.
تروتسکی، کسی که ایدئولوگ "داس و چکش" بود، با شقیقهای شکافته شده در اثر اصابت چکش یخنوردی، روی زمین افتاده بود.
کینۀ رفیق قدیمیاش استالین، که اکنون بر مسند قدرت نشسته بود، کینهای کهنه بود؛
کینهای که عاقبت در مکزیک، گریبان تروتسکی را گرفت!
نام اصلیاش (لِف داویدوویچ برونِشتاین) بود، همانگونه که از اسمش مشخص است یهودی تبار بود. در سال ۱۹۰۲ خود را تروتسکی نامید.
در هفده سالگی در گروهی از انقلابیون، توسط دختری که از او ۷ سال بزرگتر بود مارکسیست شد و بعدها با همان دختر ازدواج کرد.
در همین سال به سیبری تبعید شد اما از آنجا گریخت و به لندن رفت و تا مدتی با لنین زندگی کرد.
«نبرد علیه پوسیدگی»!
این شعار که "همیشه در جنگ بودن" را به ذهنِ مخاطب متبادر میکند، شعارِ نهاد "دولتیِ" تولید موادغذاییِ آلمان نازی، برای شروعِ پروژۀ (یخچالِ مردم) و جلوگیری از اِفساد و درنهایت دور ریزِ موادغذایی بود. #رشته_توییت
شاید در بینِ لوازم خانگی یخچال/فریزر بیشترین تأثیر را بر زندگی انسان مدرن گذاشته باشد. بسیاری از موادغذایی که امروزه میبینیم، موجودیّت خود را مدیون اختراع یخچال هستند.
از این منظر، یخچال/فریزر تفاوتهای مشخصی در عاداتِ بشرِ امروزی به وجود آوردهاند.
برای مثال انسان امروز، مصرف بیش ۷۰۰ میلیارد لیتر نوشابه در سال را مدیونِ صنعتِ در حال رشدِ یخچال هاست.
ممکن است مخاطبین مُسنتر زمانی را به یاد داشته باشند که یخچال کالایی لوکس محسوب میشد.
انسانها ذاتاّ حیواناتی سیاسیاند"
این را «توماس نَسْت/ Thomas H. Nast»، ارسطوگونه باور داشت اما، سیّاس بودنِ انسان را تا حدِ زیادی به داشتنِ سواد ربط میداد.
او همیشه درصدد بود تا در قالبِ حیوانات، فرهنگی بَصری خلق کند تا سیاسی بودنِ انسان را نمود دهد.
شاید دردناکترین گزاره برای توماس نست «من سیاسی نیستم» بود.
نَست بههمراهِ خانوادۀ خود در ۶سالگی(۱۸۴۶) از آلمان به نیویورک نقلِ مکان کرد و در آنجا به تحصیل در رشتۀ هنر پرداخت.
به ادعای مورخین او در نیویورک و در زمان کودکی مورد خشونت و تحقیر قرار گرفته بود. برای همین، دو مضمونی که در کارِ حرفهایِ او عیان است، تمسخرِ عریان و عاری از احترام برای گردنکلفتها در هر لباسی و همدردی با قربانیان آنان است.
احتمالاً داستانِ "آن روز که امیرکبیر گریست" را شنیدهاید؛
در سال ۱۲۲۶ (۱۷۳ سال پیش) امیرکبیر فرمان تلقیح و مایهکوبیِ آبله را صادر کرد تا با حکمی حکومتی مردمی را که مرعوبِ آخوندها و دعانویسها شده بودند را از اِختفا در آباَنبارها بیرون بکشد. #رشته_توییت
وی جریمۀ مایهکوبی نکردن را پنج تومان تعیین کرد اما تیغ تحمیقِ ملایان چنان بُرّا بود که عدهای کثیر حاضر به پرداخت جریمه و تلقیح نشدن بودند.
ملایان و دعانویسان به مردم گفته بودند: مایهکوبی مانند گاو مجنونتان میکند!
آنگاه که اَمیرکبیر تیغِ تجاهل و مرگ در اثرِ آبله را قویتر دید، دردمندانه گریست و گفت: مسئول جهل و مرگ این مردم مائیم...
شاید مخاطبِ عام توجه نکند که چگونه دههها قبل از کشف ویروس و میکروب مایهکوبی انجام میشده؟
اما روش مایهکوبی برحسب تجربه، پیش از کشفِ علت بیماری رایج بود.