به‌جز اون الکترولیت که نفهمیدم چی شد، و به‌علاوهٔ شب+تریاک+چایی‌نبات، یه مورد دیگه رو هم نیستم: «شاهد».
روم به دیوار ولی شاهد یعنی بچه‌خوشگل. یه عده عارف بودن که هر وقت بچه‌خوشگل می‌دیدن (چون دختر خوشگل قابل رؤیت نبود) بهش سجده می‌کردن و می‌گفتن این شاهد زیبایی خداست! بساطي بوده.
دلیل این‌که «بچه» این‌قدر مورد پسند بوده زیاد پیچیده نیست. نُرم‌های اخلاقی با امروز فرق می‌کرد. خود عمل تجاوز به بچه خب همیشه قبیح بود (گیرم نه به قبح امروز)؛ اما همجنس‌گرایی و سکس رضایتمندانهٔ دو مرد بالغ با هم، دیگه زیادی قبیح بود. بچه‌بازی «معقول‌تر» بود.
و البته که جنس مؤنث، «ناموس انسان» تلقی می‌شد. قبلش ناموس برادرا و پدرش، و بعد، ناموس همسر. معمولاً (لااقل از یه دوره‌‌اي به بعد) روی‌پوشیده ظاهر می‌شدن و نه تنها امکان دیدنشون نبود، بلکه توصیف زیبایی‌شون هم حرمت‌شکنی تلقی می‌شد و ممکن بود باعث جنجال بشه.
تنها روی زیبای بدون ریشي که جماعت می‌تونستن ببینن، روی بچه‌های خوشگل نابالغ بود.
بچه‌ها من فقط دارم تحلیل وتعریف می‌کنم. خونسردیم رو دلیل بر این نگیرید که با این کار هولناک، حتی در حد حرفش، موافقم.
حالا تصور کنید بچهٔ خوشگلید (گرچه تصورش برای شما سخته) دارید تو خیابون راه می‌رید،
و دسته دسته نره‌خر می‌افته به پاتون. از اون بچه دیگه مگه آدم درمیاد؟ صددرصد چنان نکبت لاشی‌اي می‌شه که حتی ممکنه دزد و قاتل بشه. از اونم بدتر. ممکنه بشه این یارو سخنگوی وزارت بهداشت.
همین دیگه. برید پی کارِتون.

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with Hosseyn ShanbehZaadeh (اسب شاخدار ویراستار سابق)

Hosseyn ShanbehZaadeh (اسب شاخدار ویراستار سابق) Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

More from @hosseyn1988

14 Apr
«مرضیه»، مامانِ مامانِ بابام، زن شریف و دل‌زنده‌اي بود.
اسم بچه‌هاش اینا بود:
ماه‌بیگم، ماه‌شریفه، ماه‌روشن، ماه‌زر، ماه‌طلا، غلامحسن!
دختراش ماشالا یکي هم از یکي زشت‌تر بودن؛ ولی زندگیای موفقي داشتن.
ما اینجا به ارزش برندینگ پی می‌بریم. بیایید اسم گوشی ایرانی رو بذاریم ماه‌فون.
روی دخترا اسمای گوگولی و ظریف می‌ذاشتن و روی پسرا اسمای خطرناک. اسم مامان مامانم شهربانوئه. شوهرش مجدداً غلامحسن. یه پیرزن ۸۰ ساله به‌نام پریزاد تو ولایت دارن. شهرناز و شهربانو هم که ریخته.
دلیل؟
چون سمتای ما زن اساساً جز در سالای بچگی و گوگولی بودن، چندان هویتي نداشت.
اولش «دختر فلانی» بود؛ بعدش می‌شد زن فلانی، و بعد از بچه‌دار شدن، مادرِ فلانی، یا به‌قولِ ما «دِی» فلانی. مامان بابام «دِیلی (daily)» خونده می‌شد؛ یعنی مادر علی. و اگه زني پسر می‌داشت، هرگز به اسم دخترش نمی‌شناختنش.
زن‌های روستایی آزادی عمل داشتن تا حدودي؛ هویت مستقل نه چندان.
Read 6 tweets
14 Apr
ادامهٔ مطلب #جنگ_حران بین #کراسوس و #سورنا .
ماجرا تا اونجا رسید که کراسوس در بدترین مهلکهٔ ممکن افتاد وپسرش رو فرستاد به جنگِ رسته‌اي از پارتیان. نمی‌دونست که به دام می‌ره. بعد از باروندنِ تیرای بسیار، وقتي تیرا تموم شد، فکر می‌کرد راحت شده. ولی سروکلهٔ سلحشوران پارتی پیدا شد...
و پوبلیوس به همراه خودش دستور داد بکشدش تا زنده به دست پارتیان نیفته. کراسوس در اون مربع، در اردوی رومیان، از ماجرا بی‌خبر بود و به پسرک عزیزش می‌نازید.
نه تنها پسرش، بلکه بالغ بر پنج‌هزار لژیونر رومی در اون مهلکه کشته شدن و ۵۰۰ نفر اسیر شدن.
ادامهٔ ماجرا.
چند سوار معدود که تونسته بودن همون اول کاری از مهلکه فرار کنن، به اردوی رومیا برگشتن و از لای هزاران تیر، به کراسوس خبر دادن که سواران پارتی بر پسرش تاخته‌ن. هنوز از مرگش مطلع نبودن. دل کراسوس به‌شدت ریخت، اما همچنان خاطرش از پسرش و شجاعتش جمع بود و می‌گفت قطعاً حریفشون می‌شه.
Read 24 tweets
13 Apr
از هیئت سه‌گانهٔ روم، یعنی کراسوس، پُمپِی، ژولیوس سزار، دو نفر اخیر فتح مهمي کرده بودن و کراسوس که در این بین پولدارترین بود وخودشو بهترین ژنرال می‌دونست، قصد داشت فتح‌الفتوح کنه: سرزمین پارت. مهم‌ترین فتح تاریخ روم می‌شد.
ظرف یک سال به تحقیرآمیزترین مرگي کشته می‌شد.
#رشته_توییت
سه ویژگی بود که تمام شخصیت کراسوس رو تعریف می‌کرد. اول: پولدار بود. در حد مرگ پولدار بود.
دوم: بانفوذ بود. از ثروتش برای نفوذ سیاسی استفاده می‌کرد.
سوم: رقابتي با پمپی داشت در حد دشمنی؛ اما مجبور بود باهاش کنار بیاد و حتی یک سال با هم کنسول روم بودن. کنسول روم هر سال دو نفر بودن.
قیام اسپارتاکوس رو کراسوس سرکوبی کرده بود؛ اما اعتبارش به دلایل مفصل، به اسم پمپی تموم شد («اعتبارِ» مصلوب کردن هزاران نفر. احسنت.)
و باهاش مشکلات دیگه هم داشت. و ضمناً پمپی موجود احمقي بود اما خودش اطلاع نداشت.
دوران کنسولی کراسوس که تموم شد، قرار شد بره استاندار سوریه بشه.
Read 23 tweets
12 Apr
گمونم اواسط دههٔ هفتاد بود که ملودی‌ساز بزرگ اما نه چندان مشهور، به‌نام عباس خوشدل، دید یکي از بهترین کاراش، به‌نام «موج دریا»، به خوانندگی «پریسا» (ایرادي داره اگه مثل استاد شجریان و غیره، بگیم استاد پریسا؟) داره شهید می‌شه؛ چون تو جمهوری اسلامی نمی‌شد صدای زن رو پخش کرد.
تصمیم گرفت بسپره به یکي از به‌اصطلاح «داغ»ترین خواننده‌های روز، یعنی علیرضا افتخاری. خواننده‌های دامبولیِ پاپ هنوز تو جمهوری اسلامی امکان بروز نداشتن و افتخاری خوانندهٔ روز بود.
اما کار به این سادگی نبود. نیاز به تنظیم جدید بود و شاید شعر جدید. تنظیم جدید رو به فریدون شهبازیان سپردن. تنظیم استاااااااااااادانه و بی‌نظیر. شعرش مونده بود.
طبق افسانه، کارشون «هفت میلیون نسخه» فروخت. این رقم حتی توی پایتخت موسیقی و سرگرمی دنیا (آمریکا) هم رقم کمي نبود.
Read 15 tweets
25 Sep 20
شبِ سردِ زمستوني بود تو قم. سرد که می‌گم یعنی آب دماغت که بیرون می‌اومد اگه فوراً پاکش نمی‌کردی یخ می‌بست.
رفتم که از روی یه پل هوایی رد شم. پیرزني یه کیسه دستش بود و به‌زحمت می‌خواست بره بالا. حسبِ وظیفه، که تک‌تکتون هم انجام می‌دید و افه چُسی نیست، بهش گفتم بارتو بده من.
برگشت نگاهم کرد. گفت: خیر ببینی مادر. خیر از جَوونیت ببینی. بار نیست مادر. نونه. نون می‌خوای؟ هزار تومن.
دست کرد یه نون شیرمال از تو کیسه‌ش درآورد. یه قرون تو جیبم نبود و عابربانک از اون پلِ هوایی دوووور.
وقتي دید خشکم زده با ناامیدی... با ناامیدی نون رو گذاشت تو کیسه‌ش. آه کشید.
و بعدش صحنه‌اي که سرمای شب رو صد برابر سردتر کرد:
لبخند زد.
از اون لبخندای استیصالِ پیرزنا. درست از همون نوعي که وقتي تو فیلمِ «بیا و بنگر» یه پیرزنِ فلج رو با تختش میارن می‌ذارن رو تپه که شاهدِ زنده‌زنده سوختنِ تمامِ هم‌روستاییاش باشه، به سربازای نازی نگاه می‌کنه،/
Read 10 tweets
25 Sep 20
رفیقم می‌گفت ما ایرانیا استادِ ریدن به مفاهیمیم. مثلاً از چیزي به‌عنوانِ «ماشین»، چیزي به‌عنوانِ «سمند» ساختیم، و از [سانسور]، [سانسور] ساختیم.
تمامِ هدفِ این «یارو با تابلو» این بود که شعارای کوچیک و بامزۀ گوگولی بنویسه که واقعاً بامزه بودن؛ و از طریقش به عرش رسید و میلیونر شد.
ملک‌الشعرا بهار سرِ این جمله به دردسر افتاد:
«خدایا، پروردگارا، تو به حکمت و مشیت بالغ خود به آلمان بیسمارک، به اتریش مترنیخ، به فرانسه ناپلئون دادی و به ما نیز آنچه لایق و درخور آن بودیم عطا نمودی».
این بنده‌خدا دیگه نهایتِ «شعارِ» کلّی و واقعاً «شعار»ش اینه که: ماسک بزن کسکش.
نمونۀ ایرانیش، که نمونۀ ریده‌مالِ خارجی‌شه، و البته احتمالاً به اعتقادِ ملک‌الشعرا بهار «آنچه لایق و در خور آنیمـ»ـه، شد دو تا یابو که تو یه عکس کنارِ کارتن‌خواب می‌نویسن فقر یعنی کتاب نخونی و فلان («بگویید کیک بخورند»)، «کتابو» یا «کتاب رو» رو بنویسی/
Read 14 tweets

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Too expensive? Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal Become our Patreon

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!